جستجو در سایت

1402/04/16 12:02

تارکوفسکی خائن

تارکوفسکی خائن

 ارتباط شعر و سینما ناگسستنی و مصلوب است. سینما از منظر موسیقیایی یک اپیدمی و از نظر بصری می‌تواند جست‌وجویی برای زیبایی باشد. شعر در وصف زیبایی سروده می‌شود. شاعرترین مولف سینما بی‌چون و چرا تارکوفسکی است اگرچه سینمای آنجلوپلوس سرشار از شاعرانگی‌های زنانه است اما قدرت کلامی آن بر موسیقی بی‌نظیر النی کاریندور سوار است. «نوستالگیا» شعری در وصف مادر است که تواتری از آثار پیشین تارکوفسکی را به دوش می‌کشد. در همین راستا سینمای تماما شعرگونه «آینه» جادوگری‌اش را مدیون ادبیات باخ در موسیقی و سرسبزی یک چشم انداز است. موسیقی می‌داند آنچه را که من احساس می‌کنم، این جمله از یک نویسنده سراپا احساسی به نام بورخس است که تماما کتاب‌هایش را با اشک معطر می‌کند. در وصف شعرانگی سینمای تارکوفسکی همین‌ کافی است که بنویسیم باخ می‌داند آن‌چه را که تارکوفسکی از زیبایی و زنانگی طبیعت احساس می‌کند. ادبیات به عنوان ریشه‌ای‌ترین اُبژه سینما‌، فیلم‌نامه، در تار و پود خاک تصویر رخنه کرده و «مادر و پسر» ساکاروف را می‌توان به عنوان شاعرانه‌ترین آفرینش بشر که در وصف مادر خلق کرده، عنوان کرد. 

*با صدای پرویز بهرام

هنگامی که با صدای پرویز بهرام شعرهای تارکوفسکی را در وصف زیبایی و زنانگی طبیعت که همراه با نقد عملی و تا حدودی علمیِ جنگ است می‌شنویم باید به این تکنیک مولف در فیلم‌نامه اشاره کنیم که ذات شاعری او را برای برداشتن چنین تصویرهایی وادار کرده است؛ به عنوان مثال پلانی را به یاد آورید که ماریا، مادر الکسی، زیر سقف ایستاده و با وارد کردن سرش در تشت بزرگ پُر از آب موهای خیس خود را مجنون وار در خانه‌ای که سقفش در حال آوار است به باد می‌دهد. سینمای تارکوفسکی خائن به ذات موسیقیایی شعر است چرا که به باور من نخستین مولفی است که با شعر و تصویر جادوگری می‌کند البته به مراتب این جادوگری را می‌توان در «تانگوی شیطان» بلاتار دید و این ویژگی نه به خاطر تصویر سیاه و سفیدی است که مولف از زندگی به جای گذاشته بلکه فلسفه مرگ و وسوسه از جنس مازوخیسم روانی مورد نظر وی است. حال سوال اصلی چنین است که چگونه تارکوفسکی این مازوخیسم را تبدیل به جادوگری و رنگ می‌کند؟ مشخصا در «ایثار» تارکوفسکی خاطره‌ای از یک کودک به خواب رفته را بازنمایی می‌کند که معلوم نیست این خاطره حقیقت دارد یا خیر به مراتب این بی‌حقیقتی را در مواجهه اول بیننده با «خانه دوست کجاست؟» کیارستمی می‌بینیم. کودکی تمام قد در سینما، مشخصا در این یادداشت شعر، نفوذ رویایی دارد. در سینمای ایران شعرانگی این روزها جای خود را به نقد اجتماعی غیرمکشوف داده است؛ نقدی که سراسر نقض است و هیچ توضیحی از طرف صاحب فکر نمی‌خواهد. سینمای ایران شعرانگی خود را مدیون تصاویر و فیلم‌نامه‌های جادویی کیارستمی است اما یادمان باشد، سهراب شهید ثالث در «یک اتفاق ساده» نقش تارکوفسکی گونه خود را برای سینمای ایران ایفا می‌کند اما با این تفاوت که او یک معتکف است نه خائن به ذات موسیقی. 

*فضاپیمایی در رویا

«سولاریس» تارکوفسکی بازنمایی خلاقانه از کودکی یک عشق است. سینمای شعر رو به تکرار و نه انزوا می‌رود. فیلمی که سراسر منزوی کننده شخصیت‌های داستانی خود است اما مشخصا ذات شعری در تزریق سروتونین به بافت عصبی بیننده نقش مهمی ایفا می‌کند. این بافت عصبی شاعرانه را در آثار گاس ون سنت به خصوص «ویل هانتینگ نابغه» می‌توان یافت اما چیزی که چنین تالیفی را از سینمای تماما شعر تارکوفسکی جدا می‌کند، حضور درام و اهمیت دادن به بخش داستانی یک قصه است. اگرچه به گفته خود تارکوفسکی درام در «ایثار» نقش پررنگی ایفا می‌کند اما به باور من حقانیت فیلم نیست. فیلمی که به پسر او تقدیم شده است نمی‌تواند جز شعری بر نت‌های باخ سوار شود. مسئله درست همین‌جا است. اگر تارکوفسکی یا با تخفیف آنجلوپلوس فیلم نمی‌ساختند آیا شاعر می‌شدند؟ در پاسخ قاطعانه می‌گوییم خیر. چکامه به تنهایی ناتوان از بروز احساسات در قالب یک مدیا از سوی مولفان مذکور است. سینما اما در حوزه هنری خود به عنوان یک پکیج کننده اغراق آمیزترین شعارهای مولف بر بلندای خیال را می‌تواند بر پرده نقاشی کند. استنلی کوبریک هرچند شاعرانه میعادگاه فلسفه و ادبیات را در «درخشش» و «اودیسه فضایی» در هم آمیخته و «چشمان کاملا بسته» او حمله به سرمایه‌داری و شبه انتلکتوئل است اما خبری از شاعرانگی در آثار او نیست چرا که یک فیلسوف قطعا با شاعری و خیال پردازی مشکل دارد و همان‌طوری که افلاطون شاعرها را از شهر خود بیرون می‌کند کوبریک نقطه مقابلی است برای تارکوفسکی شاعر در «سولاریس». اگرچه هیچ‌وقت پازولینی را به عنوان یک شاعر در میدوم سینما نمی‌توانیم بپذیرم اما «انجیل به روایت متی» از او یک شاعرانگی تکان دهنده در مقیاس باور و مذهب دارد. 

علی رفیعی وردنجانی