جستجو در سایت

1396/09/02 00:00

نقد فیلم دربند

نقد فیلم دربند

نقد فیلم دربند

نام فیلم دارای ایهام است (اولا به معنای همان مکانی است که در اواسط فیلم به آنجا می روند.ثانیا می تواند در بند به معنی کسی که در بند است یعنی زندانی است به کار برودکه بیشتر سحر و کمی نازنین را هم شامل می شود.و ثالثا دربند می تواند در مقابل بی بند و بار به کار گرفته شود.نازنین در مقابل سحر.‌)از معدود فیلم های سینمایی است که در آغاز تیتراژ ابتدایی شعر خوانده می شود آن هم به زبان انگلیسی.در ابتدا خودرویی از درون تونل رد می شود و فقط چراغ های تونل معلوم  است .)حرکت از تاریکی به سوی نور).

از روی شیشه خودرو می فهمیم که باران آمده یا راننده خود شیشه را خیس کرده است برای تمیز کردنش.تونل دوم روشن تر و کوتاه تر از تونل اول است.بعد از عبور از تونل دوم با زنگ‌تلفن صدای راننده و طبیعتا جنسیتش مشخص می شود.لباس راننده قرمز است .اول آب می خورد که بعدا مشخص می شود آن آب ها را همراه قرص می خورد.و سیگاری است.به رغم مرد بودنش دستان ظریفی دارد.فرد پشت خط کسی است که راننده نمی تواند به او نه بگوید .و می پیچد و مسیرش را عوض می کند.آهنگ تیتراژ فیلم صدای ضبط راننده است که در پایان نیز شنیده می شود و خالی از نقد محتوا نمی تواند باشد.دو دختر در خوابگاه دانشجویی از دو اتاق هم زمان بیرون می آیند و هم زمان می نشینند برای پوشیدن کفش هایشان.شاید کارگردان با این سکانس قصد دارد همدلی بچه های خوابگاهی را نشان بدهد.نا آشنایی دختر شخصیت اول فیلم با قوانین شهری مثل پست نشان از شهرستانی بودن او می دهد.روابط اجتماعی اش قوی است. و همان اول با یک دختر به نام منا دوست می شود.و از اینجا می فهمیم نام بازیگر نقش اول نیز نازنین است.اما آن راننده همچنان تا پایان فیلم مجهول است.نازنین برای اجاره خانه که پیش دختری به نام سحر که در همان خانه زندگی می کند می رود برای پول پیش پنج میلیون را می گوید زیاد است و این نشان از فقر خانوادگی اش دارد اما اینکه می گوید پول اجاره را بیشتر می دهد معلوم است که دلش به چیزی گرم است که با اطمینان این حرف را می زند .حال یا به پول پدر یا به کار کردن خودش که در ادامه می بینیم خودش کار می کند و حتی آن دو میلیون را هم از خانواده اش قرض گرفته است.وارد خانه که می شود دیوار ها نم برداشته وضعیت ظاهری خانه و دیوارهایش چندان جالب نیست.این نکات را هنگام تسویه حساب صاحب خانه با نازنین به یاد داشته باشیم.ظرف های نشسته در سینک جلب توجه می کند و آشپزخانه نامرتب  صدای چکه کردن آب در یخچال هم چیز قابل توجهی پیدا نمی شود .باز و بسته کردن زیپ کمد پارچه ای لباس نشان از وسوسه درونی نازنین می کند که بالاخره بر آن پیروز می شود.دوباره وقتی پستچی برای آوردن احضاریه می آید نازنین از امضا کردن نامه اجتناب می کند.این اجتناب ها او را برای امضاهای مهمتر در اتفاقات مهمتر آماده می کند.نازنین خودش هم با دادن آن احضاریه به سحر استرس دارد و دستانش لرزش خفیفی دارد اما وقتی سحر می گوید چیزی نیست خیالش راحت می شود و دستانش هم از آن حرکت می ایستد.وقتی نازنین کلید را به کلید سازی می برد کلید ساز می گوید فکر کنم قبلا از این کلید ساختم.همین جمله می تواند معمایی در ذهن مخاطب ایجاد کند که چرا قبلا از این کلید ساخته و بعد که بی بند و باری سحر آشکار می شود دلیل این مسئله هم روشن می شود.نازنین با دیدن مرد غریبه در خانه اش هول می کند .مخاطب هم همپای او هول میکند.پس آن کلید برای او ساخته شده!اما رفتارش با مرد غریبه که خود را بهرنگ معرفی می کند بسیار موقرانه و با متانت است.بر عکس سحر که بعدا رفتارش را می بینیم که خیلی پسر خاله گونه است.اولین وسیله ای که نازنین از ساکش بیرون می آورد آینه و قرآن کوچکش است و این نشان از عقاید و باور های مذهبی اش دارد.صدای مرد هنوز شنیده می شود اما نازنین به آن توجهی ندارد مخاطب فیلم هم با وجود اینکه می شنود انگار نمی شنود و حواسش به کارهای نازنین است.مقایسه شود با جایی که صدای سحر از پشت میله های زندان شنیده نمی شود و مخاطب باید لبخوانی کند اگر بخواهد متوجه شود که سحر چه می خواهد بگوید.نازنین خانه را مرتب می کند و کلی خرت و پرت برای خانه می خرد.سحر پولی که نازنین به او می دهد را نمی شمرد چون به او اعتماد دارد .حتی ندیده و نشناخته.اما بهرنگ پول را می شمرد.در ابتدا تصور می شود بهرنگ دوست پسر سحر است اما با ورود پسرهای دیگر و صمیمیت سحر با آنها معلوم می شود که سحر تنها با او صمیمی نیست و بالکل اخلاقش این طور است.در قید بند و بار خاصی برای ارتباط با پسرها نیست.از نا آشنایی سحر برای پیدا کردن زردچوبه و اینکه به نازنین می گوید امشب قراره یه غذای درست و حسابی بخورینمعلوم می شود که معمولا غذا درست نمی کند.پدر نازنین آشپز است اما می تواند این آشپزی را از پدرش یاد نگرفته باشد اما تصور سحر این است که چون پدرش آشپز است او آشپزی یاد گرفته است.نازنین شغل پدرش را در همان اولین پرسش نمی گوید و می گوید در بیمارستان کار می کند .و وقتی سحر می پرسد دکتره ؟می گوید نه آشپزه.(صداقت دارد اما تو دار نیز هست).نازنین سحر خیز است سحر را ساعت هفت برای رفتن به سرکارش بیدار می کند(مقایسه شود با قسمتی که ساعت هشت و نیم سحر را بیدار می کند در پایان فیلم).از تماس سحر در سلف غذا خوری معلوم می شود که نازنین قصد دارد با تدریس خصوصی خرج خود را دربیاورد.(متکی به خود و مستقل است و نمی خواهد پدر و مادرش مدام به خرج و زحمت بیفتند.)در خانه اول که برای تدریس می رود دختر خانه درس ریاضی اش آنقدر ضعیف است که هم خرداد و هم شهریور تجدید شده و در واقع مردود شده است.اما مادرش مدعیانه می گوید اگر قبول شد پولت را می دهم.نازنین نمی گوید شاید دخترتان درس نخواند می گوید شاید مشکلی پیش بیاید نتواند امتحان را شرکت کند(ادب و احترام).

