جستجو در سایت

1397/09/26 00:00

فیلمی کاملاً رئال

فیلمی کاملاً رئال

 سعید روستایی جوان 26 ساله ای است که ابد و یک روز  نخستین ساخته ی اوست و 9 سیمرغ بلورین را از آن خود کرده است. چطور ممکن است؟ آیا جهان، اصغر فرهادی دیگری به خود خواهد دید؟ آیا این موفقیت تصادفی است یا باز هم توسط این نابغه جوان تکرار خواهد شد؟ اینها سوالاتی هستند که ذهن خیلی از منتقدین و علاقه مندان به سینما را به خود مشغول کرده است. صحبت پیرامون ابد و یک روز زیاد است. به ترتیب به بررسی نقاط قوت فیلم، دلایل موفقیت آن و در نهایت نقاط ضعف آن می پردازیم. شاید پانزده دقیقه آغازین فیلم چندان مخاطب را جذب نکند که البته آن هم به دلیل مقدمه چینی و معرفی شخصیت هاست. ولی از آن به بعد کم کم متوجه می شویم که با فیلمی پرمایه و غنی طرف هستیم. فیلمی که در لایه های پنهان خود، سرشار از روانشناسی اجتماعی طیف گسترده ای از شخصیت هاست. شخصیت هایی که ما به ازای بیرونی آنها را در اجتماع شاهد هستیم و همگی آنها قابل لمس هستند و حس همزاد پنداری مخاطب را بر می انگیزد. از مادر خانواده گرفته تا سمیه، لیلا، محسن، مرتضی، نوید، اعظم، شهناز و حتی امیر، پسر شهناز و یا دوست امیر، همه آنها را در جامعه می بینیم. ابد و یک روز داستان خانواده ای از قشر پایین جامعه است که کوله باری از مصیبت و مشکل و بدبختی را با خود یدک می کشند. اعتیاد پسر خانواده، بی پولی، بیماری مادر خانواده، شارلاتان بازی پسر دیگر خانواده، مشکلات و درگیری های فرزندان خانواده با یکدیگر و..... 

