من آنابل ام؛ پس هستم
سه سالی از اکران اولین فیلم آنابل میگذرد. اثری که نتوانست از لحاظ کیفی به گرد پای دو فیلم احضار (The Conjuring) برسد ولی با این حال قصهای سرگرمکننده و عامهپسندی داشت که میتوانست هر طیفی از مخاطب را به خود جذب کند. همانطور که اطلاع دارید، عروسک آنابل در واقعیت وجود دارد و یکی از شگفتیهای این دنیا محسوب میشود. حتی کسانی که به اجنه، ارواح و شیاطین هیچ اعتقادی نداشتهاند، وقتی این عروسک را از نزدیک مشاهده کردند حالشان منقلب شده و به شدت از اهریمنِ درونِ این عروسک بیجان ترسیدند. فیلم Annabelle به کارگردانی جان لِنوتی نتوانست انتظارات را برآورده کند. هواداران کارهای جیمز وان به دنیایی که وی از فیلم احضار ساخته بود عادت کرده و شاید این تغییر سبک در ساخت فیلم آنابل به دست کارگردانی دیگر باعث شد تا میان آنابل و ماجراهای گذشتهی وارنها فاصله بیفتد. کارگردانی بسیار بد، ایفای نقش نه چندان خوبِ بازیگران این فیلم و همچنین سناریوی بسیار کلیشهای، تمام پتانسیلِ این عروسک ترسناک را تباه کرد و تقریبا هیچکس امیدی به ساخته شدن دنبالهای دیگر از ماجراهای آنابل نداشت. در کمال ناباوری و تعجب، مطلع شدیم پیشدرآمدی از ماجراهای آنابل قرار است به کارگردانی دیوید سندبرگ ساخته شود. پیشدرآمدی که تحت عنوان «آنابل: آفرینش» نام گرفت.
جالب است بدانید «آنابل: آفرینش» جزو دومین فیلم بلندِ سندبرگ محسوب میشود و پیش از پروژهی آنابل، وی با Light Out توانست خودی نشان بدهد. وی به شدت درگیر ساخت فیلمهای کوتاه در ژانر وحشت بود و همین تجربهاش اجازه میداد تا سندبرگ به جنبههای مختلفی از القای ترس فکر کند که کارگردانهای مشهور و شناخته شدهی دیگر آن را احمقانه میدانند! لنوتی به شدت تصمیم داشت با استفاده از کلیشههای موجود، آنابل را برای مخاطب، به صورتِ ترسناک تعریف کند ولی سندبرگ سعی میکند به حربههای مختلف دست بزند چون میداند فردی که به پای این فیلم مینشیند، پیش از این، صدها فیلم مختلف در ژانر ترسناک تماشا کرده است. «آنابل: آفرینش» چه تفاوتی با دیگر فیلمهای همتراز خود در ژانر وحشت دارد؟
«آنابل: آفرینش» ما را به زمانی میبرد که چرا این عروسک ساخته شد و چه بلاهایی بر سر آدمهای این قصه افتاد. شما میتوانید خط داستانیِ این فیلم را تا حدودی حدس بزنید. در دنیای حقیقی ابهامات زیادی پیرامون آنابل و نحوهی پیوستن ارواح خبیثه به این عروسک وجود دارد که هنوز علت دقیقی برای آن پیدا نشد. گری دوبرمن، نویسندهی این اثر، سناریوی این فیلم را بر سر این ابهامات معطوف میکند تا بلکه بتوان از جنبهای دیگر به ریشههای آنابل نگاهی انداخت. گویا سندبرگ عمدا میخواسته خودش و هواداران دو آتشهی سبک وحشت را به چالشی دعوت کند؛ به این صورت که ما به عنوان تماشاگر از این مسئله که این عروسک ترسناک است واقف هستیم ولی چرا و چگونه باید پای این فیلم وحشت کنیم. سندبرگ باید به نحوی تلاش میکرد تا مخاطبینش را از این عروسک بیجان در پسِ صفحهی نقرهای سینما بترساند! ولی وی به چه طریقی توانست از پتانسیلِ آنابل استفاده کند؟
اگر جزو آن دسته از مخاطبینی هستید که دیگر از تکان خوردنهای اشیای محیط و باز و بسته شدن در و پنجره به ستوه آمدید و برای شما ترسناک نیست از آنابل واقعا لذت خواهید برد! البته سعی شده تا «آنابل: آفرینش» تا حدودی به آثار دیگر از لحاظ سینماتوگرافی و یک چارچوب شبیه باشد. مقدمهای نسبتا طولانی که آرامشی پیش از طوفان را قرار است تعریف کند؛ ماجرایی که به خاطر اشتباه سهوی و تا حدودی کنجکاوی و حماقت کاراکتر اصلی ماجرا به صورت زنجیرهوار رخ میدهد و در نهایت تقابل اهریمن و مقاومت کاراکترهای ماجرا برای زنده ماندن! با این اوصاف آیا این حق را داریم که به «آنابل: آفرینش» لقب یک فیلم کلیشهای را نسبت بدهیم؟
اگر بتوانید مقدمهی نسبتا طولانی «آنابل: آفرینش» را تحمل کنید، فیلم در فاز دوم خود غوغا به پا میکند! شخصیتهای خردسال با بازی استثناییشان به خوبی حس ترس را انتقال میدهند. در نیمهی دوم فیلم کم کم حس تعلیق در پلانها بیشتر و بیشتر میشود تا اینکه در اواخر ماجرا هر لحظه منتظر هستید بلای بسیار بدی سر یک شخصیت بیاید!