نازنین روز دوم اعتراض خود نسبت به مردان غریبه با نگاه تند خود به پسری که در را باز می کند نشان می دهد.پسر ها جلوی نازنین سعی دارند با خراب کردن دیگران خودی از خود نشان بدهند(شیوه ارتباط گیری شان با نازنین این طور است که طرف مقابل را خراب می کنند تا خود را خوب جلوه بدهند).اعتراضات دانشجویی در فیلم نشان داده می شود چون معترضان دانشجویان پزشکی هستند یا قرار است برای دانشجویان پزشکی سخنرانی کنند از گفتمان پزشکی برای رسیدن به مقصود استفاده می کنند.

نازنین در خانه اولی که برای تدریس خصوصی می رود چای می خواهد اما در خانه دوم شربت را ترجیح می دهد.شاید در دلش سفارش چای در خانه اول را مقصر ناکامی اش در آنجا می داند.خانه دوم که نازنین برای تدریس می رودبسیار محترمانه تر با او برخورد می کنند و پولش را هم هرچند کم در پایان همان جلسه می دهند.هرچند فقیر هستندو صاحب خانه اول ثروتمند بوداما بهانه برای ندادن پول می آورد.

نازنین در سومین شبی که فیلم پسرها را در خانه سحر نشان می دهد با سحر بحثش می شود.و خانه را ترک می کند.

مونا که دوست روز اول آشنایی نازنین بوده تنها پناهی است که نازنین آن موقع شب به یادش می افتد.روز بعد که در خانه اوست ما متوجه می شویم که مادر مونا مریض است.وقتی پدر مونا پول برای نازنین هم می گذارد مونا عزت نفس نازنین را درک می کند و پولی که پدرش برای او می گذارد را می برد و پس می دهد.

