جستجو در سایت

1400/06/18 19:22

تلویزیون داستانش سواست

تلویزیون داستانش سواست
   نقد نعمت است و هیچ جامعه پیشرفته ای از نقد بی نیاز نیست (بهزاد عشقی / مجله فیلم امروز شماره چهار)  در یک نقد خوب منتقد می بایست حقیقت را الویت قرار دهد تا حقی ضایع نشود باید فرای احساساتش بی...

  

نقد نعمت است و هیچ جامعه پیشرفته ای از نقد بی نیاز نیست (بهزاد عشقی / مجله فیلم امروز شماره چهار) 

در یک نقد خوب منتقد می بایست حقیقت را الویت قرار دهد تا حقی ضایع نشود باید فرای احساساتش بی اندیشد و تصمیم بگیرد.اما آیا می شود تهی از منطق بودُ حرف از حقیقت زد؟خیر.

این روز ها بخش اول از آخرین فصل سریال خانه ی کاغذی از شبکه ی نتفلیکس در حال پخش است و بحث و جدلی داغ ،در بین طرفداران، جریان گرفته. گروهی بر این عقیده اند که سریال از واقعیت دور شده و فقط شامل صحنه های دروغین است.

آنان منطق را با تندروی تاخت زده و حقیقت را در بی منطقی حرف هایشان می بینند. اما در مقابل این افراد گروهی دیگر ایستاده اند که کور کورانه از فیلم و تمامیه اتفاقات آن بی هیچ منطقی دفاع می کنند.

اما در این کارزار حق با کیست؟  مخالفان بی منطق یا موافقان بی منطق؟ اگر پای صحبت هر دو گروه بنشینید متوجه خواهید شد که هر یک در تلاش اند تا حرف خود را بر کرسی نشانده و برای آن دست به هرکاری می زنند و ابایی از فراموش کردن حقیقت ندارند.گروهی با تندروی مخالفت می کنند و گروهی دیگر دست از حمایت کورکورانه بر نمی دارند اما گفتیم که یک نقد درست باید بر اساس منطق باشد پس هیچ یک از این افراد صلاحیت نقد کردن این سریال را ندارند.

اگر فصل اول و دوم خانه کاغذی  را دیده باشید عاشقانه شخصیت های آن را دوست خواهید داشت. درد هایشان شما را غمگین کرده  و در شادی هایشان خود را سهیم می دانید. سریال روایتگر داستان یک گروه سارق حرفه ایست که توسط فردی با هوش بالا رهبری می شوند. پرفسور(رهبر گروه) خارج از هیاهو و در دخمه ای پنهان است و از دور گروهش را مدیریت می کند. حال سارقین  به دل خطر می زنند، گروگان می گیرند، دستگیر می شوند ، معجزه آسا فرار می کنند ، عاشق می شوند و معاشقه می کنند و ...از سوی دیگر پروفسور مغز متفکر است و شما را در لحظه ی آخر غافلگیر می کند. 

دو فصل اول با تمامی پستی وبلندی هایش به پایان می رسد. تمام نقشه های پروفسور عملی شده و اعضای گروه در پایان بشکل معجزه آسایی از آن مخمصه ی بزرگ پا به فرار می گذارند. نتفلیکس ساخت فصل سه و چهار را در دستور کار قرار می دهد و حال یک جهان چشم انتظارند تا ببیند چه بر سر قهرمانانشان خواهد آمد.

فصل سوم پخش شد. داستان روال همیشگی اش را از سر می گیرد و سارقین جذاب ما با رهبری پرفسور دست به سرقتی بزرگ تر از قبل می زنند.در این فصل نویسندگان  سعی کردند چاله های فصل های گذشته را با فلش بک هایی-در این فصل-  پر کنند که تا حدی کارساز بوده اما از جایی به بعد دیگر در خدمت خط اصلی داستان نیستند و سریال اندک اندک جذابیت سابقش را از دست می دهد. حال پرسش هایی ذهن طرفداران را درگیر کرده ، مگر می شود یک مرد چنین هوشمندانه تمام حملات پلیس را پیش بینی کند؟ مگر می شود قهرمانان ما بدون هیچ خط و خشی از چنگال پلیس بگریزند؟ مگر می شود همه چیز طبق نقشه پیش برود؟  اما سوال من این است ، مگر در روایت سریال تغییری ایجاد شد؟  مگر در دو فصل نخست پرفسور چنین هوشی از خود نشان نداد؟ مگر توکیو با موتور از بین رگبار گلوله به داخل  بانک پرواز نکرد؟ مگر ریو با اندک تجهیزاتش سیستم های فوق هوشمند را هک نکرد؟ مگر به آسانی هرچی تمام تر در کف ساختمان تونلی حفر نشد؟  مگر پرفسور با رییس عملیات وارد  رابطه ی عاشقانه نشد؟ آیا راکل(رئیس نیروهای پلیس در عملیات دستگیری سارقین) آنقدر کودن است که به این آسانی بازیچه قرار گیرد و بعد از مدت زمان طولانی پی به حقیقت ببرد؟ آیا فردی چنین کم هوش باید رهبری نیرو های پلیس علیه سارقین حرفه ای را بر عهده داشته باشد؟ آیا کمی برای طرح چنین پرسش هایی دیر نیست؟

