منشور حقوق بشر در غربت
مجبوریم ساخته رضا درمیشیان جاهطلبانهترین اثر سینمایی بعد از انقلاب در حوزه نقد اجتماعی و توصیف وضعیت ناهنجار در آن است. فارق از آنکه در هنگام تماشای این فیلم بر صندلی میخکوب شده بودم، فیلم نوعی از مستندهای کامران شیردل را برای من تداعی کرد. شروع اسفبار فیلم اُپینینگ جدیدی در سینمای ایران نیست اما چگونگی نمایش آن است که بار این تاسف را دوچندان میکند و ضربهای که روح قانون را جریحهدار خواهد کرد هنگامی است که ماموران امنیتی از ندایی (وکیل)، با بازی نگار جواهریان، می خواهند که مدتی زمان خود را صرف پول درآوردن کند و پروندههای مهریه و طلاق و خانوادگی را دست بگیرد. در هنگام تماشای فیلم رفرنسهایی را یادداشت کردم که به زعم من مهمترین فکتهای فیلم هستند: من لولههام و نبستم، کودک حاملگی، منشور حقوق بشر، مبلمان شهری، هتل(مینی بوسها)، اگر قانون توانایی اجرای عدالت و نداشته باشه همه جا غربته، عقیم سازی زنان کارتن خواب، فاجعه اجتماعی، با حال دوست داری یا بیحال، تو خیابونای اینجا زندگی وجود نداره که حقی وجود داشته باشه و....
*خانم وکیل
سارا ندایی یک شبه انتلکتوئل مدعی نیست بلکه فَراست زیاد او باعث نبرد برای اجرای عدالت میشود؛ این گزاره در فیلم به صورت زیرمتن در فیلمنامه ارائه شده است. سبک فیلمسازی درمیشیان به گونهای است که انتقاد مهمترین ویژگی فعالیت ژانری اثر خواهد شد. در رابطه با آثار اجتماعی انتقاد به واکنش اجتماعی از یک کنش شخصی برمیخیزد. در دیگر آثار فیلمساز: «لانتوری»، «عصبانی نیستم»، «بغض»؛ آنچه بر درام غلبه میکند یک کنش اجتماعی برای رسیدن به آزادی است؛ اما مشخصا در «مجبوریم» این کنش تبدیل به انتخاب و فردیت میشود. فارق از آنکه جنسیت این فردیت مهم باشد باید عنوان کرد شکل نبرد ندایی برای احقاق حق دیگری، دختری که حتی از ابتداییترین حقوق خود آگاه نیست، مبنایی دارد که در پایان به وسیله همان اصل به قتل میرسد. بازی با دوربین در «مجبوریم» فرم یکنواختی به فیلم داده است. دوربین به تماشاگر شخصیتی کنجکاو میبخشد که باعث خواهد شد میزان همذاتپنداری با شخصیت/شخصیتها افزایش یابد. حضور چهرههایی مانند: معتمد آریا، دکتر پندار، پیروزفر، بهمنآرا و... صدای فیلم را برای شعار دادن بلندتر کرده است. باور دارم یکی از بینظیرترین بازیهای معتمد آریا را در این فیلم خواهید دید: از ابتداییترین سکانس او تا لحظهای که بغضش بر دستان مادر میترکد. دکتر پندار قصه با آنکه بیتردید یکی از تاثیرگذارترین جلوههای اجتماعی فیلم است اما رابطه او با سامی، فرزندش، گرایشی به تالی فاسد اخلاقی است. ضمن آنکه قصه به زیربنای زندگی دکتر پندار اشاره میکند و این ابژه را تبدیل به مطالبه بیننده از فیلم کرده است دچار فروپاشی روانی برای مدیریت فیلمنامه میشود چرا که اگر بیشتر به دکتر پندار و عقبهاش بپردازد دیگر نمیتوان روی ندایی و وکالتش حساب کرد. ما از زندگی ندایی نیز چندان فکتی دریافت نمیکنیم؛ تنها میبینیم که به خانه میرود، ملافه را روی مردی خواب میکشد و رابطه دست و پا شکستهای با پیروفر دارد. لذا این نقد را بر فیلم «مجبوریم» وارد میدانم که فیلم از جامعه انتقاد میکند اما گویی فراموش کرده است که همه مشکلات جامعه از خانواده شروع میشوند و هیچ عقبه درست و درمانی از کاراکترها به نمایش نمیگذارد. انفعال گلبهار، پردیس احمدیه، را چه کسی پاسخ گو است؟ آیا یک کارتن خواب منفعل است؟ مجتبی، مجتبی پیرزاده، نه خشمش قابل پذیرش است نه هوسش.
*جذابیت
فیلم جذابیتش را مدیون همین ندانمها است. شاید لازم نباشد بدانیم مثلا مجتبی چه عقبهای دارد حالِ او همه چیز را گویا است. اما متاسفانه از نظر زمانی حالی که گذشتهای نداشته باشد، هذیانی بیش نیست. این هذیان دوست داشتنی چیزهایی را به ما یادآوری میکند که شاید نبرد برای به دست آوردن آنها در این زمانه خندهدار باشد. عقیمسازی زنان کارتن خواب و مقایسهاش با عقیمسازی سگهای خیابانی نه تنها فاجعه بار است بلکه از دل یک فاجعه اجتماعی بیرون آمده. چرا باید فیلمی این گونه به نقد اجتماعی بپردازد و چرا باید اجتماعی وجود داشته باشد که چنین فیلمی از آن استخراج شود؟ هرگاه رابطه میان مولف و جامعه از حالت پژوهشی و تحقیقی خارج شود و مولف بخواهد با نگاه از بالا جامعه را نصیحت کند جاهطلبانگی او صرفا هیجانی است که در قاب سینما تخلیه شده. نه آنکه بخواهم «مجبوریم» را فیلمی نصیحتگر عنوان کنم بلکه ناخواسته وارد این گرداب ذهنی شدم که اگر فیلم نصیحت نمیکند پس دقیقا دارد چه اخطاری به بیننده میدهد؟ اخطار بزرگ فیلم: نابودی تدریجی انسانیت است. مبلمان شهری و هتل(مینی بوسها) آینهای از جامعه هستند که انسان را یادآوری میکند. گلبهار از نظر حق و حقوق انسانی در سطحی برابر با دکتر پندار است اما آنچه باعث میشود دکتر پندار به خود اجازه دهد تا به جای او تصمیم بگیرد، وضعیت اجتماعی و زیستن است. گلبهار وابسته کسی است که به مراتب از او سواستفاده میکند، کارت شناسایی ندارد و حتی در لحظهای که موهایش را برای فروش کوتاه میکند اسفبار و منفعل است؛ اما از نظر حق و حقوق اجتماعی یک انسان، با دکتر پندار در یک صفحه ترازو قرار میگیرند. «مجبوریم» فیلم انتخاب است. انتخابی که ابتداییترین حق بشر است، وقتی انتخابی نداریم، همه جا غربت است و در همه جا مجبوریم.
نویسنده: علی رفیعی وردنجانی