تریلر، تریلر و چیزهای دیگر | بررسی کارنامه دیوید فینچر
اختصاصی سلام سینما - دیوید فینچر، احتمالا هر چه هم بسازد، مردم او را تا ابد با «هفت» و «باشگاه مشتزنی» به خاطر خواهند داشت، اگر چه او در قرن دهههای دوم و سوم فعالیتش به عنوان کارگردان، آثاری ساخت که در جلب توجه منتقدان و جشنوارهها موفقتر بود اما باز هم از نگاه مردم، دهه ۹۰ او چیز دیگری است!
البته فینچر پیش از رسیدن به دهه ۹۰ کار راحت و مسیر کوتاهی نداشته است، او به گفته خودش از ۸ سالگی شیفته فیلمسازی بوده و در مسیر دنبال کردن این علاقهاش در دهه سوم زندگی که مصادف با دهه ۸۰ میلادی است، بعنوان دستیار فیلمبردار و تولیدکننده جلوههای ویژه وارد گود سینما میشود.
او میگوید همیشه دوست داشته است که همه چیز را از نزدیک ببینید تا بفهمد یک فیلم دقیقا چطور ساخته میشود و کار تکتک همه عوامل سازنده چیست.
بعد از این مقطع، او فرصت کارگردانی به دست میآورد؛ البته نه یک کارگردان فیلمهای سینمایی، بلکه کارگردان تبلیغات تلویزیونی و موزیک ویدیو! او در این فرصتهای به دست آمده خوب عمل میکند و برای شرکتهای بزرگی آگهیهای تبلیغاتی میسازد و با خوانندههای سرشناس عصر خود مانند مایکل جکسون و مدونا همکاری میکند.
بالاخره در دهه ۹۰، سومین قسمت از مجموعه «بیگانه»، آغاز مسیر او درکارگردانی فیلمهای سینمایی میشود، مسیری که به مدت سه دهه محل درخشش فینچر بوده است و برای او سه نامزدی اسکار، یک جایزه گلدن گلوب، بیش از ۲ میلیارد دلار فروش، تحسینهای متعدد از منتقدان سرشناس و شاید مهمتر از همه محبوبیت در بین مخاطبان سینما را به ارمغان آورده است.
حالا که فینچر در ۶۱ سالگی با اثر جدیدش به پردههای سینما بازگشته است، شاید بررسی کارنامه ۳۰ ساله سینماییاش پیشغذای بدی نباشد!
بیگانه ۳ (Alien3 1992)
«هیچکس به اندازه من از این فیلم متنفر نیست». این جمله دیوید فینچر در وصف فیلم بیگانه ۳ است!
به هر حال، این اولین تجربه کارگردانی دیوید فینچر در سینماست. او در ادامه دو قسمت موفق از مجموعه بیگانه به کارگردانی «ریدلی اسکات» و «جیمز کامرون»، جایگزین «وینسنت وارد» شد که کارگردانی اثر عملا با او شروع شده است.
همین چندپارگی در حیطه کارگردانی و حتی داستان و دخالتها و محدودیتهای نابجای تهیهکنندگان فیلم و تاکید بیش از حد آنها به تمام شدن سریع فیلمبرداری، باعث شده تا این اثر چنگی به دل نزند و ابدا در حد اسلاف خودش نباشد.
فیلم، نشانی از کارهای بعد فینچر هم ندارد مثلا در فیلمبرداری آن نماهایی را خواهید دید که در آثار بعد او به چشم نمیخورد. شاید تنها وجه مشترک این فیلم با چند اثر بعدی دیوید فینچر، جلوههای ویژه مناسب آن باشد که اتفاقا همین هم برای این فیلم، یک اسکار به ارمغان آورد.
هفت (SE7EN 1995)
بعد از ناامیدی شخصی ناشی از شکست فیلم «بیگانه ۳»، فینچر تا مدتی بیخیال ایدهپردازی برای فیلمهای سینمایی شد و به همان کارگردانی تبلیغات و موزیک ویدیو روی آورد تا این که فیلمنامه «هفت» به قلم «اندرو کوین واکر»، او را متقاعد کرد تا به سینما برگردد.
«هفت» داستان قتلهای زنجیرهای است که منطبق بر گناهان کبیره در مسیحیت انجام میشود و کارآگاهان سعی بر دستگیری قاتل دارند.
برخلاف «بیگانه ۳» فینچر این بار آزادی عمل کافی داشت و حتی از میان دو پایانبندی موجود، تهیهکنندگان را متقاعد کرد که پایانبندی اورجینال – و نه اصلاحشده – را بسازد.