نازنین تو دار است و راجع به مشکلات شخصی اش به دوستانش چیزی ابراز نمی کند.وقتی دوستش می پرسد پیشونیت چی شده می گوید چیزی نیست.جواب دوست نازنین راجع به ماندن نازنین نشان می دهد که او دغدغه های هم اتاقی هایش را نیز درک می کند.(آره بیا ولی بچه ها غر می زنن دیگه).همان همدلی که در صحنه اول کارگردان قصد نشان دادنش را داشت.

نازنین بسیار احساساتی است و با دیدن اشک سحر از رفتن منصرف می شود.

سحر به عنوان کادو به نازنین رژ لب قرمز می دهد.(او را وارد فضای فکری خود می کند.)

نازنین در خانه سوم که برای تدریس خصوصی می رود سریعا خود را با دختر صاحب خانه وفق می دهد(اهل نامردی نیست.)نازنین در همان یک شب که در خانه مونا بوده حواسش به مریضی مادر مونا هم بوده و وقتی به مونا زنگ می زند احوال مادرش را می پرسد.

نازنین در مهمانی شب آرایش می کند.(عدول از معتقدات سفت و سخت مذهبی اش).تلفنی در رستوران به سحر می شود که حالش را بد می کند.بعد هم در ماشین پسر به او در لفافه می گوید که از او بوی خون می آید نازنین می خواهد آن بو را طبیعی جلوه دهد و شیشه را پایین بکشد  اما سحر اجازه نمی دهد نازنین شیشه ماشین را پایین بکشد چون سرد است.(اینجا هم نازنین هوای سحر را دارد).سحر در خانه به نازنین می گوید بوی خون به خاطر کیستش بوده است.

تمیز کردن و شستن شیشه ها توسط نازنین در شبی که سحر به شدت بیمار است نیز قابل توجه است.شاید اشاره ای به همان شعر معروف سهراب داشته باشد:چشم ها را باید شست .جور دیگر باید دید.

نازنین به خواست خودش در تجمع دانشجویی شرکت نکرده و از پاسخ مونا به سوالش پیداست که او هم به خواست قلبی اش ظاهرا نباید بوده باشد(نمی خوام راجع بهش حرف بزنم.)

نازنین با دیدن حکم بازرسی منزلش باز دست و پایش را گم می کند و دستش می لرزد با وجود اینکه این بازرسی به او هیچ ارتباطی ندارد.)

نازنین وقتی در خانه تنها می شود دوباره همان وقار اولیه را دارد.و به دوست سحر اجازه ورود به خانه را نمی دهد.و کلید را هم از او می گیرد.و به او اطلاعاتی راجع به سحر و زندانی شدنش هم نمی دهد.

دستبند زندان دست سحر را زخمی کرده.شاید اشاره ای به ناز پرورده بودنش دارد.بهرنگ با لباس بسیار رسمی و باکلاس به اداره پلیس آمده.طوری که در نگاه اول مخاطب باور نمی کند این همان پسر جلف نمای روز اول باشد.

بهرنگ به سحر می گوید ماشینش را خوابانده اند.آن هم درست موقعی که سحر به شدت به کمکش احتیاج داردو به نازنین می گوید قرار فیلم دیدن داریم.حمید آقا که صاحب کار سحر هست هم حاضر نمی شود به سحر کمکی بکند.بیشتر نگران آبروی خودش است و اینکه مامورها به در مغازه اش نیامده اند.از پیشنهاد کار به نازنین پیداست که او فقط سحر را به عنوان کارگر می شناخته و نه بیشتر .اما صاحب کار معمولی با کارگر معمولی که شب شام به دربند نمی روند.(حمید آقا انسانی فرصت طلب است).

در زندان صدای سحر از پشت گوشی شنیده نمی شود و مخاطب باید لب خوانی کند و از جواب های نازنین صحبت های او را کشف کند.بعضی جاها هم موفق نمی شود.شاید کارگردان می خواهد به طور نمادین به خاموش شدن و خفه شدن صدای این شخصیت در میان بی وفایی های دوستانش نیز اشاره کند.