تمام اینها ایراداتی اند به حق که می توان بر سریال (دو فصل نخست) وارد کرد اما هیچکس متوجه ی آنها نبود زیرا سریال بقدری جذاب روایت شد که بیننده پشت تلویزیون میخ کوب شد. با این حال این اصل برای نویسنده سریال نیز روشن است و او می داند که اگر با همین فرمان پیش رود پرفسور در فصل های آینده جذابیتش را از دست می دهد. پس باید حاشیه را به اصل اضافه کرده و هیجان را تا حد ممکن بالا برد. 

فصل پنجم از راه می رسد و باز بی منطق های حقیقت دان خانه کاغذی را به تیر انتقاد می گیردند. همه شان از فصل جدید می نالند و دو فصل نخست را شاهکار می خوانند. اما من به این گمراهان راه حقیقت پیشنهاد می کنم تا بار دیگر دو فصل اول را با چشمانی باز ببینند.

هیجان سریال به اوج خود رسیده، توپ و تفنگ از همه جا شلیک می شود و سارقین ما قهرمانانه با پلیس می جنگند. اما با اینکه پرفسور قدرت ماورائی اش را از دست داده سریال همچنان سرگرم کننده است.

تا بوده همین بوده و فیلم ها و سریال های ژانر اکشن از بازی گرفتن واقعیت لذت می بردند و دنیای مخصوص به خود را طراحی می کردند. سریال هنوز به اتمام نرسیده و هرگونه نقدی بر آن بی حاصل است پس بعد از انتشار پنج قسمت پایانی (سه ماه دیگر) نقدی کامل بر سریال خواهم نوشت.

داستان تلویزیون از سینما جداست. سینما بعنوان شاخه ای جدید از هنر به جهانیان معرفی شد و به سرعت فراگیر. با این حال  طولی نکشید که به لطف استودیو های بزرگ هالیوودی این هنر نو پا به یک صنعت پولساز بدل شد اما این تعغیر آسیبی به جنبه ی هنری آن وارد نکرد. هنر همچنان در فیلم زنده بود. کارگردانان مختلف با نگاه و باور های مختلف فیلم می ساختند و مشکلات مختلف را به باد انتقاد می گرفتند. گاهی به سیاست طعنه می زدند و گاهی به اجتماع و گاهی به ایدوئولوژی های گوناگون تیکه می انداختند مانند: فیلم شبح آزادی از بونوئل که هم اجتماع را به باد تمسخر می گیرد و هم سیاستمدارن را یا چاپلین که با فیلم هایش طبقات  پایین جامعه را با نگاهی طنز مورد نقد و بررسی قرار می داد  و ... از همان ابتدا فیلم هایی با جنبه های تجاری و با بودجه های سنگین نیز ساخته می شد ( و می شود) که صرفاً هدفشان فروش بالا در گیشه بود. فیلم هایی که با نگاهی سطحی و کمدی های مضحک که مخاطب عام را هدف قرار گرفته بودند.  زمان گذشت و بعد ها تهیه کنندگان برای ساخت فیلم های گیشه پسند به سراغ ادبیات رفتند و با رمان هایی مانند ارباب حلقه ها دزدان دریایی کارائیب و هری پاتر سالیانی بر گیشه حکم فرمایی کردند.البته تغییر مزاج مردم در گذر زمان نیز بی تاثیر نبوده و در نقدی که برای فیلم سریع و خشن 9 نوشته بودم(برای مطالعه به سایت سلام سینما مراجعه کنید)به این تغییر مزاج در مردم اشاره کرده و این موضوع را به اندازه کافی باز کردم. باید قبول کنیم که آثار سینمایی امروز بیشتر جنبه ی تجاری دارند و آن چنان که فیلمی مانند لیگ عدالت درگیشه به ارقام نجومی می رسد هیچوقت  هیچ یک از آثار چارلی کافمن  حتی به چنین ارقامی  نزدیک نمی شود. پس طبیعی ست که عده ای با چشم های بسته از تمام اتفاقات سریال خانه کاغذی دفاع کنند آنها هیپنوتیزم شده و در خوابی شیرین به سر می برند. اما گروه اول (مخالفان بی منطق) چه؟ 