برگ برندهی «آنابل: آفرینش» در ابژکتیو و شهودی بودن اهریمنِ آنابل است. همین اهریمن در فیلم پیشین به صورت سوبژکتیو و انتزاعی بود. طبیعی است که با سوبژکتیو بودن این اهریمن، تماشاگر از عروسکی که هیچ اطلاعاتی از وی ندارد (یا حداقل اطلاعات بسیار کمی دارد) به سختی میتواند بترسد یا حتی احساس ترس داشته باشد! شما در «آنابل: آفرینش»، آنابل را کاملا میشناسید و در این حالت کم کم وحشتزده میشوید؛ وحشتی هر چند کاذب و گذرا که میتواند باعث شود در پسِ هر نما از یک فضای بسته، سعی کنید چشمان خودتان را ببندید که مبادا آنابل ظاهر شود و اتفاقی بد گریبانگیر کاراکترهای قصهی این فیلم شود.
از ایرادات فاحش این فیلم در استفاده کم از کلوزآپها برای ترساندن مخاطب است. مدیوم و لانگ شاتهای بسیار زیادی در فیلم استفاده شده تا عروسک آنابل نیز در کادر تصویر حضور داشته باشد. به عبارتی ارجحیت بخشیدن به مدیوم و حتی لانگشات نسبت به کلوزآپ صرفا باعث شده تا آنابل در کادر تصویر حضور داشته باشد. سندبرگ این ریسک را پذیرفت تا حس ترس کمتری در نیمهی ابتدایی فیلم وجود داشته باشد تا ما با لوکیشن خانهی مالینزها خو بگیریم و در نیمهی دوم فیلم با مدیوم شاتهای مختلف از حوادث هولناک احساس ترس کنیم. با این تفاسیر در نیمه ی دوم فیلم نیز این شلختگی در استفاده از نماهای متفاوت و بیمصرف به حد اعلایی میرسد.
یک ساعت از فیلم صرفا سعی بر ایجاد یک فضای حاکم میشود که در تلاش است حس خفقان در خانه را برای تماشاگر ایجاد کند. خفقانی که در حقیقت وجود ندارد و فیلم صرفا میخواهد این توهم در ذهن تماشاگر حک شود خانهی مالینزها نفرین شده است! میتوانیم همین فضاسازیهای نامناسب را یکی از نقطه ضعفهای اساسی در پایانبندی نه چندان خوب «آنابل: آفرینش» بدانیم. دوبرمن به شدت سعی میکند پایان «آنابل: آفرینش» شروعی مستقیم بر فیلم آنابل محصول سال ۲۰۱۴ باشد. آنابل همچنان ایرادات زیادی دارد. سندبرگ نتوانست یک خط فکری جدیدی برای این عروسک جنزده در ذهنمان ایجاد کند و حفرات داستانی بسیار زیادی در «آنابل: آفرینش» وجود دارد. به عنوان مثال چرا آقای مالینز این عروسک را نابود نکرد؟ چرا با استفاده از تمهیدات کلیسا سعی نکرد تا خودشان را از شر آنابل نجات بدهند؟ و بدتر از همه چرا پس از شروع وقایع هولناک پس از ۱۲ سال آرامش نسبی باز هم تلاش نکرد تا وضع موجود بغرنج نشود؟ در حال حاضر آنابل در این فیلم، ابهت بسیار بهتری نسبت به قبل پیدا کرده ولی همچنان ابهامات بسیار زیادی پیرامون آن وجود دارد که احتمالا دوبرمن و سندبرگ به صورت عامدانه از جواب دادن به آن طفره رفتند.
«آنابل: آفرینش» میتواند اثری سرگرمکننده باشد به شرطی که آن را با سری فیلمهای The Conjuring مقایسه نکنید. جیمز وان اسلوب و چارچوب مخصوص به خودش را داشته و این قابلیت را دارد تا چندین داستان را در کنار هم در قالب یک فیلم به تصویر بکشد. آنابل صرفا یک قصهی معمولی و در عین حال وحشتناک است که میتوانید به همراه دوستانتان در نصف شب و در تاریکی با لذت هر چه تمامتر تماشا کنید بدون اینکه از مشکلات ریز و درشتش رنجیده خاطر شوید!