جستجو در سایت

1396/11/09 21:25

سرقت ایده از دیگران ( نگاهی به سینمای جیم جارموش )

سرقت ایده از دیگران ( نگاهی به سینمای جیم جارموش )
جارموش گفته : هیچ چیزی بدیع نیست.از هر کجا که مطابق میل شماست،سرقت کنید.فیلم های قدیمی،موسیقی،نقاشی،عکاسی،شعر،رؤیا ،گفت و گو های پراکنده این و آن،معماری،پل ها،علایم خیابان‌ها،درخت‌ها،ابرها،حرکت...

جیم جارموش درباره اینکه چگونه و از کجا ایده می گیرد،گفته‌است : از هر چیز که ممکن است.هیچ چیزی بدیع نیست.از هر کجا که مطابق میل شماست،سرقت کنید.فیلم های قدیمی،موسیقی،نقاشی،عکاسی،شعر،رؤیا ،گفت و گو های پراکنده این و آن،معماری،پل ها،علایم خیابان‌ها،درخت‌ها،ابرها،حرکت آبها ،نور سایه و…
جیم جارموش سال 1953 در ایالت اوهایوی آمریکا از مادری منتقد و پدری که فروشنده لاستیک اتومبیل بود به دنیا آمد.از شهری کوچک و صنعتی که به دلیل وجود کارخانه های زیاد لاستیک سازی بوی بدی می داد،دیپلم گرفت و سپس به شیکاگو رفت و یک سالی را در دانشگاه نورث وسترن یونیورسیتی ،روزنامه‌نگاری خواند.بعد به نیویورک رفت و در مدرسه تیش اسکول آرت سینما را آموخت. درست در زمانه جنبش موسوم به پانک ها زندگی می کرد و طبیعی بود که جذب گروههای راک و موسیقی شود.اولین فیلمش «تعطیلات دائمی» را در دوران دانشگاه با تشویق استادش ،نیکلاس ری،کارگردان صاحبنام دوران کلاسیک که معتقد بود فیلمنامه اش بدیع و تازه است در زمان 70 دقیقه با موضوع ولگردی های کریس مارکر و با هزینه دانشگاه ساخت ،اما هیات ژوری دانشگاه آن را نپسندید و عملا مدرکی نگرفت.جارموش فیلم را به جشنواره مانهاین آلمان فرستاد و آنجا جایزه جوزف فون اشترنبرگ ،جایزه ای که به نوآوری در روایت داده می‌شود را گرفت.وی سپس به پاریس رفت و چون از آموزش های امریکایی ناامید شده بود و در ضمن  جذب سینمای آوانگارد فرانسه شده بود،دوباره تحصیل سینما را آغاز کرد.هر زمان که وقت پیدا می کرد به سینما تک فرانسه می رفت و تا می توانست فیلم می دید.بسیاری غیر عادی بودن فیلم هایش را به دلیل تأثیرات سینما و فرهنگ فرانسه بر او می دانند.بازگشت به آمریکا مصادف شد با فیلم «عجیب تر از بهشت» که جایگاهش را در آمریکا تغییر و راهش را از هالیوود جدا کرد.عده ای از آن استقبال کردند که سبب پیدایش گروه مستقل سازان امریکایی شد و استودیوهای آنها دهه نود پا گرفت و سینماها نیز فیلم های‌شان را پخش کردند.
جیم جارموش،سینمایش را ملهم از دو کشور فرانسه و ژاپن معاصر می داند.او انسان بسیار حساسی است که تاثیرات اجتماعی و فضای سیاسی در روحیه اش اثر عمیقی می گذارد .مثلا بعد از فیلم «گوست داگ» (1999) به مدت چهار سال به دلیل حوادث یازدهم سپتامبر فیلم نساخت تا در 2003 قهوه و سیگار را جلوی دوربین برد . او یک مؤلف است،هرچند که خودش تئوری مؤلف را قبول ندارد و می گوید:  فیلم با کمک عده زیادی ساخته می شود و همه چیز از این  آن می آید.البته گفته او ،اساس پست مدرنیسم را تشکیل می دهد که با مخلوط کردن چیزهای قدیمی،طرحی تازه ساخته می شود.سینمای جیم جارموش سینمای مینی مالیستی است.مکتبی غربی که در دهه 1970 در همه هنرها پا گرفت و همه چیز را در حداقل فرم پردازی خلاصه می کرد.یعنی به جای ایده پرداخت شده با جزییات باشکوه ،عناصر بسیار ساده از زندگی روزمره را بیرون می آورند.در شیوه جیم جارموش حتی پلات یا طرح داستانی فاقد حادثه دراماتیک است.کاراکترها کم هستند،جذابیت های بصری اندک اند،حرکت‌های دوربین و مونتاژ و صحنه های اکشن به کار نمی رود.بازی‌ها،فاقد تکنیک اند و نورپردازی و رنگ‌های درخشان وجود ندارد و موسیقی هم به صورت ناخودآگاه شنیده می شود.درام،درونی است و آدم ها تعمق گرا می شوند.در اپیزودی از فیلم  ten minutes older  که جارموش در کنار فیلمسازان مطرح دیگر ساخته،به بازیگر زنی یک دقیقه فرصت می دهند تا در کانکس اختصاصی خود استراحت کند، اما این 10 دقیقه تبدیل می شود به زمانی که باید به همه،غیر از خودش اختصاص دهد! یا در اپیزود پسر عمه ها از فیلم قهوه و سیگار، موقعیتی انسانی را نشان می دهد که آدم ها در شرایطی شرم آور،بحرانی و روحی و روانی قرار می گیرند. خطرها،خطرات جهان عینی نیستند و مکان فضای ثابتی است که رابطه گذرا ،بین دو نفر را نشان می دهد.آلفرد مالینا در این اپیزود آدمی است مغرور از این حیث که مدرکی یافته که در آن ثابت می کند پسر عمویی دارد و حالا او با پسر عمویش  رودررو نشسته است.بنابراین درام درونی می شود.