آنها کسانی اند که چند فیلم از فلینی دیده و کیشلوفسکی را می شناسند و ریشه طنز سیاه در آثار وودی آلن را درک می کنند اما این افراد با دانشکی که از فیلم و فیلمنامه دارند بدون هیچ منطق و فقط از غروری ناشی از تماشای چند فیلم اروپایی ، این سریال را می کوبند و از فرا واقعی بودنش حرف می زنند. اما این عزیزان حتی دلیل اصلی عصبانیتشان را هنوز درک نکرده اند و تفاوت بین سینما و تلویزیون را به باد فراموشی سپرده اند! آنها از سریال منزجر شده اند چون دیگر شخصیت های اصلی برایشان غافلیگر کننده نیست (برخلاف  دو فصل ابتدایی) و این تنها و تنها علت تنفر آنها از این سریال است نه دلایل من درآوردی دیگر. اما شما عزیزان که فیلم می فهمید و خود را از سینمای بدنه جدا می دانید مگر با این اصل از دنیای سریال های تلویزیونی آشنا نبودید؟ 

در یک سریال تلویزیونی یک شخص بار ها و بارها مرتکب خطا می شود و یا حقه ای مخصوص به خود را نشان می دهد اما بعد از یک فصل دست کارکتر برای بیننده رو شده و رفتار و حرکاتش قابل پیشبینی می شود. این موضوع یکی از علل محبوب شدن مینی سریال (سریال های یک فصله) در چند سال اخیر است . در مینی سریال رفتار کارکتر تا پایان غافلگیر کننده باقی می مانند.

در سریال پیکی بلایندرز توماس شلبی ،رهبر گروه گانگستر ایرلندی ، با ایده های استراژیکش خانواده و کسب کارشان را از معرض نابودی، نه یک بار بلکه چندین بار، نجات می دهد اما نویسنده بر این اصل واقف می باشد که او انسان است و انسان هیچگاه تا ابد پیروز نیست بنابراین در هر  فصل شکست های سهمگینی را نیز برایش طراحی می کنند، درست همانند پرفسور در خانه ی کاغذی. در سریال کاراگاهان حقیقی(که هر فصل بازیگران و داستانش متغییر است)  دو کارآگاه برای حل کردن پرونده ای لاینحل مامور شده و در پایان هر فصل (حتی اگر سال ها از پرونده کنار کشیده باشند) موفق به دستگیریه قاتل و یا مجرم می شوند، آیا باید دست از تماشای این سریال کشید فقط برای اینکه پایانش تا حدی قابل حدس است؟ 

در سریال بریکینگ بد معلم شیمی از نداری و فشار اقتصادی به تولید مواد مخدر(شیشه)روی می آورد و در طول  یک سال امپراطوری خود را از صفر بنا می کند اما هر بار که مخمصه ای پیش می آید در لحظه ی آخر نجات پیدا می کند.بقول مادر بزرگم : به مو فَرِسه اما پارَ نی بِه(به مو می رسه اما پاره نمیشه) و انگار این یک اصل نانوشته در دنیای سریال های تلویزیونیست.

تمام سریال هایی که  از آنها نامبرده شد (و بیشمار سریال دیگر) از بهترین سریال های تاریخ تلویزیون اند و مورد ستایش میلیون های انسان و هزاران منتقد قرارگرفته اند. در این سریال ها کم اتفاقات معجزه آسا رخ نداده است اما کسی به آنها خورده ای نمی گیرد. ما سریال میبینیم تا سرگرم شویم و این از همان ابتدا دلیل ساخت سریال های تلویزیونی همین بوده و بس. مردم پشت تلویزیون های خود با لباس راحت می نشینند تا از سریالی جذاب و با محتوای عالی لذت ببرند اگرچه هستند سریال های که هیچ حرفی برای گفتن ندارند اما سریال هایی همانند: پیکی بلایندرز ، سوپرانوز ، خط (یا وایر) ، برکینگ بد ، کاراگاهان حقیقی، بازی تاج و تخت ، جوخه ی برادران و... نه تنها ژانرشان اکشن است  و در لیست بهترین سریال های جهان اند ،بلکه ویژگی هایی یکی با خانه ی کاغذی دارند. در تمام این سریال ها در آخرین لحظه قهرمان نجات پیدا می کند و گاهاً شکست می خورد و یا می میرد اما در پایان ضد قهرمان همیشه شکست می خورد. با این حال از جذبه ی سریال چیزی نمی کاهد بلکه آن را هیجان انگیزتر نیز می کند.

پیش از آنکه با نگاهی خردمندانه و پر غرور سریالی را با نفرت مورد انتقاد قرار دهید به این اصل فکر کنیم که سریال داستانش با فیلم جداست پس با لباسی راحت جلوی تلویزیون لم داده و از سریال لذت ببرید.