نازنین با چادر به نزد زارعی می رود .می تواند نشانه دو چیز باشد یا می تواند نشانه این باشد که می خواهد از شر او مصون باشد و از او می ترسد و این حجاب را برای مصونیت از تجاوز زارعی بر سر کرده.ویا معنای بدی دارد که در باور بعضی نقاط وجود دارد که زنان بد با چادر در منطقه ای خاص از شهر می ایستند.اما این معنا با شناختی که از نازنین داریم جور در نمی آید.می تواند معنی خاصی هم نداشته باشد و نازنین از زندان مستقیم به ملاقات زارعی رفته و چادرش را در نیاورده است.

زارعی برای نازنین که با او کار دارد گوشی را نگه نمی دارد اما برای همکارش این کار را می کند(بی توجهی به خواست نازنین).

نازنین برای امضای سفته ها در حالی که زارعی منتظر است او جلوی ماشین بنشیند صندلی عقب را انتخاب می کند و این موجب ناراحت شدن زارعی و تغییر حالت چهره اش می شود.نازنین باهوش است و برای امضای سفته به زارعی می گوید در ابتدا باید او سحر را آزاد کند.

سحر بعد از آزادی از زندان می فهمد دوستانش بی معرفت بوده اند و فقط نازنین معرفت داشته است.

نازنین با شنیدن ماجرای سحر و اینکه او از زارعی باردار بوده است حالت ترس به او دست می دهد.و اشکش سرازیر می شود.حال یا از زارعی یا از خود سحر

نازنین به همراه سحر به دنبال آقای هدایتی مسئول پاسپورت نمی رود.به گونه ای هم می تواند نشانگر این باشد که سرش به کار خودش است و فضول نیست.و هم اینکه به سحر اعتماد دارد که توطئه علیه اونمی کند.سحر بعد از گفتگو با هدایتی نازنین را راهی می کند .نازنین در راه و جای پل هوایی احساس نا امیدی و ناراحتی می کند.(چرا جلوی پل؟این پل به سوی خوشبختی می تواند باشد یا بدبختی.)

بعد از آن همه مشکلات و مشغولیت ذهنی که برای نازنین پیش آمده خوابگاه برای نازنین پیدا می شود.نازنین نخبه بوده اما از رتبه کنکورش که۱۵بوده هیچ حرفی نزده(ضابطه مندی شدید نازنین).نازنین بر سر دوراهی قرار می گیرد.اول می خواهد خوابگاه را قبول نکند و با دوست تازه یافته اش همچنان هم خانه باشد اما در عرض چند ثانیه نظرش تغییر می کند و فرم ها را می گیرد(شاید از ادامه زندگی با سحر می ترسد.و اینکه پاکی اش خدشه دار شود.)

روز اول که نازنین سحر را بیدار کرد ساعت هفت بود اما اکنون ساعت هشت و نیم و با عجله در حالی که مقنعه اش را می پوشد او را صدا می زند.(خوی تنبلی سحر کمی در نازنین هم تاثیر گذاشته.)

نازنین با دیدن پاسپورت در حالی که سحر گفته بود از رفتن به خارج منصرف شده دل شکسته و ناراحت می شود.دو راه پیش روی اوست یکی اینکه می خواهد پاسپورت را بردارد و دیگر اینکه در را قفل کند تا او نتواند به خانه بیاید..راه اول مطمئن تر است اما ممکن است به نازنین انگ دزدی بچسبد .نازنین این بار هم نامردی نمی کند و راه دوم را انتخاب می کند.با وجود اینکه ریسکش بالاست.همسایه نازنین که به در خانه می آید به روز مادر اشاره می کند.به نازنین و قفل ساز میوه تعارف می کند. نازنین تعارفی است و میوه بر نمی دارد اما قفل ساز برمی دارد.آن هم از کسی که نمی شناسدش.و این چند کلمه صحبت همسایه نازنین این نکته را به مخاطب القا می کند که درست شدن خوابگاه نازنین  با ولادت حضرت فاطمه تقارن و هم زمانی یافته به نوعی خوش یمنی این دو اتفاق با هم راشاید فیلم می خواهد نشان بدهد.

نازنین پشت تلفن به سحر ماجرای پاسپورت را می گوید و این بی احتیاطی و رفتار ساده انگارانه نازنین شاید اشتباه باشد .نازنین سحر را مثل خودش می داند.و بعد از قطع تلفن لبخند می زند .یعنی نمی تواند نقشه های شوم سحر را پیش بینی کند .

