شبی که ماه کامل شد. نقدی بر خانم فیلمساز!

شبی که ماه کامل شد / نقدی بر خانم فیلمساز !
شبی که ماه کامل شد آخرین فیلم نرگس آبیار و البته شروعی متفاوت از او در سینمای ایران . نرگس آبیار که در ابتدا با دستان خالی و شناخت محدود از سینمای دفاع مقدس با فیلم شیار نام خود را در میان فیلمسازان هم عصر خود به زبان ها انداخت حالا با تجربه متفاوتش نگاه ها را به سمت خود متمایل میکند .
شاید برای شما هم سوال شده باشد که چرا حرف از تفاوت میزنم . تمام کارگردان های بزرگ دنیا صاحب سبک خاصی هستند و دراین میان اشخاصی با این سبک ها شناخته میشوند، از تارانتینو استاد خون و خونریزی گرفته تا اصغر فرهادی که به پایان های باز شهرت جهانی دارد. اما هر وقت صحبت از نرگس آبیار به میان می آید یک توصیف آَشنا در ذهن ها نقش میبندد : نگاه به جنگ از زاویه ای متفاوت ، نگاهی که شاید پیش از این هیچ گاه یک فیلمساز ایرانی به آن دست نیافته و از این منظر فیلم نساخته . سال نود و دو بود که زمزمه ساخت یک فیلم خوب در عرصه دفاع مقدس به گوش رسید و به وقت پرس و جو فهمیدیم کارگردان همان کارگردان «اشیاء از آنچه میبینید به شما نزدیکترند» است . همان فیلمی که محمدحسین قاسمی درباره اش گفت : "یادم هست زمانی که می خواستیم این فیلم سینمایی را اکران کنیم به دلیل نداشتن سوپراستار پخش کننده ها تمایلی به انجام امور اکران فیلم نداشتند" . اما علی رغم تمام مشکلاتی که پیش رو بود آنچنان مورد استقبال مردمی قرار گرفت که نه تنها در ایران بلکه در آن سوی مرز ها صاحب جایزه بهترین فیلم از نگاه تماشاگر و بهترین نقش اول زن از جشنواره اسب نقره ای روسیه و جشنواره فیلم فرانسه شد .
اصلا انگار فیلمسازمان از همان اول نگاهش متفاوت بود و معیار هایش با معیار های فیلمسازان ایرانی تفاوت داشت . وقتی پای فیلم نشستم اولین چیزی که توجهم را به خود جلب کرد قاب بندی خوب و رعایت اصول زیبایی بود. طوری که محو تصویر شدم و جنبه های دراماتیک آنقد کشنده بود که هیچ گاه از دیدن فیلم خسته نشدم .
قدم دوم نفس بود . گونه ی ارتقاء یافته ای از یک چشم انداز دست نیافتنی . چشم اندازی که هیچ گاه تصور نمیشد به آن دست یابد اما فیلمسازمان دست از تلاش برای رسیدن به آرمان هایش برنداشت . وقتی چشم باز شد و خود را در میان دنیای بهار، دخترک کوچک و طفل معصوم قربانی جنگ یافت به یکباره به خود آمد و احساساتش جریحه دار شد !
شخصیت پردازی نفس آنقدر خوب بود که حتی کودک خردسال را پای فیلم مینشاند! و کاراکتر های پی ریزی شده برای نقش های مختلف تا حدی دلنشنین بود که ویژگی های منحصر به فردشان تا مدت ها در ذهن می میماند .
راستی چه شد که اینهمه بلا و مصیبت سر دخترک معصوم آمد ؟ مگر چه گناهی کرده بود که باید تاوانش را پس میداد ؟
و همه این داستان ها خلاصه شده بود در یک فیلمنامه پخته که آن حس همذات پینداری ارسطویی را به معنای واقعی به مرحله ادراک میرساند .
قدم آخر . شبی که ماه کامل شد
حالا فیلسمازمان به اوج بلوغ خود رسیده و برای خود جایگاهی محکم ترسیم کرده که دیگر فیلمسازان جوان باید به او اقتدا کنند . شبی که ماه کامل شد یک فیلم تمام عیار آبیاری است و تمام عناصر منحصر به فردی که سینمای او را تشکیل میدهد به مدد او آمده تا خانم فیلمساز شگرفی ساز شود ! حالا دیگر وقت طفره و کنایه نیست ! حالا دیگر وقت پیچش سناریو و نشان دادن صحنه های رمانتیک نیست . مخاطب آبیار را به خوبی شناخته و آبیار هم میداند از او چه میخواهند .
لذا حاشیه را کنار میگذارد و سریع میرود سراغ اصل مطلب . این بار نه از قصه عاشقانه بین مادر و فرزند خبری است و نه زندگی پر فراز و نشیب دخترک . اینبار مخاطب تکفیری میبیند ! انتحاری و بریدن دست و پا میبیند! و آنچنان تشری میزند که تا ساعت ها پس از فیلم تو را در نیای خودش غرق میکند .
اساسا شبی که ماه کامل شد از لحاظ داستانی به سه قسمت مجزا تقسیم میشود .
