جستجو در سایت

1400/06/18 00:00

روایتگر داستانی که باید شنیده شود

روایتگر داستانی که باید شنیده شود

ترجمه اختصاصی سلام سینما

آنتونیو لبلانک (جاستین چون) و اطرافیانش او را با آن عقابی که با بال‌های باز روی گلویش خال‌کوبی شده مردی آمریکایی می‌دانند اما از نظر مقامات سازمان اعمال مهاجرت و گمرک ایالات متحده (آیس)، او چیزی بیش از یک مهاجر کره‌ای سابقه‌دار که مدارکش هم ناقص‌اند، نیست و خواستار خروجش از آمریکا هستند. خلأ‌های زیادی که در قوانین مهاجرت آمریکا وجود دارند و باعث می‌شوند کودکان بی‌سرپرستی که تمام عمرشان در این کشور زندگی کرده‌اند تنها به دلیل اختلالات موجود در مدارک و مراحل اداری دیپورت شوند، روایت محکم و یکپارچه‌ای را برای “رودخانه آبی” ایجاد می‌کند. احساسات بزرگی در پس نقش جاستین چون در جریان است و شاهد نقش‌آفرینی مملو از احساس و عاطفۀ کارگردان و نویسنده فیلم در کنار ستارۀ دیگر صحنه یعنی آلیسیا وایکاندر هستیم. اما این نقاط قوت نمی‌توانند مشکلات فیلمنامه را بپوشانند؛ فیلمنامه‌ای سرشار از نقطه عطف که در جلب توجه مخاطب با یکدیگر در رقابت‌اند و لحظات ملودرام و مصنوعی زیادی در آن دیده می‌شود. از این فیلم به ندرت می‌توان اندک پیامی احساسی دریافت کرد در صورتی که موقعیت‌های زیادی برایش فراهم است.

اصلاً اهمیتی ندارد آنتونیو خاطرات زیادی از سرزمین مادری‌اش به یاد ندارد، در سه سالگی برای سرپرستی به آمریکا آورده شده، یا همسر آمریکایی تبارش (آلیسیا وایکاندر) فرزند دومشان را باردار است: سیستم، سیستم است و قوانین و خلأهایش بیش از آنکه محافظتی باشند، مجازاتی‌اند. “رودخانه آبی” در تقابل با بی‌رحمی‌ها و ریاکاری‌های قانون مهاجرتی آمریکا، چیزی را ناگفته باقی نگذاشته و مخاطب را به وجد می‌آورد، گرچه می‌شد از این موج عظیم احساسات موجود در فیلم استفاده بهتری کرد. این فیلم پس از فیلم‌های “Gook” و “Ms. Purple” سومین فیلمی است که چون در آن به عنوان کارگردان حضور دارد. “رودخانه آبی” حس و حال فیلم‌های ساندنس را به مخاطب منتقل می‌کند و شاید بهتر بود نسبت به فیلمنامه‌اش تجدید نظری شود. اما همچنان نکات مثبت فراوانی در آن دیده می‌شود که اول از همه می‌توان به تلاش شایان تعریف آن در روایت داستانی از نقش قانون مهاجرت آمریکا در از هم پاشیده شدن خانواده‌های آمریکایی اشاره کرد.

جاستین چون، نویسنده/کارگردان/ستارۀ این فیلم، از همه جهت اغراق کرده است؛ از رشته‌های فرعی و بی‌شمار طرح داستان گرفته که بیخود و بی‌جهت فیلمنامه را شلوغ و پیچیده کرده‌اند، تا نقاط عطف بی‌شمار آن. “رودخانه آبی” از نظر حال و هوا بیشتر به فیلم تصنعی “Ms. Purple” شبیه است تا برنده جایزه ساندنس یعنی “Gook”. فیلمسازی تهییجی چون کاملاً با واقعیت و حتی نقش خود او در این فیلم در تضاد است. حمایت و همدلی آلیسیا وایکاندر به عنوان همسری ترسیده، جذابیت این داستان احساسی و گریه‌آور را افزایش داده و در جشنواره کن با استقبال مخاطبان روبرو شده است.

چون نقش آنتونیو لبلانک را بازی می‌کند. آنتونیو در سه سالگی از کره به آمریکا آورده شده و زن و شوهری در یک شهر کوچک در لوئیزیانا نزدیکی بتن روژ او را به سرپرستی می‌گیرند. او اکنون در نیواورلینز زندگی می‌کند، با یک فیزیوتراپیست به اسم کتی (وایکاندر) ازدواج کرده و پدرخواندۀ با محبت دختر هفت ساله‌اش جسی است. آنتونیو و کتی در انتظار به دنیا آمدن فرزندشان هستند و پولی که او به عنوان خال‌کوب به خانه می‌آورد برای خانواده کافی نیست.

