زندگی زیباست؟ زندگی زیباست!

زندگی زیباست
بسته به اینکه در انتهای این جمله، کدام یک از علایم دستوری را استفاده کنید، به مفاهیمی کاملاً متفاوت و حتی متضاد میرسید.
این مطلب، سنگ بنای محتوایی و فرمیِ یکی از شاهکارهای سینمایی است؛ یک فیلم جذاب و دیدنی از روبرتو بنینی که هنگام تحلیل ژانر هم، این دوگانگی و تضاد را میبینیم؛ این فیلم، آمیزهای از کمدی و ملودرام است که کمی فانتزی هم به عنوان چاشنی به آن اضافه شده است. «زندگی زیباست» همانطور که در لحظاتی، هر چه دارد را برای خندادن مخاطب، به کار میگیرد، در صحنههایی نیز، او را تا مرز جاریشدن اشک، احساساتی میکند. فیلمساز، از این کار ترسی ندارد و به خوبی از پس آنچه که بنا کرده برمیآید.
اگر یک علامت سوال در انتهای نام فیلم قرار بدهیم به چرایی ساخت آن پی میبریم:
«زندگی زیباست؟» این سوالی است که روح افسردة انسانها پس از واقعه وحشتناک جنگ دوم جهانی، یعنی از ابتدای دهه1950 میلادی تا به امروز، هر روز، بارها از خود میپرسد. تفاوتی نمیکند که در کجای جهان و در چه وضعیتی زندگی کنید، این سوالی است که اگر افسرده باشید، پاسختان به آن، منفی است.
علت و ریشه این افسردگی مدرن یا پست مدرن را میتوان در همان جنگ خانمان سوز جستجو کرد؛ یعنی از روزی که عقل و انسانیت پایمال شد و وحشیگری به جای عواطف انسانی نشست و بیش از 80 میلیون نفر را به کام مرگ کشاند. 80 میلیون نفر!! جمعیتی معادل کل جمعیت کشور بزرگی مثل ایران! لحظه ای به این فکر کنید که چند صد میلیون نفر، در بیش از سی کشور جهان طی شش سال جنگ خونین، در سوگ از دست دادن عزیزانشان نشستند!؟
در اولین پلان فیلم، سال 1939 یعنی زمان آغاز جنگ جهانی را بر روی تصویر دو مرد روستاییِ سرخوش میبینید، آن دو نفر شادمانه، در حال رانندگی، آواز میخوانند که ناگهان ترمز میبرند و مراسم استقبال از یک مقام بلندپایة فاشیست را برهم میزنند. بدین ترتیب در همان سکانس افتتاحیه، تکلیف همه چیز روشن میشود.
همانطور که از هر شاهکاری، انتظار میرود، سکانس افتتاحیه این فیلم، چکیدهای از کل فیلم را در خود دارد؛ در جادهای سرسبز، راننده با همان لحنی که آواز میخواند، ترمز نداشتن خود را به دوستش اطلاع میدهد. این اولین شوخی فیلم است که همراه با میزانسن و بازی بازیگران، بیانگر ماهیت کمدی آن میباشد. این اتفاق کمیک توسعه مییابد و قهرمان شاد و سرزندة فیلم، با ورود دیوانهوار به ابتدای صفِ کاروان نظامی، اقتدار پوشالی یک مقام بلند پایة فاشیست را به سخره میگیرد و در هم میشکند، کاری که بسیاری از انسانها جرات آن را ندارند و باور مسلط بودن تیرگی بر جهان، آنها را افسرده میکند.
این تابوشکنی، در یکی از درخشانترین سکانسهای فیلم در ابعادی جدیتر، دوباره تکرار میشود؛ زمانی که افسر آلمانی اردوگاهِ اسرای یهودی، با لحنی خشن و ترسناک در حال ایراد یک سخنرانی تهدیدآمیز برای زندانیان تازه وارد است و گوئیدو (روبرتو بنینی) به عنوان مترجم داوطلب، چرندیاتی از خودش درمیآورد و به پسر کوچکش و بقیه تحویل میدهد. او با اینکار خود، فضا را کامل عوض میکند و یک صحنه سرشار از خشونت و قساوت را به یک کمدی خندهدار تبدیل میکند و حاضران در اردوگاه و بینندگان فیلم را در حیرت و شگفتی فرو میبرد. هیچکس باورش نمیشود، به این سادگی بتوان چنین خشونتی وحشتناکی را درهم شکست.
این فیلم را میتوان به دو بخش تقسیم کرد. بخش اول که سرشار از شوخی و کمدی است و بخش دوم که علیرغم تمام تلخیها و حوادث وحشتناکش هنوز شیرین و دلنشین است. اما آنچه که جوهره اصلی فیلم را تشکیل میدهد، وجود سراسر عشق و شور زندگی عجیبی است که گوئیدو در خود دارد و با آن از دختری زیبا دلبری میکند و او را از دنیای رفاهزدهاش جدا میکند و در لذت یک زندگی عاشقانه غرق میکند.
خلاقیت و نبوغی که در متن و روایت این فیلم وجود دارد، با یک فانتزی شیرین ترکیب شده تا بیننده را در لذت تماشای یک رویایِ دلنشین، غرق کند. رویایی که بدون بازیگری، نویسندگی و کنترل و کارگردانی روبرتو بنینی، دستیافتنی نمیشد. او از هیچ چیز ساده عبور نکرده، حتی در طراحی فونت پوسترهای فیلم هم ظرافت خاصی به کار رفته است؛ کلمه زندگی با فونتی بسیار درشتتر، بر روی کلمه زیبا قرار گرفته تا پیامش را به بیننده برساند که زندگی بر پایة زیبایی بنا شده است. تئوری اصلیِ قهرمان فیلم، هم این است که یک علامت تاکید در انتهای نام فیلم بگذارد و دایم به ما و شخصیتهای این فیلم، گوشزد کند که «زندگی زیباست!». برای گوئیدو تا زمانی که همسر و پسرش شاد باشد، زندگی زیباست. او حاضر است زندگی خود را در کف دستانش بگیرد تا این زیبایی را حفظ کند یعنی تا زمانی که افرادی مثل گوئیدو زنده باشند، بدون شک، «زندگی زیباست».