سازش

سازش
نقدی بر فیلم سرخپوست (کارگردان: نیما جاویدی)
انتقال حسی که از طریق فیلم سرخپوست شکل می گیرد، این فیلم را اثری بی نظیر در تاریخ سینمای ایران کرده است. سرخپوست حس دریغ و نوازشی توأم با سازشی دیرهنگام را به ما می رساند و همین مایه ی اصلی، کمک شایانی برای رسیدن تکنیک قدرتمند فیلم به فرم و از پس آن رسیدن به محتوای اصیل فیلم می کند. نکته ای که در مورد سرخپوست بیشتر از همه حائز اهمیت است، رشد همزمان فضاسازی و شخصیتهاست، که هیچکدام به نفع دیگری در فیلم فدا نمی شود. سرخپوست هم فیلم داستان محور است و هم شخصیت محور.
"تیلت داون" سکانس ابتدایی فیلم از آسمان گرگ و میش به فضای تاریک محوطه زندان. مدیوم لانگ چوبه دار که چند کارگر مشغول جدا کردن چوبه دار از زمین هستند. در این نما علاوه بر نشان دادن فضا ی سرد و سنگین زندان که هم دقیق هست و هم زیبا، با چوبه داری آشنا می شویم که صرف دکوراتیو نیست و قرار است ذره ذره شخصیت پیدا کند و درگیر داستان فیلم شود. دو شعله آتش در این نما، علاوه بر اینکه فضا را خوفناکتر می کند، نشان دهنده ی شور و حرارتی است که قرار است در این فضا با حرکت در جاهای مختلف آن شکل بگیرد. پس از این سکانس و در ادامه، شخصیتها در دل فضا شکل می گیرند، رشد می یابند و به تکامل می رسند. سرگرد نعمت جاهد، رئیس زندان، که اولین مشخصه اش همین رئیس بودنش می باشد. زاویه ی "لو انگلی" که کارگردان در گرفتن مدیوم کلوزهای سرگرد جاهد در راهروهای زندان می گیرد، علاوه بر وسعت بخشیدن به فضا، به تأکید و تحکیم شخصیتی پا فشاری می کند که در کمال خونسردی می گوید: من رئیس اینجا هستم و فراری را پیدا می کنم. با ورود مددکار، حال جنبه های تازه ای از شخصیت سرگرد بروز می کند. کلوزهای او که دائما ابروهایش را مرتب می کند و پخش کردن آهنگ عاشقانه ویگن از بلندگوهای زندان کم کم شخصیت عاشق و لطیف سرگرد را می شناساند.
حال همانطور که در ابتدا از دریغ و نوازش گفتم، می خواهم به بررسی آن بپردازم. بعد از اضافه شدن و شکل گیری حالت دوم از شخصیت سرگرد پس از ورود مددکار، متوجه این می شویم که احمد سرخپوست (زندانی فراری) بی گناه است و اصلا مددکار برای کمک و فراری دادن او آمده. سکانسی در فیلم هست که مددکار در رختشورخانه احمد را صدا می کند که متوجه می شود سرگرد پشت سر اوست. با حرکت رو به عقب مددکار نمایی مدیوم کلوز از چهره او را داریم که با نور سرد و آبی رنگی که از انعکاس ماشین لباس شویی تابیده شده، دربرگرفته شده و گرما و شور چهره را از بین برده و به صورتی سرد و وحشت زده تبدیل کرده است. از اینجا با حالت دریغ و نوازشی که البته برآمده از هنر است ( نه فقط شکل ظاهری) مواجهیم. سرگرد از طرفی با مددکار که در قامت خیانتکار ظاهر شده و همزمان دوستش دارد به مخالفت می پردازد تا وظیفه اش را انجام دهد. در این مسیر با وجود اینکه ما و حتی تا حدودی سرگرد می دانیم که احمد بی گناه است، کارگردان الکی پشت کارکتر اصلی (سرگرد جاهد) را خالی نمی کند. دوربین دائما با اوست و ضد او عمل نمی کند. چرا که اثر ما را به این باور رسانده که اگرچه زندانی بی گناه است اما سرگرد هم گناهی ندارد. چراکه او قاضی نیست و عدالت برای او گیرانداختن فراری می باشد. این حالت دریغی سرهنگ بود. نوازش حالتی درونی شده برای سرهنگ است که او می تواند به این جمع بندی با خود برسد که حال که احمد بی گناه است او را رها کنم و با آزاد کردن یک بی گناه اگرچه مقامم را از دست می دهم اما به عشقم می رسم. اما آیا نوازشی در کار است؟ نوازشی که به سازش می انجامد. باید تا پایان صبر کنیم.
کارگردان از این کشمکش دریغ و نوازشی که کارکترش را در آن قرار داده سود فراوان برده و در تمهیدات فرمی بهره بسیار جسته. در سکانسی سرگرد داخل یکی از سلول هاست که پس از بسته شدن در، آنجا حبس می شود. نمای دوربین از بیرون سلول است و سرگرد پشت میله در کمال استیصال، سعی در باز کردن در دارد. این نمای مدیوم از بیرون و میله ها حس خفگی و اضطراب را در سرگرد به خوبی نشان می دهد و با یک کات خوب به نمای مدیوم لانگ از راهرو و پرتاب شدن سرگرد به بیرون سلول، فیلم را از ریتم نمی اندازد و به بهبود آن نیز کمک می کند.
سرانجام در سکانس پایانی حال با "پی او وی" احمد که هرگز او را ندیده ایم همراه هستیم .حال باید از نقطه نظر او با تصمیم سرگرد مواجه شویم. آیا سازشی در کار است؟ پایان فیلم حسی تراژیک و البته عمیق تر نسبت به رها کردن فراری دارد. سرگرد نشان داد توانسته فراری را بگیرد اما تصمیم می گیرد با حس نوازشی خود کار کند. تصمیمی که با ضربان قلب احمد سرخپوست و سرشار از حس تعلیق همراه است و در ادامه اش موسیقی درخشان. به هر حال کارگردان هوای هر دو شخصیتش را داشت. هم سرگرد توانست فراری را پیدا کند که در نهایت سازش کرد (اجرای عملی انسانی) و هم سرخپوست بی گناه پای چوبه دار نرفت.
جان مایه ی فیلم شاید همان جمله ای باشد که مددکار در جواب سرگرد که می گوید:(( با محبت نمی شه زندان رو اداره کرد.))، می دهد. مددکار در جواب می گوید:(( با محبت جهنم رو هم می شه اداره کرد.))