آنتونیو گذشتۀ آشفته‌ای داشته است، از جمله یکی دو پروندۀ جنایی برای دزدی موتورسیکلت. همین موضوع باعث می‌شود در صحنۀ اول فیلم نتواند به عنوان مکانیک استخدام شود. دوربین در تمام مدتی که مصاحبۀ کاری دلسردکننده‌اش در جریان است روی آنتونیو ثابت مانده و بطور مؤثری نشان می‌دهد که چگونه سیستم نسبت به افرادی مانند آنتونیو که به فکر تغییر زندگی‌شان افتاده‌اند، جبهه می‌گیرد. توجه نکردن مصاحبه‌کننده به اطلاعاتی که آنتونیو از کودکی‌اش در لوئیزیانا به او می‌دهد و اصرار او برای دانستن محل تولد آنتونیو، به طرز تفکر بسیاری از مردم اشاره دارد که فکر می‌کنند مهاجران حق ندارند خود را آمریکایی بنامند.

پدر واقعی جسی، ایس (مارک اوبراین)، پلیس است و سال‌ها پیش جسی و مادرش را گذاشته و رفته اما اکنون می‌خواهد در زندگی دخترش سهیم باشد، علی‌رغم اینکه جسی او را نمی‌شناسد و کنارش معذب است. همکار نژادپرست، متعصب و پرحرف او، دنی، در سوپرمارکت دعوا درست می‌کند و در نتیجه آنتونیو به دلیل مقاومت در برابر پلیس دستگیر شده و این‌گونه مورد توجه سازمان آیس قرار می‌گیرد.

آنتونیو و کتی طی ملاقات با وکیل بری بوشر (واندی کرتیس-هال) متوجه می‌شوند که قاضی حکم دیپورتش را داده و علی‌رغم متأهل بودنش، غفلت پدرخوانده و مادرخوانده‌اش در انجام دادن کارهای تابعیت او به‌علاوة سابقه جزایی‌اش، گزینه دیگری باقی نگذاشته‌اند. او می‌تواند حکم را پذیرفته، از آمریکا خارج شده و از کره درخواست تغییر وضعیت بدهد یا بماند و درخواست تجدید نظر بدهد که ریسکش بالاست.

هیجان داستان تا اینجای کار حتی بیش از حد مورد نیاز برای روایت ادامۀ یک ماجرای پرشور و مهیج است اما چون طرح داستان دیگری را وارد کار می‌کند که حول دوست ویتنامی-آمریکایی آنتونیو، پارکر (لین دان فام) می‌چرخد. در این میان آنتونیو دوباره به خلاف رو می‌آورد؛ در ازای پول موتورسیکلت می‌دزدد تا بتواند حق‌الزحمه بوشر را پرداخت کند و این کار باعث دور شدن کتی از او می‌شود و همچنین باعث می‌شود مادر کتی بیش از پیش مصمم شود دخترش را از دامادش (که هیچ‌وقت نتوانست دوستش داشته باشد) دور نگه دارد. بعد خاطرات کودکی آنتونیو نمایش داده می‌شوند؛ تصمیم مادرش نسبت به رها کردن او برای سرپرستی.

در این فیلم آنقدر ماجراهای مختلفی در جریان‌اند که چون از پس بیان روانشان برنمی‌آید و تازه برخی موارد هم در این محاسبه در نظر گرفته نشده‌اند؛ مثلاً ماجراهایی که در کودکی بر سر آنتونیو آمده است، رفتن از این بهزیستی به آن بهزیستی، یا رفتار وحشیانۀ دنی و دوستان گردن‌کلفتش برای اینکه به او درس عبرت بدهند. به نظر نامحتمل می‌رسد که دنی تا این حد از رفتار غیراخلاقی همکارش بی‌اطلاع باشد.