تیم بازیگری قدرتمندی متشکل از «مورگان فریمن»، «برد پیت»، «کوین اسپیسی» و «گویینت پالترو» برای این فیلم در نظر گرفته شد و اگر چه این فیلم در حال حاضر یکی از بهترین تریلرهای تاریخ سینما به شمار میرود، اما در آن وقت در جلب نظر منتقدان کاملا موفق عمل نکرد.
البته که منتقدان سرشناسی مانند راجر ایبرت به فیلم روی خوش نشان دادند اما احتمالا جسارت و بلندپروازی فینچر کمی از ظرفیت رایج آن زمان برای ساخت چنین فیلم فراتر بود حتی پیشبینی میشد که فیلم به علت مسائلی مانند خشونت بیش از حد، در گیشه نیز چندان موفق نباشد که خلاف این امر رقم خورد و این فیلم از پرفروشترین فیلمهای سال شد.
بازی (The Game 1997)
دو سال بعد از «هفت»، فینچر به سراغ یک سناریوی مهیج دیگر رفت.
«بازی»، داستان مردی را روایت میکند که در روز تولدش هدیهای از برادرش دریافت میکند که پای او را به اتفاقات خطرناکی میکشاند.
ایده فیلم جذاب است و این جذابیت در تمام طول فیلم گسترش دارد. علاوه بر داستان، فیلم در حوزه کارگردانی نیز عاری از خلاقیت نیست و حسابش از بسیاری فیلمهای مشابه جداست ولی با تمام اینها نمیتوان «بازی» را یک قدم رو به جلو برای فینچر به حساب آورد.
حتی خود فینچر هم بعدها به این موضوع اعتراف کرد. فیلم در جشنوارهها و در جذب آرای منتقدان نیز ناکام بود. شاید تنها مایکل داگلاس، بازیگر نقش اول فیلم، از این فیلم به نان و نوایی رسید و بازی درخشان و باورپذیرش مورد تحسین منتقدان قرار گرفت.
باشگاه مشتزنی (Fight Club 1999)
«باشگاه مشتزنی» را میتوان با ونگوگ مقایسه کرد؛ هر دو در ابتدا چندان مورد توجه قرار نگرفتند ولی زمان نشان داد که چقدر ارزشمند هستند.
«باشگاه مشتزنی» که بر اساس رمانی به همین نام ساخته شده است، داستان مردی را روایت میکند که از زندگی روزمرهاش به ستوه آمده و به دنبال ایجاد تغییر در آن، وارد دنیای جدیدی میشود.
«ادوارد نورتون»، «برد پیت» و «هلنا بونهام کارتر» هسته بازیگری این فیلم را تشکیل میدهند.
فینچر در این فیلم، بسیاری از تکنیکهای سبکیاش مانند نورپردازی کممایه، استفاده از رنگهای محدود، بهرهگیری از جلوههای ویژه و صداگذاریهای دقیقش را به رخ میکشد، همچنین استفاده جذاب از راوی که بعدا در «مورد عجیب بنجامین باتن» نیز به گونهای دیگر تکرار شد، بسیار با حال و هوای فیلم متناسب است.
بعلاوه، دست گذاشتن مجدد او روی یک ایده هیجانانگیز روانشناسانه با پایانی بسیار شوکهکننده، نام او را در میان بهترین تریلرسازان مطرح میکند.
با تمام اینها، فیلم در جشنوارهها توفیقی نیافت و چندان مورد پسند منتقدان نیز قرار نگرفت حتی بر خلاف «هفت»، در گیشه نیز انتظارات تهیهکنندگان را برآورده نکرد.
اما «باشگاه مشتزنی» نه در قلم منتقدان و آرای داوران که در دل جامعه در حال جوانه زدن بود، فیلم در توزیع به صورت نوار ویدیویی و DVD با استقبال بسیار گستردهای مواجه شد و این بار به صورت جدی روی زبانها افتاد.
بعد از انتشار فیلم، باشگاههای مشتزنی واقعی در اقصی نقاط ایالات متحده دایر شد و طی سالیان بعد، چندین حادثه خشونتآمیز به وقوع پیوست که عاملان آن اعلام کرده بودند از این فیلم متاثر شدهاند.
حتی دامنه تاثیرات آن به گروههای مذهبی نیز رسید. بعلاوه به علت مطرح شدن ایدههای اجتماعی-سیاسی، فیلم بر دیدگاه بسیاری از مردم، به خصوص جوانان، تاثیر گذاشت؛ به طوری که بسیاری این فیلم را آغازگر گونهای حیات اجتماعی-سیاسی جدید در تاریخ آمریکا میدانند. به هر حال فینچر بعد از «باشگاه مشتزنی» تبدیل به کارگردانی شد که دیگر نمیشد نادیدهاش گرفت؛ مثل ون گوگ بعد از مرگش!
