ادای دین و احترام به سینما

نظرات متفاوتی دربارهی اولین فیلم همایون غنی زاده وجود دارد و اغلب این نظرات پیرامون «تئاتری بودن» این اثر است. اما با اینکه «مسخره باز» دارای میزانسنهای تئاتری است، توانسته از دوربین بهرهی کافی را ببرد و حرفش را با تصویر به مخاطب برساند؛ امری که اغلب فیلمهای به اصطلاح سینمایی امروز از انجام آن عاجزند. اگر سینما، یک مدیوم عینی نیست، پس چیست؟ «مسخره باز» توانسته - نه بصورت کامل - خود را با این مدیوم وفق دهد و ما را با خودش وارد دنیایی کند که در عالم واقعیت وجود ندارد.
فیلم با «دانش» شروع و با او تمام میشود. او راوی است و قرار است ما با او همراه باشیم. در دقایق ابتدایی فیلم، مخاطب کاملاً با جو فیلم، شخصیتها، کشمکشها، موقعیت جغرافیایی (کنار دریا)، دورهی زمانی و غیره آشنا میشود. در کمتر فیلمی ما شاهد چنین مقدمهی کاملی هستیم. فیلم کاملاً در محیط یک «سلمانی» میگذرد و ما از درب این سلمانی خارج نمیشویم. درواقع این سلمانی، دنیای «دانش» است. دنیای او به همین سلمانی و یک پیرایشگر بودن که به قول او قرار بود یک شغل موقت باشد، خلاصه شده و تنها راه رستگاریاش را در تخیل خودش میبیند. بنابراین مخاطب نیز همراه او در این فضای محدود، زندانی شده تا بیشتر بتواند «دانش» را درک کند و این نشان از هوش بالای فیلمساز است.
اساساً در چنین فیلمهایی (ابزورد)، ما نباید به دنبال داستان باشیم؛ چون با اینکه یک داستانی در پس ماجراهای این فیلم نهفته است، اما این داستان نیست که ما را با خود همراه میکند. داستان در این فیلم تنها به باورپذیری شخصیتهای فیلم و مهمتر از همه «دانش» و همذاتپنداری مخاطب با او کمک میکند تا ما هم همراه با او خیالپردازی کنیم تا لحظاتی از دنیای پر از مو، فاصله بگیریم. ما «مسخره باز» را میبینیم، چون از دیدن آن بعنوان یک تصویر متحرک روی پردهی سینما لذت میبریم و همین کافیست. با همهی اینها، نکتهای در داستان فیلم (فیلمنامه) نیست که بلاتکلیف بماند و از تمام اطلاعاتی که در فیلم داده میشود، در نهایت به خوبی از آنها استفاده میشود. یک مثال بسیار عالی از این نکته، میشود به افتادن پنکه سقفی در اواخر فیلم و همچنین استفادهی تصویری از تمام فیلمهایی که «دانش» مشغول تماشای آنها بود، اشاره کرد.
«دانش» خیالپرداز است و شیفتهی «هما»، تا حدی که در خیالات او، «هما» در نقش مادر و حامی او ظاهر میشود. «دانش» دوست دارد اینطور باور کند که مادرش بخاطر اینکه از او محافظت کند، مجبور به ترک او شده و در این راه، جان خودش را نیز از دست داده. او در زندگی خودش قهرمان نداشته، اما قهرمانش را در «هما» میبیند. آن خیالپردازیهای بچگانه، همچنان «دانش» را در خود غرق کردهاند و تنها راه نجات او از این سلمانی است.