از همان ابتدای فیلم مشخص است آنتونیو زندگی خود را تغییر داده است. پس از گذراندن کودکی از این بهزیستی و خانواده به بهزیستی و خانواده دیگر و مدتی هم به دلیل سرقت موتورسیکلت در زندان، سرانجام ثبات عاطفی خود را کنار کتی و جسی (که به او به چشم پدر واقعی خود نگاه می‌کند) بدست آورده است. او به عنوان یک خال‌کوب پول زیادی به جیب نمی‌زند، یک بچۀ دیگر هم در راه است و سابقه‌ای که در دزدی دارد مانع استخدام او در مکانیکی شده است. ما در طول مصاحبه فجیع آنتونیو به طرز مؤثری شاهد تلاش او برای خنثی نشان دادن خود نسبت به سؤالات مصاحبه‌کننده هستیم. این مرد که صورتش هم به ما نشان داده نمی‌شود، گذشته و فرهنگ آنتونیو را به تمسخر گرفته و با سؤال‌هایش بارها او را در مورد عدم تطابق بین نام غربی و ویژگی‌های شرقی‌اش مورد اهانت قرار می‌دهد.

این صحنه بر اساس خشونت‌های ریز و درشتی ساخته شده که آنتونیو روزانه با آنها مواجه می‌شود و برایش عادی شده‌اند: چون در اینجا نیز مانند فیلم “Gook” در صدد پررنگ نشان دادن تعصبی است که آسیایی آمریکایی‌ها روزانه با آن سروکار دارند. “رودخانه آبی” آنجا لذت‌بخش خواهد بود که این مسائل به شیوه‌ای طبیعی و معمول نمایش داده شوند نه به شیوه‌ای مدیریت‌شده و از طریق مرافعه‌هایی که عموماً حول ‌و حوش همسر سابق کتی که نقش آنتونیو در زندگی جسی را انکار می‌کند، و همکار نژادپرست و گردن‌کلفتش می‌چرخد. برای اینکه ثابت شود تمامی مسئولین در دستۀ دشمنان نیستند، یکی از نزدیک‌ترین دوستان آنتونیو به طرز نسبتاً غیرممکنی، یکی از مأموران سفیدپوست سازمان آیس است: “رودخانه آبی” پر از کاراکترهای مکملی است که انگار فقط از روی فیلمنامه روخوانی می‌کنند.

وقتی زد و خورد آنتونیو و ایس بالا می‌گیرد، آنتونیو دستگیر می‌شود و همین او را در معرض توجه مقامات سازمان مهاجرت قرار می‌دهد. گرچه او به غیر از سه سال اول بقیه زندگی خود را در آمریکا گذرانده، پدر و مادرخوانده‌اش هرگز تابعیت او را قانونی نکرده بودند و این بدان معنی است که او باید به کره برگردد. وکیلش آدم دلسوزی است اما با توجه به سوابق گذشتۀ آنتونیو، امید زیادی به او نمی‌دهد. یکی از شات‌های طولانی او در فیلم برای برگرداندن رأی هیئت منصفه و اثبات خود به عنوان فردی مفید برای جامعه گرفته شده است. ظلمی که به او در ارزیابی ارزشش برای جامعه وارد شده و می‌بیند همسر و پدری بامحبت بودن برای کسی ارزش محسوب نمی‌شود، به وضوح در تمام طول شات نشان داده شده است.

تا به اینجا همه چیز برای درام‌هایی سیاسی - حقوقی و کوبنده فراهم است اما کارِ چون اینجا تمام نشده و داستان به جهات دیگر نیز کشیده می‌شود از جمله؛ هیجان ناگهانی آنتونیو برای ارتکاب به جرم، جستجویی دردناک برای پیدا کردن مادرخوانده‌اش و دنباله‌ای مبهم از فلاش‌بک‌هایی که دلیل خروجش از کره را نشان می‌دهند. قسمتی که اصلاً به باقی قضایا ارتباطی ندارد، زیرداستان احساسی رابطۀ او با پارکر است که با سرطان دست و پنجه نرم می‌کند. این بخش هم با هدف برجسته کردن پیوستگی بین آن دو به دلیل هویت آسیایی - آمریکایی‌شان است که به وضوح در فیلمنامه قابل رویت است. پارکر از آنتونیو می‌خواهد تصویر گل مورد علاقه‌اش یعنی نیلوفر آبی را برایش تتو کند چون "نیلوفرهای آبی به نظر هیچ ریشه‌ای ندارند، اما این‌طور نیست، یعنی در واقع بدون ریشه زنده نمی‌مانند." 