نازنین به خانه که می رسد نمی تواند قفل را باز کند.صدایی که از درون خانه شنیده می شود را گوش می کند(مخاطب این صدا را نمی شنود.)کلید را از بالای در برمی دارد و در را باز می کند.(تکنیک کارگردان برای تعلیق مخاطب.نازنین چه شنید؟چند دقیقه بعد مخاطب با باز شدن دراین پیغام صوتی را می شنود.آن هم مکررا.)سحر در پیغامش بعد از گفتن من مکث کوتاهی می کند.صدایش حالت اضطراب دارد و گویا نمی داند چه پیغامی برای نازنین بگذارد

نازنین وقتی به ساختمان دیروزی می رود و متوجه می شود که سحر واقعا به خارج رفته بالای ساختمان در جایی خطرناک که هر لحظه امکان افتادنش وجود دارد ایستاده است.و گریه می کند.مردی که به او این خبر را داده با نگاه به نازنین به سرعت از پله ها پایین می رود(نگاهش به بالا است)گویا از اقدام هول انگیزی که ممکن است از نازنین سر بزند می ترسد و با پایین رفتن می خواهد چاره ای بیندیشد.اما نازنین از پله ها پایین می آید(حالت پایین آمدنش و این که خودش را نشان نمی دهد حالت سقوط را به ذهن متبادر می کند .همان طور که واقعا هم نازنین در سقوط عجیبی از زندگی اش قرار گرفته است.)هرچند ظاهرا از ساختمان سقوط نمی کند اما واقعا در حال سقوط از خوشی های زندگی است.

نازنین در صحبتش با مادرش هیچ حرفی از آن همه مشکلات پیش آمده نمی زند.اما صدایش گریه آلوداست.(تو دار بودن نازنین و تحمل و صبر زیادش و ناراحت نکردن مادر.)

اینکه هم اتاقی های نازنین با ورودش به اتاق آن هم برای اولین بار به او می گویند عزیزم با کفش گلی نیا تو خونه هم نشان دهنده تمیزی آنها نسبت به سحر هم خانه قبلی نازنین است و هم به نوعی نقد اخلاقی بر آن وارد است.که با تازه وارد این طور برخورد می کنند.

صاحب خانه ۲۵۰ هزار تومان از پول رهن نازنین کم می کند به دلیل خسارات وارد بر خانه که نازنین در آن نقشی نداشته (بی انصافی صاحب خانه با وجود این که چهره موجه و مثبتی دارد.)با این وجود وقتی شمس آبادی برای امضای تحویل پول کاغذ را به نازنین می دهد و نازنین نام او را می پرسد چیزی می شنویم که لا اقل با رفتار چند ثانیه پیشش تناسبی ندارد:کریم شمس آبادی

اما بهرنگ در حق او انصاف به خرج می دهد و لوازم سحر را می فروشد و پولش را به او می دهد.هرچند باز هم از خودش مایه نمی گذارد بلکه ده درصد آن پول را هم برای خود برمی دارد.اما به هر حال این انتظار هم می رفت که او هم مثل سحرنازنین را قال بگذاردو با پول ها برود.

آقای زارعی قصد دارد به نازنین هم تجاوز کند .نحوه بیان این موضوع بسیار در لفافه و خاص ایراد می شود(آقای زارعی گفت فردا بیا منزل کارت دارم...خودمم میام دنبالت).

آقای زارعی با نمایش بازی کردن جلوی در خوابگاه و بردن آبروی نازنین قصد دارد به هدف شومش برسد که نازنین باز هم دست رد به سینه اش می زند.در پایان فیلم دختر متوجه می شود که سفته ها در دست پسر زارعی است.و پسر زارعی با گرمکنی قرمز در خودرو و آب معدنی و سیگار در ماشین و آهنگ به زبان فرانسوی مخاطب را به یاد ابتدای فیلم می اندازد .که به کلی فراموش شده بود.پسر زارعی همان فرید است که با سحر دوست بود و نازنین کلید خانه را از او گرفت.اما چیزی در مورد زندانی شدن سحر به او نگفت.ظاهرا این یکی با دیگر دوستانش فرق دارد و شاید اگر می فهمید به آنها کمکی می کرد.نازنین این بار جلوی ماشین می نشیند و طرز صحبتش با فرید هم عوض شده و راحت تر صحبت می کند(عدول از معتقدات مذهبی اولیه)اما بعد از پاره شدن سفته ها که دیگر خیال خودش هم راحت می شود حاضر نمی شود با پسر زارعی بگردد.خودش هنوز ترسی از زارعی دارد که جرئت نمی کند سفته ها را پاره کند با وجود اینکه زارعی نمی بیند چه کسی این کار را انجام داده.شاید هم در مقابل امضایش احساس تعهد می کند.