«دانش» با دو نفر در این سلمانی گرفتار شده، «کاظم خان» و «شاپور» که هردو نمادی از افراد جامعه هستند. «کاظم خان» داری تفکراتی قدیمی است که مدام درحال چرت زدن است (جماعت خواب) و همچنان در بند گذشتهاش. بنابراین رویاپردازیهای «دانش» را پوچ میداند، زیرا خود با توجه به موفقیتی که در بالابردن کیفیت سلمانیاش داشته، اما در این سن، دستانش میلرزد و خواسته یا ناخواسته به تیکِ تراشیدن سبیل دیگران دچار شده. «شاپور» میتواند از قشر جوان و ناراضی جامعه باشد که او نیز چون به چیزهایی که میخواسته نرسیده، چوب لای چرخ «دانش» میگذارد. در واقع هردوی اینها، از خیالپردازیهای «دانش» واهمه دارند، چون میدانند قدرتی ماورای آنهاست و دیگر نمیتوانند روی خیالپرداز، کنترل کافی را داشته باشند. اما این محیط فاسد، روی «دانش» تأثیر منفی میگذارد و او برای دستیابی به اهدافش، مجبور به آدمکُشی میشود و جسد آنها را نیز در دریایی که در انتها، او را با خود خواهد شست، میاندازد.
نقطهی اوج این فیلم، در دقایق پایانی است، در دنیای تخیل «دانش» که تصور میکند چطور از این مخمصهای که در آن گرفتار شده، رها میشود و تمام این اتفاقات تنها در چند ثانیه و در ذهن «دانش» اتفاق میافتند. بارها شده ما نیز راه رهایی خودمان از موقعیتهای طاقتفرسا و ترسناک را به چنین شیوههای، تصور کنیم و این همان چیزی است که «مسخره باز» سعی در نمایش آن دارد. «مسخره باز» یا همان «دانش» میگوید در این دنیای پر از مو، خشونت و بینظمی، "تخیل" تنها راه رهایی است و "تخیل" هیچ ضرری نمیرساند و هزینهای هم ندارد.
این فیلم، برخلاف سایر فیلمهای ساخته شده توسط کارگردانان تئاتری، کاملاً سینمایی است و درصورتیکه در تلویزیون مشاهده شود، آن جذابیت کافی را ندارد. همچنین تئاتر هم نیست و منصفانه نیست به خاطر میزانسنهای تئاتری به آن برچسب «غیرسینمایی» بودن زد. زیرا نمیشود محبوس بودن «دانش» و تخیلات او را در مدیوم تئاتر که به اندازهی سینما بصری نیست، به نمایش گذاشت. استفادهی هوشمندانهی فیلمساز از موزیکهای جذاب نیز، به لذتبخش بودن فیلم، کمک بسزایی میکند، از جمله آهنگ Crazy که متن آهنگ نیز، با موضوع فیلم، همخوانی کامل دارد. اما ناگفته نماند، استفاده از این آهنگها و بازسازی صحنههای فیلمهای کلاسیک و نوستالژی بخاطر عدم وجود قانون کپیرایت در ایران است که فیلمساز توانسته با این وجود، از آنها در فیلمش بهره ببرد. همچنین جلوههای ویژهی استفاده شده در فیلم، خود یک کلاس درس برای فیلمسازان جوان (از جمله خود بنده) است و بالاخره ما توانستیم یک صحنهی اکشن و هیجانی - بدون باگهای آماتوری - در سینمایمان مشاهده کنیم.
«مسخره باز» با اینکه خالی از اشکال نیست، اما تماشای آن لذتبخش است و همانطور که از آنونس آن هم پیداست، برخلاف جهت (نادرستِ) سینمای ایران شنا میکند. متأسفانه سلیقهی مخاطب امروزی، به سینمای اجتماعی محدود شده و انتظار او از فیلمهای ایرانی کاهش پیدا کرده، بطوریکه از فیلمهایی نظیر «مسخره باز»، آنطور که باید استقبال نمیشود. این به این خاطر است که مخاطب جز سینمای کمدی (که اغلب طنز هستند و نه کمدی) و اجتماعی و کمی جنگی، چیز دیگری روی پرده ندیده و نمیتواند با آن ارتباط برقرار کند. بنابراین باید از همایون غنی زاده، بخاطر شجاعتش در قدم نهادن در این مسیر قدردانی کرد. از نظر بنده، این وظیفهی فیلمساز جوان است که سبکها و ژانرهای متفاوتی را وارد سینما کند تا سینمای ایران از سیر یکنواختی و کسلکنندهی خود خارج شود و بُعد حرفهایتری به خود گیرد.