کیانوش عیاری: من در تمام دوران فيلمسازيام يك ورشكسته بهتقصيرم.
سينما را به صورت حرفهاي بعد از انقلاب شروع كرديد، درست است؟
از دوران جواني فعاليتهاي آماتوري و سمت و سوي سينمايي داشتم. اما بعد از انقلاب دنبال فرصتي بودم كه فيلم سينمايي بسازم. بالاخره بعد از دوندگيهاي چند ساله، سال ١٣٦٣، به يمن وجود بنياد سينمايي فارابي فيلم «تنوره ديو» كليد خورد.
دهه ٦٠ فعاليتتان كمي بيشتر شد. با توجه به اتفاقاتي كه در اين دهه افتاده و با همه بالا و پايينها، فضاي فيلمسازي براي شما چطور پيش رفت؟ اگر اشتباه نكنم چهار فيلم سينمايي در اين دهه ساختيد؟
يكي «تنوره ديو» بود، «شبح كژدم» و «آنسوي آتش» را سال ٦٥ ساختم و «روز باشكوه» هم سال ٦٧ ساخته شد. تا اينجا چهار فيلم و سال ٦٩ هم «دو نيمه سيب» را كارگرداني كردم. در مجموع ماحصل كار من در اين دهه، پنج اثر سينمايي است. اين تعداد فيلم براي كسي مثل من واقعا كم است. دو فيلم از اين پنج فيلم از نوع فيلمسازي مورد علاقه من نبود و براي جلوگيري از گسستم از سينما به سمت ساخت «روز باشكوه» و «دو نيمه سيب» رفتم كه البته از ساختشان هم پشيمان نيستم. با آن همه شوري كه من داشتم و مثلا سال ٦٥ كه دو فيلم بسيار بسيار دشواري مثل «آنسوي آتش» و «شبح كژدم» را ساختم، فكر ميكردم اساسا اگر نتوانم سالي دو فيلم بسازم، دست كم هر دو سال ميتوانم سه فيلم بسازم. با چنين روحيهاي وارد كارزار شدم. اما از همان قدم اول كارهايم به سانسور، تنگنظري و جرح و تعديل فيلمنامهها گرفتار شد. آنچنان كه بعد از دو سال لاجرم ١٩ خلاصه سناريو، فكر و ايدههاي شفاهي تماما از سوي بنياد سينمايي فارابي و وزارت ارشاد رد شدند. ١٩ طرح و ايده شوخي نيست. مگر يك فيلمساز قرار است در طول زندگياش چند طرح و ايده داشته باشد كه در دو سال ١٩ طرح او رد شود و طرحهاي او را مچاله كنند؟
وارد دهه ٧٠ كه ميشويم انگار اوضاع سينماي ايران بهتر ميشود. شرايط براي شما در اين دهه چطور رقم خورد؟ وضعيت به همان منوال بود؟
در طول زندگي من پرتيهاي هولناكي وجود داشته است. من سه دوره براي هياتمديره صنف تهيهكنندگان انتخاب شدم كه در يك دوره رييس آن صنف بودم. اين نخستين صنف تهيهكنندگان ايران بود كه به صورت رسمي شكل ميگرفت. در دوره اولش هيچ، در دوره دوم من رييس شدم. وقتي به آن دوران فكر ميكنم خندهام ميگيرد! منِ آماتور رييس صنف تهيهكنندگان ايران بودم. آن هم در جايي كه ميثاقيها، شباويزها و علي عباسيها قدر قدرتهايي بودند براي خودشان. حالا منِ آماتور كه تا آن روز هشت ميلي متري كار ميكردم رييس صنف تهيهكنندگان سينماي ايران شدم! خودم واقعا خندهام ميگيرد. حتي در جلسات ميگفتم من شاه سلطان حسين صفوي هستم، همان آدم دست و پا و بيعلاقه به شرايط! زماني كه داشتند احمد شاه را پادشاه ميكردند، همان موقع كه محمدعليشاه و همسرش ميخواستند از ايران خارج شوند، احمدشاه ١٠، ١٢ ساله گريه ميكرد و پا به زمين ميكوبيد كه من نميخواهم شاه شوم. من آن موقعها ياد گريه و زاري احمد شاه ميافتادم كه بايد شاه ايران ميشد. آن زمان اين پرتيها به مدت چهار سال انرژي من را به صورت مطلق گرفت؛ چهار سالي كه ميتوانم مدعي شوم حتي مطالعهام هم كم شده بود.
