درباره الی این بار در اسپانیا
شاید کمی این عبارت اغراق کننده باشد اما باید بگویم که اصغر فرهادی، چهره ی تازه ای به سینمای ایران بخشید. استارت این تازگی با «چهارشنبه سوری »آغاز شد و با فیلم جذاب درباره الی، بلوغ سینمایی فرهادی کامل شد و با تمام پختگی، به سراغ «جدایی نادر از سیمین» رفت که سخت است که لیستی را از محبوب ترین آثاری که دیدم را درست کنم و نام جدایی در آن نباشد. «گذشته» کمی با بومی گری و فرهنگ سینمای ایران به دور و زیاد دل چسب نبود. «فروشنده »یک قدم رو به مثبت در کارگردانی و یک افت نسبی در بخش فیلم نامه اش بود. احساس می کنم با تماشای دوباره فروشنده، آن گاف و سوتی ها به طور سحطی دیده می شود و غیر قابل چشم پوشی است و این بار نوبت همه می دانند است که همانند گذشته، فرهادی دوست داشته است که داستانش را در خارج از ایران بسازد. همه می دانند فیلمی است که حتی بخاطر وجود یک سرمایه ملی یعنی فرهادی و تیم بازیگری خوبش باید آن را دید.
فیلم برخلاف ساخته های قبلی فرهادی، یک تیتراژ درست و حسابی دارد که به شدت خوش ساخت است. پشت بام کلیسا و پرندگانی که مدام به دنبال خروج از این چهار دیواری هستند و همانند فیلم های قبلی اش، موسیقی هیچ نقشی ندارد. ایرادی هم نیست که آن را نکته ضعف اصلی فیلم قرار بدهیم. همانند آثار قبلی، فیلم با مقدمه چینی که با شادی و طراوت شخصیت ها همراه است، آغاز می شود که کمابیش به دنیای فیلم درباره الی شباهت دارد. لورا همراه با دو فرزندش برای دیدار با خانواده و شرکت در عروسی از بوینس آیرس آرژانتین به اسپانیا می آیند. فرهادی محیط بسیار بومی را برای روایت داستانش انتخاب کرده است که مناظر زیبایی برخوردار است و با فیلمبرداری و شات های خود خوزه لوییس، زیبایی آن را دوچندان کرده است. شخصیت های اصلی دور هم جمع می شوند و پاکو (خاویر باردم) هم سر میرسد. روز عروسی فرا می رسد و مهمانی و شادمانی به سبک فرهنگ لاتین واقعا در فیلم و برای بیینده بسیار باور پذیر است. خب الان نوبت این است که فرهادی اولین شوک را بیننده وارد کند. دقیقا همانند ساخته های قبلی اش، شروع قسمت دلهره فیلم از دقیقه 30 آغاز می شود و دختر لورا در آن شلوغی مهمانی دزدیده می شود. همانند فیلم درباره الی، پنج یا شش دقیقه ای کاراکتر ها دور هم میچرخند تا دختر لورا پیدا کنند تا پیامکی به دست لورا و پاکو می رسد که دختر شما ربوده شده و باید n قدر پول بیاورید که دختر را آزاد کنید. خب داستان فیلم آغاز می شود. موضوع آدم ربایی خودش موضوع جذابی است و چه خوب است این موضوع از سوی فرهادی تعریف شود اما گره هایی که برای حل معمای آدم ربایی در فیلم برای مخاطب قرار می دهد و باز می شود، چندان جذاب و درگیر کننده نیستند. یکی از دلایلی که جذاب نیست، وارد نشدن پلیس است. این دومین بار است که فرهادی پلیس را وارد جریان داستان نمی کند. شاید فروشنده با استدلال می توانیم بگوییم که با وجود مسئله شرعی(!)، بهتر بود پلیس وارد قضیه نشود اما مسئله آدم ربایی نه شرعی است و نه درونی، یک مسئله جدی است که باید به پلیس گزارش شود. حالا فرهادی برای این کار یک مامور مخفی که بک گراند شخصیتی چندان قوی ندارد، برای جستجوی این موضوع وارد داستان می شود اما مامور به جای پرداخت به مسئله آدم ربایی، به زندگی خصوصی لورا با شوهر سابقش و پاکو می پردازد که بیشتر شبیه مشاوران خانواده رفتار می کند تا یک کارآگاه پخته.
در طول فیلم رازهایی زیادی برملا می شود؛ به عنوان این که پاکو با لورا رابطه داشته و یا شوهر لورا بیکار است و ...... اما سوال این جاست این رازها و پنهان کاری های پوسیده خانوادگی چه ربطی به آدم ربایی دارد؟! حالا که فرهادی در پایان یک جورایی مسئله آدم ربایی بزرگ را به خانواده ربط می دهد، برایم عجیب است و انتظار داشتم که چیزی فراتر از آن را ببینم. همه می دانند روی موضوع خوبی دست گذاشته بود که متاسفانه با محدود کردن آپشن ها، فیلم در مدت دو ساعت خسته کننده جلو می رود و اگر به لطف بازی خوب خاویر باردم و فیلمبرداری آن در فیلم نبود، فیلم در همه زمینه ها شکست می خورد. یک قدم رو به عقب در کارنامه فرهادی است.