این همه مشکل زیر یک سقف جمع شده و به تصویر کشیده شده ولی امتیاز برجسته فیلم این است که مخاطب با فیلمی سراسر آه و درد و بدبختی همراه نیست. فیلم هم می خنداند و هم می گریاند. کاملاً رئال است و زندگی واقعی را همراه با خوشی ها و ناخوشی ها به تصویر می کشد. این طنز بعضاً سیاه نیز که در لابه لای سکانس ها چیده شده، به تعادل فیلم کمک کرده است. از همان ابتدای فیلم که سمیه (پریناز ایزدیار) مشغول تمیز کردن خانه است میتوان حدس زد که نقش کوزت خانواده را ایفا می کند. هر چه از زمان فیلم می گذرد این حدس به یقین تبدیل می شود و بیننده متوجه می شود که سمیه دختر فداکار خانواده است که تمام مسئولیت های خانه بر دوش او سنگینی می کند. سمیه دختری است که قهرمان قصه است و زمانی قهرمان بودن آن بارز تر می شود که حتی از تلمبه زدن فضولات و تعفنات جهت باز شدن چاه توالت هم دریغ نمی کند و این کار را با از خود گذشتگی برای اعضای خانواده انجام می دهد. مرتضی (پیمان معادی) نقش آقا بالاسر خانواده را دارد که تمام سعی خود را می کند تا با کمک ظاهر سازی و قلدر بازی، دیگر اعضای خانواده و مخصوصاً برادر معتادش محسن (نوید محمدزاده) را زیر سایه ی خود حفظ کند اما خودش آنقدر کامل نیست که بتواند از پس این نقش برآید. محسن هم که بارها از کمپ ترک اعتیاد فرار کرده و به مواد فروشی و مصرف مواد ادامه می دهد، بزرگترین مشکل خانواده است. این سه نفر (سمیه، مرتضی و محسن) کاراکترهای اصلی و کلیدی فیلم هستند ولی کاراکترهای فرعی نیز آنقدر خوب پرداخته شده اند که تمام کاراکتر ها مثل حلقه های زنجیر به یکدیگر وصل هستند. همه افراد خانواده به نوعی با خود درگیر هستند یا به کمبود های شخصیتی دچارند. آن سکانس ها را در نظر بگیرید که اعظم (شبنم مقدمی) علیرغم اینکه می داند سمیه در کارهای خانه به کمک او نیاز دارد همیشه در اوج کارها با این جمله که: " خب من دیگه برم، کاری ندارین؟! " سمیه و بقیه را تنها می گذارد. یا با فخر فروشی عنوان می کند که ماشین ثبت نام کرده است.  یا مادر (شیرین یزدانبخش) را در نظر بگیرید که در حالیکه از شدت درد ناشی از ذخیره شدن ادرار در مثانه اش، با یک عطسه هم به حال مرگ می رود نگران سهمش از فسنجان ظهر است و یا وقتی که مواد (شیشه) محسن را به عنوان کمک به او پنهان می کند و نمی داند با این کار چه ظلمی در حق او کرده است. ظلمی که بهایش ممکن است حکم ابد و یک روز باشد. لیلا (معصومه رحمانی) هم که دچار افسردگی است و با نگهداری از گربه های مریض مردم سر خودش را گرم می کند و همواره در حال تنش و دعوا با سمیه و بقیه است. شهناز (ریما رامین فر) که ازدواج ناموفق ولی به ظاهر موفقی دارد، سرش را در لاک خودش کرده تا از عذابهایی که پسر سرکش و لا ابالی اش بر سرش نازل می کند فرار کند. مرتضی هم که به مرور زمان و هر چه از فیلم می گذرد، روی دیگر شخصیتش پدیدار می شود. همه چیز در این فیلم نسبی است. هیچ سفیدی و سیاهی مطلقی وجود ندارد. همه شخصیت ها خاکستری هستند به جز یک نفر و آن هم فرزند کوچک خانواده، نوید (مهدی قربانی) است. شخصیت این پسر به قدری خوب پرداخته شده که بعید میدانم کسی فیلم را ببیند و نوید را دوست نداشته باشد. آن قدر دوست داشتنی است که تصمیم سمیه و در نتیجه پایان بندی فیلم به خاطر او دچار چرخشی صد و هشتاد درجه ای می شود. در میان این همه سیاهی و بدبختی، تنها کسی که در این داستان حال بیننده را خوب می کند نوید است. نویدی که کارنامه ی نمراتش باعث برپایی نور و آهنگ و رقص و طرب و شادی در خانه ی تاریک قصه ما می شود و اما برسیم به محسن. برادر معتادی که هیچ چیز برایش مهم نیست اما اسم سمیه که می آید غیرت و انسانیتش از او آدم دیگری می سازد. سمیه آنقدر دوست داشتنی است که هم تنها امید نوید است و هم عزیز دل محسن. محسن علیرغم همه رذیلت های اخلاقی اش، غیرتش برای سمیه بیشتر از مرتضایی است که ادعای برادری دارد ولی قصد فروش خواهرش را دارد. این یک نمونه از تقابل رذیلت و فضیلت در این فیلم است. حتی خود سمیه نیز در کنار تمام فضیلت هایش، وقتی حرف ازدواج و رفتنش به میان می آید، نمایش بازی میکند و به منظور جلب ترحم، شناسنامه ی خودش را مخفی می کند. رذیلتی پنهان که در وجود او هم جاری است. او میان ماندن و رفتن مردد است. با اینکه می فهمد مرتضی او را فروخته ولی می رود و در نهایت در پلانی تاثیر گذار (پلانی که از داخل ماشین افغانی ها، نوید را می بیند که از آرایشگاه بیرون می آید و یاد قولی که به او داده می افتد) به خانه بر می گردد. سکانس های تاثیر گذار در این فیلم زیاد است: از ضجه زدن های محسن برای سمیه با دیالوگ : "سمیه نرو" تا معذرت خواهی های محسن از نوید در سکانسی که نوید می خواهد آدرس منزل را به مأمورین لو بدهد، و یا دست و پا زدن های محسن در راه پله، هنگامی که به زور قصد دارند وی را به کمپ ببرند. گل سر سبد بازی ها، نوید محمدزاده است. هنر نمایی محمدزاده در این فیلم جزو شاهکارهای ماندگار بازیگری خواهد شد. مگر می شود صحنه رقص اعضای خانواده در اتاق و محسنی که در حیاط و جدا از بقیه اعضای خانواده در تنهایی خودش می رقصد را ببینید و اشک در چشمانتان حلقه نزند؟ مگر می شود سکانس درگیری اش با دوست خواهر زاده اش را ببینید و از رگ غیرتی که برای دفاع از کیان خانواده اش باد کرده تحت تاثیر قرار نگیرید؟ تمام صحنه های بازی وی فوق العاده است. بازی خوب دیگر هم از آن پریناز ایزدیار است که به تدریج پله های ترقی را دارد طی می کند و تبدیل به بازیگری طراز اول شده است. اما نکته جالبی که ذهن مرا به خود مشغول کرده این است که پیمان معادی در هر فیلمی که به هر عنوان حضوری داشته، آن فیلم موفق بوده است. از آواز قو که به عنوان نویسنده حضور داشت تا  ابد و یک روز همگی موفق بوده اند و بار دیگر بر اهمیت این بشر در این سینما باید ایمان آورد. روستایی در اواخر فیلم هم حس وطن پرستی را به جوش می آورد. آنجا که سمیه در اتومبیل افغانی ها تنها و غمگین، هیچ کلمه ای از صحبت های آنها را متوجه نمی شود و قرار است به بردگی آنها درآید، تحقیر ملی را شاهد هستیم که البته سمیه این را بر نمی تابد و با بازگشت به خانه بیننده را شوکه می کند و اما نقطه ضعف فیلم از نظر من یکی این بود که در بعضی از سکانس ها ، فاصله بین لحظه درام و کمدی بیش از اندازه کم و به هم چسبیده بود و این در بعضی از صحنه ها من را به عنوان بیننده اذیت می کرد و دیگری پایان بندی آن بود، که اگر سمیه بر نمی گشت تاثیر گذاری و تلخی فیلم، بیشتر قابل لمس بود تا این پایان بندی امیدوارکننده. در پایان باید به نام فیلم و دلیل این نامگذاری اشاره کنم. به غیر از توضیحی که در فیلم از زبان مرتضی می شنویم، ابد و یک روز به نوعی سرنوشت تمامی شخصیت های فیلم است. همگی به ماندن در آن خانه محکوم هستند. سمیه به ماندن محکوم است و حتی اگر هم می رفت، برای همیشه و حتی پس از مرگش هم محکوم به ماندن در غربت بود. و یا محسن که به ماندن در کمپ محکوم بود، حتی اگر هزار بار هم فرار کند. باید منتظر ماند و فیلم های بعدی سعید روستایی را دید تا مشخص شود آیا موفقیت ابد و یک روز  تصادفی بوده یا خیر.