سه فیلم اول او تعطیلات دائمی ،عجیب تر از بهشت،در چنگال قانون و بعدتر قهوه و سیگار و گل‌های پژمرده ،مینی مالیستی اند و دو فیلم دیگرش قطار اسرار آمیز و شب روی زمین در سبک ساختار نو قرار دارند و به لحاظ روایت قابل توجه اند.مرد مرده و گوست داگ اساسا فضای متفاوتی دارند.جارموش از تکنیک فاصله گذاری هم بهره می گیرد.در عجیب تر از بهشت،مدام بین صحنه ها و سکانس ها گسست ایجاد می شود و آن نوع پیوستگی داستانگویی هالیوود را ندارد.در گوست داگ این فاصله گذاری از طریق میان نویس ها شکل می گیرد و به نظر می رسد داستان‌ها موقتا،متوقف می شوند و پایان ها،معمولا بلاتکلیف می مانند.یعنی داستان ناتمام رها می شود و تعیین تکلیفی برای آخر داستان وجود ندارد و این متفاوت است با پایان باز که خاص سینمای مدرن است و از تماشاگر می خواهد که شاهد یک جریان تفکر آمیز باشد.به جز مرد مرده و گوست داگ که پایان های مشخص دارند و کاراکترها می میرند، در بقیه آثارش ،بلاتکلیف می ماند.عجیب تر از بهشت داستان سه نفر است که از شمال آمریکا (اوهایو ) به سمت فلوریدا می روند تا کار و زندگی تازه ای را آغاز کنند،اما پول‌های‌شان که با قمار به دست آورده بودند، را تمام می کنند.در پایان در یک متل ،گرسنه و بی پول هستند.دو نفر از آنها تصمیم می گیرند دوباره قمار کنند و نفر سوم بیرون از متل پرسه می زند و سرانجام قصد سفر به بوداپست می کند.بلیتی می گیرد ،اما نمی رود و در بلاتکلیفی فیلم پایان می پذیرد ،در حالی که همه متفرق اند.
وینست کمبی منتقد مشهور می گوید: موسیقی فیلم های جارموش تمپو و ریتم بلوز و جاز آمریکایی دارند.داستان قطار اسرار آمیز به نوعی درباره الویس پریسلی است و قطعات متفاوتی از او در فیلم موجود است.فیلم سه داستان دارد که از شکل روایت درهم تنیده شده برای بیان آن استفاده کرده‌است و هر سه همزمان با هم شروع می شوند، درحالی که هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند، به جز اینکه آدم های‌شان در یک هتل به دور هم جمع می شوند.سه داستان که روی یکدیگر تاثیر می گذارند، بی آنکه آدم ها همدیگر را ببینند و اگر بیش از یک بار فیلم را ببینیم متوجه تداخل لحظات داستان‌ها در یکدیگر می شویم.در شب روی زمین،جارموش بار دیگر این تجربه را و این بار با پنج داستان انجام داد که همه از ساعت پنج و هفت دقیقه بعدازظهر آغاز می شوند. مربوط به پنج راننده است در پنج نقطه از جهان که با یک قطعه موسیقی که با پنج ساز مختلف زده شده‌است در هم آمیخته می شوند و بسیار حیرت آور است.
در سینمای جارموش انحرافات نژاد پرستانه دیده نمی شود.نسبت به پوست،رنگ و ملیت، توهینی صورت نمی گیرد،اما این سئوال را مطرح می کند که چگونه آدم ها گاهی نژاد پرست جلوه می کنند.بنابراین،آدم ها از هر ملیتی در آثار او حضور دارند.جارموش اعتقاد زیادی به جهان برتر دارد.از آن جنس که در گوست داگ و به رسم سامورایی ها بیان می شود.سینمای جارموش سینمایی است مرکب از دهه 1980 و قبل از آن و مملو از ارجاعات که اگر نتوانیم آنها را کشف کنیم،لذتی هم نمی بریم .مثل اینکه گوست داگ،الهامی است از سامورایی ژان پیر ملویل و مرگ آلن دلون شبیه به مرگ قهرمان گوست داگ است.با نقل قولی از او این نوشته را پایان می‌دهیم:  من ترجیح می دهم داستان فیلم ام راجع به مردی باشد که سگ اش را بیرون می برد تا اینکه درباره تاریخ چین فیلم بسازم.