جستجو در سایت

1400/07/05 00:00

چند مورد درباره ی خون شد

چند مورد درباره ی خون شد

  

یک/ جدیدترین اثر مسعود کیمیایی حول همان مسائلی می چرخد که سالها است در ذهنش با آن ها کلنجار می رود و به نتیجه ای هم نمی رسد. مسائلی نظیر غیرت و خون خواهی و خانواده و رفاقت. 

اما چه می شود که فیلم سازی با این سابقه و آثاری جریان ساز در سینمای ایران می رسد به فیلمی که از ابتدا تا انتهایش نمی توان ردپایی از آثار خوبش را دید و اثری است که بخاطر حجم بالای ضعف ها و ایرادهایش (هم در فرم و هم محتوا) می توان از نیمه رهایش کرد. آیا این به بن بست رسیدن یک فیلم سازِ کهنه کار نیست ؟ فیلم سازی که روزگاری با آثاری مانند قیصر و گوزن ها و سلطان و اعتراض محبوب عام و خاص بود و دیالوگ هایش را می شد در سطح شهر شنید و با شخصیت هایش زیست کرد . 

دو/ برسیم به خون شد، فیلم با آمدن آغاز می شود، آمدنِ بدلی به شدت ضعیف و عقیم از قیصر (که آنجا بهروز وثوقی بود با وجناتی باور پذیر و دلنشین، و اینجا سعید آقاخانی است که با اینکه تلاشش را کرده که خود را در قالب فیلم ساز جا بیندازد اما نتوانسته)، آمدنی که در یک پلانِ به شدت نماد زده، آب هم با آمدنِ او از وسط کوچه سرازیر می شود!. 

وارد خانه ای می شود که مسئله ی کارگردان است اما بر خلاف میلش مسئله ی مخاطب نمی شود. خانه ای که ساکنینش یک مرد و زن هستندکه مرد، پدرِ تازه وارد است و زن نامادری اش. در بدو ورود می نشینند و دیالوگ هایی می گویند که از دهان فیلم ساز بیرون می آید اما روی کاراکترها نمی نشیند، سخت است این کار، فیلم ساز زمانی بلد بود و به درستی انجام می داد، اما حالا نه. 

دیالوگ ها برای آن آدم ها زیادی است و مصنوعی، از ذهن آن ها تراوش نکرده، واضح است که کلامِ فیلم ساز است . این مشکلی است که در طول فیلم با آن روبروییم و راه فراری هم از آن نیست.

سه/ هم فیلم بی هویت است، هم کاراکترها. هیچکدام از شخصیت های فیلم به مخاطب داده نمی شوند . نه شخصیت قهرمان مشخص است و نه انگیزه اش از رفتارهایش. می خواهد خانواده دوست باشد و اومانیسم، اما ادایش را در می آورد و اصل نیست. برادری دارد که در تیمارستان است ( که فصل تیمارستان و اداهای فیلم ساز چقدر اضافی و بی دلیل است)، برادر هم هویت ندارد. 

هیچکدام از آدم هایی که معرفی می کند به شخصیت نمی رسند، سکانس رفتار قهرمان و برادرش با آن چند جوان که مستاجرهای خانه شان هستند پوچ و توخالی است . هیچ حسی در مخاطب به وجود نمی آورد. دیالوگِ آقاخانی خطاب به یکی از مستاجرها (( تو میدونی من کی ام؟)) بیشتر به هجوِ یک اثر جدی می ماند تا خودِ اثر. دیالوگ (با آن نحوه ی ادایش و تدوین بد) به فیلم تبدیل نشده است.

کل این فصل (بخوانید کل فیلم) بدون حس است و فارغ از ذره ای پرداخت در کاراکترها و صحنه و هر چه هست و نیست!. 