يعني هيچ فيلمي در كارنامه كاري شما نيست كه بدون مشكل اكران شده باشد؟
در چهارمين روز نمايش فيلم «بودن يا نبودن» كه اتفاقا اكران شگفتانگيزي هم داشت، من از سفر قاهره به تهران برگشتم و شبانه با همسرم جلوي سينمافرهنگ حاضر شديم و ديدم همانجا نوشتهاند بليتهاي اين فيلم تا يك هفته آينده به فروش رسيدهاند. اين نشان ميداد فيلم توانسته بدون بازيگر چهره و بدون داشتن گرههاي داستاني و شيرين كاريهاي رايج در سينما به موقعيتي برسد كه بليتهايش تا يك هفته پيشفروش شوند. من روي ابرها بودم. بعد رفتيم مقابل سينما قدس ميدان وليعصر كه روي شيشه گيشه آنجا هم نوشته بودند تا پنج روز آينده بليتهاي اين فيلم به فروش رسيده است. براي من اين اتفاق رويايي بود. اينكه فيلمي مثل «بودن يا نبودن» كه به شهادت خود فيلم، كوچكترين شيرين كارياي در آن نيست، به چنين موقعيتي دست پيدا كند. اما درست فرداي همان روز معلوم شد كه فيلم به دستور مجمع تشخيص مصلحت نظام از روي پرده پايين كشيده شد.
به خاطر همه اين ناكاميها، ناچار شديد به سريالسازي رو بياوريد، اول سريال «هزاران چشم» را ساختيد؟
بله سال ٨٠ بود. آقاي محمد مسعود به من پيشنهاد داد كار كنيم و من هم پذيرفتم. طرح اين سريال هم دچار مميزي و سانسور شد اما خيلي كمتر از اتفاقي بود كه براي «روزگار قريب» افتاد. اواخر زمستان ٨١ فيلمبرداري «روزگار قريب» شروع شد و آذر ماه ٨٦ سريال روي آنتن رفت.
مميزيهاي «روزگار قريب» چقدر بود؟ اين سريال تحولي در شيوه سريالسازي در تلويزيون است و از طرفي چون داستان آن در بستري تاريخي اتفاق ميافتد، قطعا بيشتر به مميزي دچار ميشد. اما مشكل شما با حجاب و پوشش خانمها، از همان سريال شروع شد. درست است؟
حجاب شخصيتهاي «روزگار قريب» زمان ساخت باعث شرمساري من بود. بايد فرح پهلوي و شمس پهلوي را با حجاب نشان ميداديم. همينطور پرستارهاي بيمارستان را و اين براي من واقعا شرمندگي به همراه داشت. اينها بخشهاي آزاردهنده اين اتفاق بود. به همين خاطر «كاناپه» را با اين شيوه ساختم و از همان ابتدا ميدانستم سرنوشت اين فيلم چيست البته يك پرش حسابي كرديم بهتر است برگرديم سرجايمان.
به «كاناپه» هم ميرسيم. نگفتيد مميزيهاي «روزگار قريب» چطور بود؟ به خاطر داريد؟
يكي از سختترين قسمتهاي اين مجموعه، قسمت دوازدهم با نام «آشوري ها» بود. زماني كه اين قسمت از تلويزيون پخش شد هيچ اثري از آشوريها وجود نداشت و حدود ٣٠ دقيقه از اين قسمت را بدون اينكه به من اطلاع بدهند درآورده بودند و يك قسمت را كاملا بيمعنا كرده بودند. من دقيقا در اين قسمت دوراني را نشان داده بودم كه سربازان عثماني به بهانه زدودن بلاد اسلامي از شر وجود غيرمسلمانان تا بيخ گوش تهران يعني مهرآباد آمده بودند و بعد دو خانواده را كه از سلماس پياده به سمت غرب ايران فرار ميكنند، تعقيب كردند. اما اخيرا شبكه چهار يكي دو سال پيش اين قسمتها را سرجايش گذاشت. اين قسمت را كامل نشان داد چون به نظرشان اين مميزي واقعا مسخره بود. چند ماه پيش هم شبكه آي فيلم، اين قسمت را به صورت كامل نمايش داد. آن موقع بهانه اين بود كه ممكن است دولت تركيه به ما اعتراض كند و استدلال من هم خريداري نداشت. تركيه در دهههاي پيش جنايتهايي مرتكب شده است و حداقل چيزي كه جامعه جهاني از آنها ميخواهد يك عذرخواني مختصر است كه آن را هم حاضر نيستند انجام دهند و در نهايت يك سريال تلويزيوني بايد تاوان چنين چيزي را پرداخت كند.
ميرسيم به «خانه پدري»، فيلمي كه بالاخره پس از كش و قوسهاي فراوان توانستيد مالكيتش را از آن خود كنيد و به اختلافهايتان با ناجي هنر پايان دهيد. «خانه پدري» در سي و دومين جشنواره فيلم فجر روي پرده رفت. همان موقع به واسطه حضور فيلم در جشنواره به اكران آن اميدوار شديد؟
واقعا بله. فكر ميكردم وقتي وزير يكتنه قد علم ميكند و يك تنه از فيلم دفاع ميكند و با وجود همه مخالفتهاي كميسيون فرهنگي مجلس، با استفاده از اختيارات خودش فيلم را خارج از مسابقه اكران ميكند، خب در چنين فضايي من به اكران اميدوار شدم. دليل اينكه فيلم را خارج از مسابقه گذاشتند اين بود كه مبادا «خانه پدري» به واسطه جوايز محتمل، بيشتر زير ذرهبين قرار بگيرد و به زيان فيلم تمام شود. اين فرمول سر فيلم «كاناپه» هم اعمال شد.