اتاق وحشت (Panic Room 2002)
در اولین تجربه قرن ۲۱، فینچر باز هم به سراغ یک تریلر رفت که البته ابدا جاهطلبی «هفت» و «باشگاه مشتزنی» را نداشت و به نقل از خود او، ساخته شده بود تا یک فیلم پاپکورنی سرگرمکننده باشد.
«اتاق وحشت» داستان مادر و دختری را روایت میکند که خانه بزرگی را خریداری میکنند و این خانه اتاقی مخصوص دارد که در هنگام خطرات میتوان به آن پناه برد.
فیلم اگر چه حرفهای بزرگی برای گفتن ندارد، اما به خوبی مخاطب را پای خودش نگه میدارد و یک هیجان و تعلیق طولانی و کشدار را فراهم میکند و هر چه فیلم پیش میرود مخاطب مرتبا شگفتزده میشود که چگونه از یک ایده به ظاهر محدود تا چه اندازه ممکن است مدام موقعیتهای دلهرهآور جدید به وجود بیاید.
با این همه، «اتاق وحشت» را هم نمیتوان یک نقطه درخشان در کارنامه فینچر دانست. این فیلم، نهایتا میتواند این را ثابت کند که فینچر در ساخت تریلر و ایجاد تعلیق از متبحران عصر حاضر است.
زودیاک (Zodiac 2007)
سه سال بعد از بسته شدن پرونده قاتل زنجیرهای مخوف دهه ۶۰ آمریکا موسوم به زودیاک، فینچر با یک تریلر معمایی به سینما بازگشت.
این فیلم، بر اساس داستان واقعی قتلهای سریالی اواخر دهه ۶۰ توسط قاتلی به نام «زودیاک» ساخته شده است.
وقایع داستان بیشتر بر کتابی به همین نام، اثر «رابرت گری اسمیت» که یکی از کارکترهای اصلی همین فیلم میباشد، منطبق است، همین امر کمی فیلم را در مظان اتهام قرار داده که از بین ایدههای مطرح شده برای این کیس جنایی، تا حدی جانبدارانه عمل شده است.
اما نتیجه، یک فیلم جنایی باورپذیر و منحصربفرد از آب درآمده است، فیلم از کلیشههای معمول داستانهای جنایی پرهیز میکند و به لطف کارگردانی دقیق فینچر مخاطب را به طرز واقعگرایانهای در کسوت یک کارآگاه قرار میدهد.
اطلاعات به اندازه و به موقع و از روش مناسب در اختیار مخاطب قرار میگیرد و هر جا که لازم است تکنیکها برای خدمت به همین هدف به کار گرفته میشوند. برای مثال در سکانس بازجویی مظنون اصلی، نماهای دوربین مرتبا تغییر میکند و این تغییرات هر کدام ما را از نقطه نظر یک کارآگاه به یک سرنخ خاص میرساند.
فیلم به مذاق بسیاری از منتقدان و کارگردانها خوش نشست و اگر چه در آمریکا – شاید به خاطر آشناتر بودن با داستان زودیاک- خوب نفروخت ولی در بازار جهانی به توفیق رسید.
مورد عجیب بنجامین باتن (The Curious Case of Benjamin Button 2008)
تنها یک سال پس از «زودیاک»، فینچر یک فیلم دیگر رو کرد اما این بار خبری از آن تریلرهای معمایی و روانشناسانه نبود و او به درام و رمانس رو آورده بود.
«مورد عجیب بنجامین باتن» که بر اساس داستان کوتاه قرن بیستمی به همین نام ساخته شده است، داستان مردی را روایت میکند که پیر به دنیا میآید و هر چه میگذرد جوان و جوانتر میشود!
اما فینچر در این اولین تجربه کاملا متفاوت خود، موفق ظاهر شد، این در حالیست که او بسیاری ویژگیهای سبکی خود را نیز حفظ کرد و به آن ها چیزهای جدیدی افزود؛ مثلا طراحی صحنه و گریمهای این بسیار برجستهتر از آثار قبلی فینچر بود.
فیلم در جشنوارهها فوقالعاده درخشید و برای ۱۳ جایزه اسکار، از جمله جایزه بهترین کارگردانی، نامزد شد که در حال حاضر این فیلم را پس از فیلمهای «همه چیز درباره ایو»، «تایتانیک» و «لالالند»، در رده چهارم بیشترین نامزدی اسکار تاریخ قرار میدهد.
