جنون بینهایت

یکم. سالیان سال است که سینهفیلها و منتقدان، جملهی کلیشهای "این فیلمیست که سینما را به قبل و بعد از خودش تقسیم کرده است" را دربارهی «پالپ فیکشن» به کار میبرند، همانگونه که در وصف بسیاری دیگر از آثار تاریخ سینما نیز میگویند. با این حال این احتمالا یکی از درستترین استفادهها از جملهی مذکور باشد، چرا که «پالپ فیکشن» تنها یک فیلم شاهکار نیست و کارکردی فراتر از اینها دارد. «پالپ فیکشن» شاید به لحاظ زمانی وقتی ساخته میشود که سینمای پُست مدرن راه خود را تا حدی پیدا کرده، اما به واقع بنیانگذار جدی زبان روایی جدیدی برای سینماست. تارانتینو با ساخت این فیلم نگاهی نوگرایانه به فرهنگ عامه را به رگههای سینما تزریق میکند و بعدها نیز در انجام این امر اهتمام میورزد و به نوعی موتیف همیشگی در سینمایش بدل میگردد.
دوم. «پالپ فیکشن» اثری تمام پست مدرن از فیلمسازیست که با افتخار میگوید "من از همه جا میدزدم!" دزدیها یا به بیانی صحیحتر ارجاعات بیحد و حصر تارانتینو به سینمای کلاسیک، بی موویهای مختلف، فیلمسازان بزرگ و هر آنچه که دیده و تجربه کرده، از «پالپ فیکشن» یک فیلم پست مدرن درجه یک میسازد. فیلمی که با بازگشت به سینمای گذشته و اعتقاد بر اینکه در عصر مدرن مسئلهی جدیدی مگر آنچه در گذشته مطرح شده وجود ندارد، از همان عناصر پیشین استفاده کرده و با اعمال نگاهی نوگرایانه بر آنها، کلاژی بیمانند خلق میکند. از «روانی» هیچکاک و صحنهی معروف پشت چراغ قرمزش گرفته تا کیف مرموز «مرا مرگبار ببوس» رابرت آلدریچ و رقص فیلم «هشت و نیم»، همه و همه در بطن روایی اثر تارانتینو کارکرد بخصوص خود را مییابند و به عبارتی دیگر تارانتینو ارجاع نمیدهد که صرفا ادای دینی به آن آثار کرده باشد، بلکه پازلی شگفتانگیز از تمام آن آثار بزرگ میسازد که هر شیفتهی سینمایی را دیوانه و مجنون خودش کند. از سویی دیگر جذابیت ذاتی خود فیلم نیز باعث میشود که «پالپ فیکشن» تنها فیلمی برای سینهفیلها و به کام آنها نباشد، بلکه هوادارانی از همه جنس و همه رنگ و با هر سطح از سواد سینمایی داشته باشد؛ راز ماندگاری غریب «پالپ فیکشن» نیز در همین مسئله است.
سوم. در دههی نود فرم روایی «پالپ فیکشن» چنان سر و صدایی به پا کرد و چنان انقلابی در شکل فیلمسازی دوران خود به راه انداخت که پس از آن خروار خروار آثار سینمایی خوب و بد از روی دست آن تولید شدند. فیلمنامهی دیوانهوار تارانتینو چندین قصه را به شکل غیرخطی پیش میبرد و سپس آنها را با هم تلاقی میدهد. در عمل با تدوینی موازی و فوق هوشمندانه همه چیز در جای درست خود قرار میگیرد و قصهها در هم میآمیزند و شخصیتها با یکدیگر روبرو میشوند. امروز اصطلاح فیلمهای «پالپ فیکشنی» اشاره به خیل عظیمی از فیلمها میکنند که چنین رویکردی را در زمینهی روایت خود پیش میگیرند. تاثیری که از این منظر «پالپ فیکشن» بر تاریخ سینمای پس از خود میگذارد، هیچ کمتر از تاثیر «همشهری کین» ندارد.
چهارم. عنصر تصادف نقش کتمان ناپذیری در جهان تارانتینویی «پالپ فیکشن» ایفا میکند. خوانش تارانتینو از شانس و تصادف چنان غریب است که ممکن است مغز شخصیتی در ظاهر مهم را با یک اشتباه احمقانه و یک شلیک بیجا بترکاند و با کنار گذاشتن درامپردازی معمول، ادامهی کار را به عملیات پاک کردن تکههای مغز و خون از ماشین گانگسترهایش بپردازد یا ممکن است شخصی که در حال فرار از دست شخصی دیگر است، در شهری بزرگ، پشت چراغ قرمز او را ملاقات کند. در دیوانهخانهی تارانتینو هر اتفاق عجیبی ممکن است رخ دهد و تصادف در تمام اتفاقات نقشی اساسی دارد.
پنجم. ترکیب جنونآمیز کمدی و خشونت چنان در تمام ابعاد «پالپ فیکشن» ریشه دوانده که لحن کلی اثر را به سوی دیوانگی وصفناپذیری سوق میدهد. شخصیتهای «پالپ فیکشن» نمونهی بارز شخصیتهای تارانتینویی هستند و با ویژگیهای منحصر به فرد خود روایت را پیش میبرند. دو گانگستری که نقششان را ساموئل ال جکسون و جان تراولتا با چیرهدستی تمام ایفا میکنند، شمایلی هجوآلود و طنزگونه از زوجهای گانگستری مهمی هستند که پیش از این در سینما دیده شدهاند. این طنز احمقانه و جذاب در تک تک لحظات فیلم حضور دارد؛ از بلایی که سر مافیای سیاهپوست کلهگندهی فیلم میآید گرفته تا ماجرای ساعتی که پس از مرگ پدر بروس ویلیس به او میرسد. با این حال به همین میزان خشونت هم در فیلم سهم عمده دارد. خشونت کاریکاتوری و فوق اگزجرهی تارانتینو نه فقط در نمایش صحنههای خون و خونریزی، که مهمتر از آن در دیالوگها و کلام شخصیتها دیده میشود. فحاشیهای پیدرپی شخصیتهای خردهپایی که تارانتینو به تصویر میکشد، در القای تصویری نزدیک با فرهنگ عامه بینقص عمل میکند.
ششم. تارانتینو بعد از «پالپ فیکشن» نیز نشان داد که برای جنونش حد و مرزی قائل نیست. او طی این سالها هیتلر و گوبلز را توسط دختری جوان در سالن سینما دود کرده و به هوا فرستاده، قاتلین شارون تیت را به شنیعترین شکل ممکن کشته و هر کاری که دلش خواسته در مدیوم سینما انجام داده. با این حال «پالپ فیکشن» هنوز دیوانهوارترین، جذابترین و شگفتانگیزترین فیلمیست که او کارگردانی کرده و احتمالا یکی از بهترین فیلمهای تمام ادوار تاریخ سینما. فیلمی برای همیشه.