جستجو در سایت

1401/12/12 00:00

کلاه‌بردار بزرگ عاطفی

کلاه‌بردار بزرگ عاطفی

  

سم مندس فیلم‌نامه را نوشته و راجر دیکنز فیلم‌برداری آن را برعهده داشته؛ به خودی خود فیلم وسوسه برانگیزی برای تماشا در این روزها است. اما سوالی که قبل از همه چیز باید پرسید آن است که این فیلم تا چه حد سینما برای سینما و نه سینما به مثابه آن است؟ «امپراتور روشنایی» فیلم متوسط مندس در کارنامه او به حساب می‌آید؛ مولفی که «جاده انقلابی»، «1917»، «زیبایی آمریکایی» و... را کارگردانی کرده است از او انتظار کشف دوباره آتش نمی رود. شروع فیلم خیلی بیننده را به یاد آثار اصغر فرهادی می‌اندازد و در ادامه این آنتونیونی است که نزدیک به بحران می‌شود؛ اما مندس نه آنتونیونی خوبی است و نه بلد است ادای فرهادی را برای ایجاد شک در فیلمش در آورد. از زوایه‌ای دیگر بار روانی فیلم که بر دوش هیلاری و استفن در یک ارتباط غیر منطقی و به نوعی دادخواهی احساسات بین نژاد سیاه و سفید است، ناتوان در بروز روان‌نژندی‌های شخصیت است. کارگردان سینما و سمپاتی با آن را می‌شناسد و از سویی تصویر دیکنز به این شناخت کمک فراوان کرده است اما این اصلا برای یک فیلم‌ساز مطرح کافی نیست. شاید اگر این فیلم اولین تجربه یک کارگردان عشق سینما بود بسیار مورد استقبال قرار می‌گرفت.

*تصور و تخیل

از یک جایی به بعد باید استقلال کانون سینما را برای ارائه ادبیات پذیرفت و به این مهم اذعان کرد که ادبیات تنها می‌تواند تضمین کننده ریشه سینمایی فیلم‌نامه باشد. در «امپراتور روشنایی» ادبیات فیلم بار هنری بیشتری نسبت به سینمای آن پیدا می‌کند و آن‌چه در بیننده افزایش می‌یابد میل به تصور است و نه تخیل. فیلم‌نامه مندس کارایی دارماتورژی بیشتری برای یک مولف تئاتر دارد تا کسی که قرار است داستان را از پشت دوربین هدایت کند. بیننده میل به تصور آن دارد که هیلاری وقتی با اکراه آن کبوتر شکسته بال را در دست می‌گیرد چه حسی دارد چرا که در همان زمان استفن دست‌های او را گرفته و این رابطه بیشتر شبیه یک کلاه‌برداری عاطفی است تا ایجاد سمپاتی سالم میان عشاق و بیننده. اصلا نمی‌فهمم چرا باید هیلاری تسلیم رئیس خود برای ملاقات‌های خصوصی در دفتر او شود. این چرایی ‌ها قبل از ایجاد باید در ذهن بیننده پاسخ داده شده باشند و از همه مهم‌تر آن است که ما بدانیم چرا هیلاری وقتی استفن را برای تحقیر رنگ پوستش از سوی افراد بیکار در جامعه در خیابان می‌بیند احساساتش جریحه‌دار می‌شود؟ البته که در ادامه نه به طور جامع و مانع بلکه به طرز سطحی و سرسری در چگونگی، این پرسش‌ها پاسخ داده می‌شوند اما این اصلا کافی نیست. 

*آپاراتچی

در سینمایی «سینما پارادیزو» تورناتوره کجای داستان قرار دارد و چرا موسیقی موریکونه آن‌قدر سینمایی است؟ ما تورناتوره را در فیلم نمی‌بینیم یعنی وجود دارد اما خود را پشت اعجاز سینمایی شخصیت قهرمان قصه پنهان کرده اما مشخصا در سینمایی «امپراتور روشنایی» مولف، سم مندس، قصه‌ای دارد که بیشتر هویتی شخصی به خود گرفته تا کلیتی جهانشمول. فیلم بر پایه روابطی شکل می‌گیرد که آغاز کننده سینمای شک هستند و هیچ علت و معلولی میان آن‌ها وجود خارجی ندارد مگر آن‌که راوی دانای کل تصمیم به علت سازی برای آن بگیرد. این به خودی خود بد است. فیلم‌ شروعی تقریبا غافل‌گیر کننده‌ای در سینمای مندس دارد اما این غافل‌گیری در ادامه تبدیل به پیش‌داوری و کرختی می‌شود. بازی کلمن به تکرار گرایش دارد. او همچنان نقش "آن" در «پدر» فلوریان زلر را ایفا می‌کند که از مرگ حافظه پدرش درمانده است. آپاراتچی فیلم که باید نقش کلیدی سینما را بازی کند دقیقا وظیفه خاصی برای تعیین مختصات داستانی ندارد. مجموع این برداشت‌ها اگرچه سلیقه‌ای است اما این پیام را به من بیننده می‌دهد که مندس نیز وارد بازی سینما شده و دیگر نباید انتظار زیادی از او داشت. «امپراتور روشنایی» می‌تواند فیلم ارزش‌های بیشتر و بزرگ‌تر در کنار روایت سینما برای سینمای خود باشد اما حروف کوچکی برای ادای این دِین انتخاب کرده است. انتخاب ضعیف از واژه‌ها برای رد و بدل کردن دیالوگ در یک فیلم می‌تواند باعث سرخوردگی بیننده از انتخاب خود شود؛ انتخاب مندس در این فیلم نه تنها ضعیف بوده بلکه ضعف خود را پشت ژست‌های شبه انتلکتوئل پنهان می‌کند و سعی دارد با برقراری یک ارتباط غیرعادی و غیرمنطقی آن را توجیه کند.

نویسنده: علی رفیعی وردنجانی


فیلم های مرتبط

افراد مرتبط