در نهايت به شما گفتند مشكلشان با فيلم چيست؟ شما تمايلي براي اصلاح فيلم نداشتيد يا مساله بياعتمادي بود؟
مي گفتند صحنه كوبيدن سنگ به سر دختر خيلي براي مخاطب آزاردهنده و فراتر از توان تماشاگر است اما راستش من اين حرف را باور نكردم. فكر ميكردم اين حرف بهانه است. گاهي همان حرف آقاي پژمان فر را تكرار ميكردند، بدون اينكه بدانند نبايد اين حرف را بزنند. طبيعي بود كه اين حرف بهانه است. با درآوردن اين صحنه باز هم بهانههاي ديگري ميگرفتند و از طرفي من لزومي نميديدم فيلم را با اين بهانه زخمي كنم و يكي از مايههاي مهم حيات فيلم را نزد تماشاگر از بين ببرم. بارها گفتم اگر صحنه آغازين فيلم حذف شود نميتواند تماشاگر را تا پايان با خود همراه كند براي اينكه هيچ اتفاقي در طول فيلم نميافتد، گرهي افكنده نميشود تا به تدريج باز شود و اين گرهافكني و گرهگشايي عنصري براي جذب تماشاگر باشد. پس بايد اين صحنه در فيلم باقي ميماند. استدلال ميكردم كه آن اتفاقي كه در آغاز فيلم در زيرزمين ميافتد، بوي مرگ را در آن زيرزمين پراكنده ميكند و به خاطر تاثير آن صحنه در تمام بخشهاي بعدي فيلم، تماشاگر به آن زيرزمين حس متناقضي دارد، يعني جايي كه در آن زندگي ميكنند و در عين حال راز بزرگي در دل آن دفن شده است. همين باعث ميشد فيلم به واسطه اتفاقي كه در آن زيرزمين افتاد براي تماشاگر كشش داشته باشد. با حذف آن صحنه فيلم از تمام مواردي كه براي ارتباط با تماشاگر داشت، تهي ميشد.
يعني از مدتها پيش تصميم داشتيد با مساله حجاب در سينما طور ديگري برخورد كنيد؟
صد درصد برايم مشخص بود. ما نزديك به چهار ميليارد تومان اسپانسر براي ساخت «كاناپه» داشتيم اما اخلاقي نبود از پول اسپانسرها استفاده و فيلمي ساخته شود كه وضعيت اكران آن نامشخص است. لزومي هم نداشت اين مساله را با اسپانسرها مطرح كنم. از طرفي براي آنها هم جاي تعجب داشت كه چرا از امكاناتي كه ميخواهند در اختيارم بگذارند استفاده نميكنم. حالا اميدوارم خودشان متوجه شده باشند چرا اين كار را كردم. فيلمي كه ساخته شده هيچ اميد و روزني براي پخش و اكران ندارد. اميدوارم اظهارات اخير وزير ارشاد كمكي براي فيلم باشد.
استفاده از كلاه گيس در فيلمهاي سينمايي پيش از اين مساله رايج و متداولي نبود، شما مواردي به خاطر داريد؟
نه، من البته خودم سه بار اين تجربه را در فيلمهاي «دو نيمه سيب»، «بودن يا نبودن» و فيلم «بيدارشو آرزو» داشتم. خانم مرجانه گلچين، مرحومه لوريك ميناسيان و بهناز جعفري هم در بخشي از اين فيلمها با پوستيژ ظاهر شدند. در فيلم «بودن يا نبودن» يك صحنه ١٥ ثانيهاي، «دو نيمه سيب» دو دقيقه و «بيدارشو آرزو» حدود سه دقيقه با اين چهره ظاهر شدند. اما خب اينها مسلما برايم كافي نبود.
يعني منتظر اكران «كاناپه» نميمانيد؟
مي مانم اما اين انتظار به منزله كار نكردن نيست. اگر بتوانم تهيهكنندهاي پيدا كنم و متقاعدش كنم اين ريسك را بكند و بپذيرد فيلم را با همان كيفيتي كه خودم ميخواهم بسازم و از طرفي چند نفر هم سرشان را با نمره چهار بزنند، استقبال ميكنم. ادامه كاري كه در «كاناپه» شروع كردم در ظاهر به معني ديده نشدن است اما واقعا ما در سينما دنبال چه چيزي هستيم؟ اينكه تماشاگر فيلمهايمان را ببيند و لذت ببرد يا به يك ادراكي برسد؟ ميشود فيلم بدون ديده شدن هم روي مخاطب تاثير داشته باشد. اگرچه نه من و نه هيچ كس ديگري با اين نيت فيلم نميسازد، اما همين مساله هم تبديل ميشود به نوعي دلخوشي اندك كه اين كار بيحاصل نبوده است. حالا تمام ماحصل كارهايمان هم نبايد صرفا به برداشت مالي ختم شود.
در همه اين سالها نشان داديد خيلي روي مسائل مالي تمركز نداريد.
من در تمام دوران فيلمسازيام يك ورشكسته بهتقصيرم.