البته از این میان، فیلم تنها قادر به کسب جایزه بهترین طراحی صحنه، بهترین جلوههای ویژه و بهترین گریم شد و دست فینچر از اسکار کارگردانی کوتاه ماند.
علی رغم تمام این موفقیتها، فیلم از پایگاه محکمی در بین منتقدان برخوردار نشد و بر خلاف خود بنجامین باتن که رفته رفته قبراقتر میشد، در حال حاضر این فیلم جذابیت روزهای نخست اکران را ندارد.
شبکه اجتماعی (The Social Network 2010)
بعد از «مورد عجیب بنجامین باتن»، فینچر به ژانر محبوبش یعنی تریلر برنگشت و ماجراجویی خود را این بار به عرصه بیوگرافی برد.
«شبکه اجتماعی» داستان مارک زاکربرگ، بنیانگذار فیسبوک، را در مسیر ساخت این شبکه اجتماعی و مشکلات حقوقی متعاقب آن، روایت میکند.
فیلم اگر چه یک درام بیوگرافی است ولی آنقدر جذاب ساخته شده که حال و هوای یکی از همان تریلرهای فینچری را دارد، برای مثال موسیقی الکترونیک جذاب به کار رفته در این فیلم که از همان سکانس اول مخاطب را جذب میکند و در تثبیت حال و هوای اثر نقش دارد، ما را بیشتر به یاد «باشگاه مشتزنی» میاندازد تا موسیقیهای پیانویی حماسیای که از بیوگرافیهای معمول به یاد داریم.
فینچر که قبلا هم از تکنیک فلشبک استفادههایی کرده بود، این تکنیک را در «شبکه اجتماعی» به یک عنصر روایی مهم تبدیل میکند و تدوینهای متعاقب این شیوه روایت در کنار دیگر جوانب فیلم، همگی در یک هارمونی فوقالعاده قرار دارند.
همین باعث شده تا داستانی که شاید از دور، کسلکننده به نظر برسد، این چنین جذاب جلوه کند. فیلم نامزد ۸ جایزه اسکار از جمله بهترین فیلم و بهترین کارگردانی شد که از این بین سه جایزه بهترین فیلمنامه اقتباسی، بهترین تدوین و بهترین موسیقی متن را از آن خود کرد.
اگر چه که آکادمی باز هم دست فینچر را خالی گذاشت، اما گلدن گلوب روی خوشتری نشان داد و جایزه بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را نصیب «شبکه اجتماعی» و فینچر کرد.
فراتر از اینها، فیلم با استقبال بینظیر منتقدان روبرو شد و بسیاری، این فیلم را فیلم سال نامیدند. فیلم از مجموع آرای ۴۲ منتقد، امتیاز فوقالعاده ۹۵ از ۱۰۰ را کسب کرد؛ امتیازی که تا به امروز با اختلاف از تمام آثار فینچر بالاتر است.
دختری با خالکوبی اژدها (The Girl with The Dragoon Tattoo 2011)
وقتش رسیده بود که فینچر، یک تریلر روانشناسانه دیگر بسازد، او به سراغ یک رمان سوئدی به نام «دختری با خالکوبی اژدها» رفت که در سال ۲۰۰۵ منتشر و در سال ۲۰۰۹ یک فیلم سوئدی نیز از آن ساخته شده بود.
فیلم داستان یک روزنامهنگار و یک دختر مرموز را روایت میکند که برای کشف یک راز خانوادگی با یکدیگر همکاری میکنند.
معمولا امضای فینچر پای یک تریلر کافی است که جذابیت آن تضمینشده باشد، او در این فیلم یک بار دیگر هنر خود را نه تنها در ساخت یک مسیر کارآگاهانه، بلکه در مجسم کردن خشونت و شهوت به رخ میکشد ولی به اعتقاد بعضی منتقدان، نهایتا نسخه فینچر چندان بالاتر از نسخه سوئدی نمیایستد.
اگر چه که فیلم ابدا یک شکست نبود و با استقبال مخاطبان مواجه شد. با گذشت سالیان، شاید کارکتر جذاب لیزبث با بازی درخشان «رونی مارا»، ماندگارترین چیزی باشد که از این فیلم به یادگار مانده است.