چهار/ دیالوگ نویسی فیلم ساز دیگر کاری با مخاطب نمی کند (برخلاف گذشته که شوری در دل مخاطب می انداخت) . یا ایراد از نویسنده است یا از بازیگران!. مونولوگ های طولانی برای هر بازیگر حوصله سربراند و زیادی. اوج این ضعف را در سکانسی می بینیم که شخصیت ها دور میز نشسته اند و مادر با بریدن انگشتش یکهو قاطی می کند و مونولوگی طولانی را ادا می کند که نه کارکرد دارد و نه اهمیت . باقی هم به همین منوال . یکجا هم دختر خانواده مونولوگی دارد که نه اهمیت دارد و نه تاثیر. صرفا برای توانایی بازیگران است در بیان مونولوگ های طولانی، که همین کارکرد را هم ندارد، بازیگران در آثارِ دیگر بهترند تا اینجا. 

این وسط یک کاراکتر دکتر هم داریم ( سیامک انصاری؟!) که گویا حواسش نیست دارد در فیلم مسعود کیمیایی بازی می کند، فیلم ساز هم گویا در این سکانس ها ( ترک دادن دختر توسط دکتر با موسیقی و رقص و طرب!!) حضور ندارد، شخصیتی ملنگ و بی اساس که نفهمیدیم چرا بود و چرا این بازیگر و چرا این حجم از لودگی؟!!. 

پنج/ در کنار تمام این مواردی که گفته شد ( و بیشمار مواردِ ناگفته ی دیگر)، اواخر فیلم یک فصل درگیری و نزاع دارد که شک دارم فیلم ساز در ساخت آن فصل دخالتی داشته باشد!، به نظر می آید همه چیز بداهه و بدون متن صورت گرفته. 

قهرمان و برادرش برای پس گرفتن سند خانه شان به مکانی می روند که گویا یک صرافی است در یک پاساژ . انتهای راهرو یک دفتر است که سقفش کوتاه است و همه خمیده در رفت و آمدند (چرا؟)، همه دعوا دارند و با داد حرف می زنند. هر لحظه که می گذرد درگیری ها بالا می رود (چرا؟؟)، دو به دو همه در حال دعوا و درگیری اند. قهرمانِ فیلم هم دنبال سند است. حالا دیگر دعوا و سر و صدا به اوج خود رسیده است، زنی هم در آن میان کودکش را روی میز ایستانده و اصرا دارد که کودک همانجا وسط آن درگیری ها قضای حاجت کند (چرا؟؟؟؟)، سند پیدا می شود . دو برادر در حال رفتن به بیرون هستند . شدت دعوا و درگیری از اوج گذشته است و به شکستن شیشه و تیراندازی رسیده است!!. برادرها به ماشینشان می رسند، فیلم ساز پیش خود می گوید حیف است قهرمان زخمی نشده از این مهلکه برود. یکی می آید و چاقویی به او می زند و می رود. او کیست و چرا اینکار را می کند را کاری نداشته باشید. قهرمان باید زخمی بشود که شد. بقیه اش دیگر اهمیتی ندارد. 

نمی دانم هدف از این فصل و این بلبشو و این حجم از شلوغ کاری های اضافی چیست!، همین پس گرفتن سند را می شد در یک درگیری ساده و بدون اضافات و بدون آن پسر بچه و مادرش! برگزار کرد، اما .... چه می توان گفت .

شش/ در جایی از فیلم دو کودک را در خیابان می بینیم که پوستر (صلاه ظهر –فرد زینه مان) را در دست دارند. اگر فیلم ساز می خواهد فیلمش را به آن شاهکار پیوند بزند که یک شوخی بزرگ است، فیلم حتی نمی تواند به آن اثر نزدیک بشود چه رسد به تشبیه. این صحنه هم مانند اکثر صحنه های فیلم کارکرد ندارد و فقط و فقط با میل فیلم ساز گذاشته شده است.

زیاده عرضی نیست، اگر این فیلم را نبینید چیزی را از دست نداده اید، به جایش بروید و آثار قدیمی و ماندگار فیلم ساز را ببینید و لذت ببرید .