با پاره شدن سفته ها زارعی که به دنیال پسرش است متوقف می شود.و وقتی نازنین پیاده می شود و فرید قصد پیچیدن دارد شیشه ماشینش به صورت غیر منتظره می شکند.گویی پدرش در این اتفاق نقشی داشته باشد.(چون فرید هم می گفت این سفته ها برای پدرم همه چیزش است.انتهای فیلم هم مانند ابتدای آن باران می بارد.

باوجود آنکه نازنین می داند سحر به هلند رفته به قاضی می گویدشنیدم در کمپ بستری شده.(دروغ شاید برای پنهان کردن ساده لوحی خودش از قاضی برای اعتماد بی جا به سحر)

اعلامیه ترحیم نشان می دهد پسر زارعی از بین رفته.گویا نازنین هم زندانی شده است اما معلوم نیست به چه جرمی.اما در آخرین صحنه نازنین با لباس معمولی و نه لباس زندان همراه پلیس مراقب دیده می شوددر حالی که به اعلامیه ترحیم نگاه می کند.چیزی که عجیب است اینکه نازنین از ابتدای فیلم تا انتها مقنعه طوسی رنگ داشت و فقط یک بار که به خانه مونا رفته بود از او مقنعه مشکی قرض گرفت.که دوباره پس داد.آیا می توان حدس زد که این مقنعه عاریتی باشد و نازنین آزاد نباشد؟

تحلیل ایدئولوژی فیلم

این فیلم در درجه اول می خواهد جهان پیرامون را مکانی وحشتزا معرفی کند که نمی توان در آن به هیچ کس و هیچ چیز اعتماد کرد.کسی که اعتماد کند خیانت می بیند مثل سحر.مثل نازنین و کسی که زرنگ باشد باید در هول و ولای بحران کلاه خودش را بچسبد تا باد نبرد.

ایدئولوژی دیگر فیلم که در راستای همان وحشتناک بودن جهان است مغایرت ظاهر آدم ها با باطن آنهاست.فردی ثروتمند برای چندرغاز پول تدریس بهانه می آورد و افرادی فقیر با احترام آن پول را پرداخت می کنند.صاحب خانه ای به ظاهر شریف در حق مستاجری مظلوم نامردی می کند و بنگاه داری که در اولین سکانس ورودش به فیلم از او ترسیدیم در حق آن دختر بیزپناه جوانمردی می کند.پسری که بی اجازه و با کلید شخصی خودش به خانه دو دختر نامحرم می رود در آخرین لحظه ها ناجی او از ورشکستگی بزرگی می شود.اما از آن طرف هم خانه ای که مدتی با او زندگی کرده با نامردی تمام او را تنها در میان انبوه مشکلات می گذارد و به دنبال کیف و حال خودش می رود.کسانی که همه سحر را در تنهاییش. تنها تر گذاشته اند و گفته اند او می خواهد به دنبال کیف و حالش برود چرا ما تاوانش را بدهیم در پایان فیلم شاهد این هستیم که اقدام همه آنها با وجود اینکه دل را به درد می آورد عملی واقع بینانه بوده و فقط نازنین که جوانمردی به خرج داده اشتباه کرده است.

دیگر ایدئولوژی مطرح در فیلم که به صورت پنهان وجود دارد این است که خوب ها از مشکلاتشان به کسی چیزی نمی گویند .

ایدئولوژی دیگر فیلم این است که دانشجویان خوابگاهی همه هم دل و مثل هم هستند.

ایدئولوژی دیگر که مذهبی است این است که حضرت زهرا باعث حل مشکل خوابگاه نازنین شده اند.

ایدئولوژی های فراوان دیگری نیز به صورت جزئی می توان پیدا کرد اما آنچه بدنه سریال را تشکیل می دهد بی اعتمادی به جهان پیرامون انسان عصر جدید است

معنی شعر ابتدا و پایان فیلم که به زبان فرانسوی است:

همیشه همینجوریه، همین داستان قدیمی/

از زمانی که یاد گرفتم حرف بزنم، بهم گفته شضد که باید گوش بدم/

همه اون وقت هایی که من گریه می کردم، همه چیزهایی رو که می دونستم تو خودم نگهداشتم/

سخته، ولی سخت ترش اینه که بخوای همه اونا رو نادیده بگیری/

اگه اونا درست می گفتن، من قبولشون می کردم اما اونا آدم های دیگه رو می شناسن نه منو/

حالا یه راهی هست و من می دونم که باید دور بشم/می دونم که باید برم ...»