دختر گمشده (Gone Girl 2014)
بعد از «دختری با خالکوبی اژدها»، فینچر با کارگردانی یک موزیک ویدیو که برایش یک جایزه بهترین کارگردانی موزیک ویدیو را به ارمغان آورد و تهیهکنندگی و کارگردانی (۲ قسمت) سریال پرطرفدار «خانه پوشالی» سالهای خوبی را سپری میکرد، اما درخشانترین نقطه کارنامه او در آن سالها بیشک تریلر روانشناسانه «دختر گمشده» است.
«دختر گمشده»، داستان زنی را روایت میکند که به طور ناگهانی ناپدید میشود و مظنون اصلی این ماجرا، شوهر اوست.
«دختر گمشده» حال و هوای یک فیلم هیچکاکی را دارد. ما به عنوان مخاطب، در ابتدا درگیر یک پروسه اثبات یا رفع اتهام میشویم و در مسیر کشف یک راز قرار میگیریم. سپس، از میانه فیلم با یک فلشبک که آن فلشبک بهیادماندنی «سرگیجه» را به یاد میآورد، وارد تعلیق میشویم.
البته با وجود این تشابهات، فیلم در پیچشهای لایهلایهاش، شخصیتپردازیهای دقیقش و تم روانشناسانهاش به هیچ چیز که تا کنون دیدهایم شبیه نیست.
سوای آنچه فینچر رقم زده است، بازی درخشان «روزاموند پایک»، در نقش امی نیز چیزی است که نباید از آن گذشت.
اگر چه «دختر گمشده» مورد کملطفی داوران اسکار واقع شد اما منتقدان بسیاری آن را ستودند و فیلمی است که احتمالا حالا حالاها عمر خواهد کرد و نه تنها یک نقطه درخشان در کارنامه فینچر، بلکه در تاریخ ژانر تریلرهای روانشناسانه است.
منک (Mank 2020)
«همشهری کین» آنقدر بزرگ است که هیچ عجیب نیست اگر چندین دهه بعد از انتشارش، دربارهاش کتاب بنویسند و فیلم و مستند بسازند؛ اما شاید پیشبینی نمیشد که فینچر کارگردان چنین فیلمی باشد.
«منک» داستان نویسنده «همشهری کین»، هرمن منکویتس، را در مسیر نوشتن فیلمنامه روایت میکند.
البته اگر چه که فینچر یک بار در ساخت بیوگرافی تبحر خود را ثابت کرده بود اما همان طور که اشاره شد «شبکه اجتماعی» حال و هوای تریلرگونهای داشت؛ برخلاف «منک» که یک درام لطیف و شاعرانه است.
فیلمنامه این فیلم را جک فینچر، پدر دیوید نوشته است و گویا فینچر پس از فیلم «بازی»، ساخت آن را در سر داشته که به دلایلی مانند مرگ جک در سال ۲۰۰۳، به ثمر ننشسته است.
«منک» یک ادای دین از سوی دیوید فینچر است؛ به هرمن منکویتس، به «همشهری کین»، به روح سینما و حتی به پدرش. دیوید فینچر تلاش کرده تا فرم سینمایی «منک» به «همشهری کین» نزدیک باشد.
اگر چه که مثلا قید نسبت ابعاد تقریبا مربعی «همشهری کین» را زده اما در پارهای از دیگر تکنیکها مانند نورپردازی و فیدها کاملا «همشهری کین» را به خاطر میآورد.
نتیجه، فیلمی شده است که اگر چه شاید به مذاق مخاطبان کمتر تخصصی سینما چندان خوش نیامد ولی دل عاشقان سینما را ربود. فیلم در جشنوارهها نیز حضور موفقی داشت. ده نامزدی اسکار شامل نامزدی بهترین فیلم و بهترین کارگردانی نیز نصیب این فیلم شد که اگر چه برای بار سوم نامزدیهای فینچر به کسب جایزه نینجامید ولی او ثابت کرد احتمالا هر چه بخواهد میتواند بسازد!
حالا حدودا ۳۰ سال پس از آن تجربه تلخ فینچر از کارگردانی «بیگانه ۳»، او با فیلم جدیدی به نام «قاتل» به جشنواره ونیز آمده است.
البته که فینچر نشان داده میتواند ما را با یک فیلم متفاوت با فیلمهای قدیمش غافلگیر کند، همکاری مجدد او با اندرو کوین واکر، نویسنده فیلم «هفت» که از آن زمان تاکنون با یکدیگر همکاری نداشتهاند و همچنان تصاویر محدود منتشرشده از «قاتل»، نوید فیلمی را میدهد که بیشتر مشابه همان «هفت» و «باشگاه مشتزنی» است. و خب طرفداران فینچر مگر چیزی بیشتر از این میخواهند؟!