شروع . پرده سیاه در حالی جای خود را به روشنایی تصویر میدهد که شخصیت اول فیلم در اوج درخشندگی و در پس پرده یک هاله نورانی است و البته دیری نمیگذرد که این روشنایی به ظلمت تبدیل میشود . شاید یکی از ضعیف ترین عملکرد های آبیار در صحنه مواجهه باشد و در نحوه برخورد این دو مرغ عاشق به خوبی عمل نکرده باشد .چرا؟ فیلم از آن دسته فیلمهایی است که شخصیت ضدقهرمان زود خود را نشان نمیدهد لذا مخاطب ضرورت پیروی از خط داستانی برایش منقه نشده، اینجاست که پای داستان عاشقانه به میان می آید و حس رخوت را از بیننده میزداید . حالا شما تصور کنید که این صحنه تا چه اندازه حائز اهمیت است و آبیار باید چه سناریویی بچیند تا از این مهلکه نجات یابد . از آن سو شاهد یک برخورد بسیار سطحی و دیالوگ های پیش پا افتاده هستیم از قبیل دعوای سوری ابتدای فیلم و عروسی زود به هنگام عبدالحمید و فائزه .
تنه . نقطه قوت فیلم همینجاست، قصه ما از دستگیری برادرش شروع میشود مخاطب هنوز چیزی زیادی از داستان نمیداند(اگر حقیقت را از بیرون نداند) و او همچون فائزه گیج داستان دزد و پلیسی و مخفی کاری شوهرش است که ماموران با حکم جلب وارد منزل میشوند . اینجا گمانه زنی ها شروع میشود و هرکس با خود فکری میکند (چه کسی فکر میکرد خانه عبدالحمید انبار سلاح یک ارتش باشد!) که به یکباره به تمام علامت سوال ها جواب داده میشود .
نقطه قوت دیگر فیلم بخش میانی و اتفاقاتی است که در پاکستان رخ میدهد . آبیار نهایت تلاش خود را بکار گرفته تا پاکستان را آنطور که هست به ما نشان دهد نه آنطور که در ذهن یک ایرانی است. لوکشین فوق العاده، بازار های شلوغ و پر سر و صدا، چهره های متفاوت، لباسی های جور واجور، موسیقی محلی بجا و راش های متعددی که از قاب های متفاوت برداشت شده مجموعه ای از عواملی است که فیلم را برای مخاطب دیدنی و جذاب میکند (این همان راز خسته کننده نبودن فیلم آبیار علی رغم مدت زمان طولانی آن است) .
شخصیت پردازی فیلم بسیار موفق است و برای معرفی چهره مجهول الهویه عبدالحمید که کلید حل معما است خون دل ها خورده شده . شخصیت تعریف شده عبدالحمید دو بعد دارد، یک روی او را آن چهره معصوم و سر به زیری تشکیل میدهد که عاشق فائزه شده ،همان چهره ای که باعث میشود در میان فرزندان ریگی بدرخشد و او را به تنها امید مادرش تبدیل کند و روی دیگر او آن هیولای افسارگسیخته ای است که در قلمروی امیرش آزاد میشود . لذاست که میگوییم شخصیت عبدالحمید پیچیده است و هزم رفتار های متناقض او برای مخاطب بسیار سخت و باورناپذیر خواهد بود و این هنر کارگردان را میطلبد که در چیدمان توالی احساسات و رفتار ها بکوشد تا به قابل پذیرش بودن فیلمانه ضربه ای وارد نشود .
فیلمبردار نقش مهمی در تعیین صحنه های یاد شده دارد و نحوه عملکرد او در القای حس ترس ، اضطراب و حتی حس تعلیق مد نظر کارگردان تاثیر گذار است ، در سکانس فرار فائزه و همدستی او با مادر عبدالحمید فیلمبردار هم همپای کارگردان بسیار هوشمندانه رفتار میکند، برای مثال دوربین روی دست کوچه های تنگ و تاریک، اسکی بازی بخصوصش و حتی نما های مدیوم فول شات بازار گوشت فروشان باعث شده تا حس ترس را به خوبی در دل مخاطب ایجاد کند .
پایان. اما چه کنیم که این همه داستان است و قصه ما چیزی جز صفحه ای از صفحات حقایق دنیا را بازگو نمیکند . حالا دیگر فائزه، آن دخترک بیچاره به دام عشق شوهر افتاده نه راه پسی دارد و نه راه پیش . فائزه بارها سعی کرده علاقه او به عبدالحمید را ابراز کند ، یکبار به صراحت و بارها به گوشه و کنایه اما انگار شوهر کم عرضه او (که حتی معلوم نیست عشقش واقعی است) قرار نیست قدر فائزه را بداند . از طرفی از جان شوهرش گذشته حاضر است هرچه دارد بدهد تا به تهران بازگردد و از طرفی او از همه اسرار باخبر است . عبدالمجید بر تصمیمش مصمم است و عبدالحمید در این کشمکش هم به دنبال خداست هم خرما ! و در آخر وقع ما وقع ..
پ.ن: در یکی از نقد ها میخواندم که به سبک روایت خانم آبیار اشکال گرفته بود از نحوه آشنایی فائزه گرفته تا تک تک تصمیماتش ( از جمله رفتن به پاکستان) و به او پاسخ دادند که واقعیت است چه میشود کرد! میدانم که پاسخ قانع کننده ای است ولی بگذارید بگویم حقیقت همیشه قابل تغییر است و این به نوع تفسیر فیلمساز از دنیای جهان شمول داستان برمیگردد که البته خانم فیلمساز همین کار را انجام داده . بله ! بهتر از این نمیشد .