همان‌طور که احتمالاً حدس زده‌اید تیزبینی و ظرافت، کلمات مناسبی برای توصیف ساخت این فیلم نیستند و علت آن را هم باید در فیلم‌برداران جستجو کرد. به ویژه هر چه به پایان فیلم نزدیک‌تر می‌شویم، شور و هیجان و سروصداها بیشتر می‌شوند حتی در صحنه‌هایی که از پیش هیجان خود را داشته‌اند، و دیالوگ‌های بریده بریده و موسیقی پس‌زمینه پرده گوش انسان را مورد هدف قرار می‌دهند، تا جایی که اگر نقش‌آفرینی هوشمندانه و پر از غم و غصۀ چون به طرز چشمگیری نسبت به هدف و مسیرش با نظم بیشتری همراه نبود، جز اثری بی‌ارزش چیزی باقی نمی‌ماند. 

عنوان فیلم از آهنگ بسیار معروف لیندا رانستد گرفته شده است که وایکاندر آن را با صدای قابل ستایش خود در طول مهمانی‌‌ای که با خانوادة پارکر و دوستانشان گرفته‌اند می‌خواند. این سکانس و سکانس‌های بسیار دیگر، پایه و اساس عشق بین کتی و آنتونیو و همچنین احساساتی که از احتمال جدایی این خانواده پس از تولد دخترشان برآشفته می‌شود را در ذهن مخاطب بنا می‌کنند. داستان بدون شک تأثیرگذار است، حتی با وجود استفاده بیش از حد چون از موسیقی بی‌نظیر راجر سوئن؛ انگار خود این کارگردان هم نسبت به محتوای فیلمش شک داشته است.

از طرفی، تلاش چون برای گسترش بازتاب فیلم از هویت آمریکایی آسیایی با استفاده از پارکر، ستودنی است. اما آنجایی که مرگ محتمل او، آنتونیو را به قسمت‌های دردناک گذشته خودش در کره پیوند می‌زند، کمی مصنوعی به نظر می‌رسد. نظر پارکر دربارۀ نیلوفرهای آبی که انگار ریشه ندارند اما بدون ریشه‌هایشان نمی‌توانند زنده بمانند، یکی از همان دیالوگ‌های عجیب و مصنوعی است.

لحظه‌های آرام و خوشایندی هم در فیلم وجود دارند؛ لحظه‌هایی که آنتونیو به مکان مورد علاقه‌اش در کنار بایو می‌رود، اول با جسی و بعد هم تنهایی. در این صحنه‌ها فیلم‌برداران به کشف زیبایی‌هایی لوئیزیانا و همچنین، خیابان‌های نیواورلینز در شب و چشم‌اندازهای فوق‌العاده رودخانه می‌سی‌سی‌پی مشغول‌اند. این فیلم از نظر لذات بصری هیچ کم و کاستی ندارد.

سکانس پایانی فیلم با هجوم کاراکترها به سمت فرودگاه شروع می‌شود چرا که سرنوشت این خانواده روی هواست. این تحولات به ظاهر سینمایی، ساختگی و بیش از حد به نظر می‌رسند اما با این وجود بازیگران نتیجه را واقعاً تأثیرگذار از آب در می‌آورند. تصاویر پایانی از چهره‌های افرادی که به طور قانونی به سرپرستی گرفته شده و اخیراً از آمریکا دیپورت شده‌اند یا با دیپورت شدن مواجه‌اند، به همراه مدت زمان حضور آنها در این کشور، یادآور این موضوع هستند که گرچه “رودخانه آبی” در بعضی قسمت‌ها از ظرافت بویی نبرده است اما روایتگر داستانی است که باید شنیده شود.

منبع: هالیوود ریپورتر

مترجم: وحید فیض خواه


رودخانه آبی Blue Bayou (2021)

تاریخ اکران: 17 سپتامبر 2021

کارگردان: جاستین چون

نویسنده: جاستین چون

توزیع‌کننده: فوکس فیچرز، یونیورسال پیکچرز

بازیگران: جاستین چون، آلیسیا وایکاندر، مارک اوبرین، اموری کوئن، رنل گیبس، مارتین باتس بردفورد، ووندی کرتیس هال، سیلویا گریس کریم، جیم گلیسون، تریسی برادرتون

فیلمبرداری: متیو چوانگ، آنته چنگ

تدوین: رینولدز بارنی

موسیقی: راجر سئون

خلاصه داستان: یلم «رودخانه آبی» یا «بایوی آبی» درباره‌ی «آنتونیو»، مردی کره‌ای-آمریکایی است که در لوئیزیانا به سختی برای تامین مخارج زندگی کار می‌کند؛ اما او متوجه می‌شود که احتمال دارد از آمریکا، جایی که خانه‌ی خود می‌داند، اخراج شود.