جستجو در سایت

1404/05/01 14:24
از پرده نقره‌ای تا قاب شیشه‌ای - 3

نیما جاویدی از ملبورن تا شکارگاه ؛ قصه گویی در مرز جذابیت و سطحی نگری

نیما جاویدی از ملبورن تا شکارگاه ؛ قصه گویی در مرز جذابیت و سطحی نگری
نیما جاویدی در نگاه نخست، فیلمسازی‌ست که به خوبی از عناصر بصری و تکنیکی سینما بهره می‌برد؛ اما وقتی لایه‌های زیرین آثارش را بشکافیم، فقدانی جدی به چشم می‌خورد: شخصیت‌هایی که زود شکل می‌گیرند و زود فراموش می‌شوند. او مخاطب را می‌رباید، اما در ذهنش ماندگار نمی‌شود.

اختصاصی سلام سینما - پارسا کمالی : نیما جاویدی یکی از نام‌هایی‌ست که در دهه اخیر، آرام‌آرام اما پیوسته، در سینمای ایران بالا آمده. فیلمسازی که کارش را با ملبورن آغاز کرد و حالا با سریال شکارگاه در شبکه نمایش خانگی دوباره خبرساز شده است. اما آیا این مسیر به سوی یک جهان سینمایی شخصی و اصیل بوده؟ یا بیشتر تجربه‌ای‌ست از تلاش برای جلب توجه مخاطب با فرم‌های آشنا و تکنیک‌های چشم‌نواز؟ نگاه به کارنامه جاویدی از زاویه‌ای که آثارش را نه از منظر جوایز و موفقیت‌های تبلیغاتی، بلکه بر اساس خلوص سینمایی، ساختار روایی و عمق شخصیت‌پردازی بررسی کند، تصویری پیچیده و پر از تناقض به ما می‌دهد.


بیشتر بخوانید : 

از پرده نقره‌ای تا قاب شیشه‌ای - 1: مروری بر کارنامه هومن سیدی؛ از مغزهای کوچک تا قورباغه و وحشی

از پرده نقره‌ای تا قاب شیشه‌ای - 2 : مقایسه کارنامه آیدا پناهنده در سینما و شبکه نمایش خانگی؛ از سکوت‌های زنانه تا جادوی سفید


آغاز راه با «ملبورن»: تقلیدی که نتوانست روی پای خود بایستد

ملبورن، فیلم اول نیما جاویدی، در زمانی به نمایش درآمد که سایه سینمای اصغر فرهادی بر سر بیشتر فیلمسازان جوان گسترده بود. طبیعی بود که آثار متأخر فرهادی مانند جدایی نادر از سیمین و درباره الی به الگویی برای نسل جدید تبدیل شوند. ملبورن نیز به شکلی واضح در این جریان قرار می‌گیرد. فیلم با موقعیتی روان‌شناختی و معمایی آغاز می‌شود، اما همان‌جا هم می‌ماند: نه شخصیت‌ها عمق می‌گیرند، نه موقعیت‌ها به شکلی معنادار گسترش پیدا می‌کنند. همه چیز در همان گره‌افکنی اولیه متوقف می‌شود و از آن‌جا به بعد بیشتر تلاش می‌شود با فضاسازی پرتنش و شوک‌آور، مخاطب نگه داشته شود.

فیلم، در ظاهر، توانسته بود گامی بلند بردارد: حضور در جشنواره‌های بین‌المللی و تمجیدهایی که از آن شد، نوید ظهور یک کارگردان مستعد را می‌داد. اما وقتی این موفقیت‌های بیرونی را کنار می‌زنیم و فقط به فیلم نگاه می‌کنیم، آنچه باقی می‌ماند چیزی‌ست شبیه به یک تقلید سخت‌کوشانه اما بدون استخوان‌بندی دقیق. فیلم از جهان فرهادی فقط ظاهر را وام گرفته بود: گره، تعلیق، دوگانه‌های اخلاقی. اما زیر این سطح، فقدان روابط علی و معلولی و نبود شخصیت‌هایی با پشتوانه روانی مشخص، باعث می‌شود فیلم نتواند ایستایی دراماتیک داشته باشد. جاویدی به جای گسترش عرضی شخصیت‌ها و روایت، چنان درگیر ایده و موقعیت شده بود که ریشه‌های انسانی روایت را نادیده گرفت. و شاید یکی از بحث‌برانگیزترین بخش‌های فیلم – مرگ نوزاد – نه از دل منطق درونی روایت، که صرفاً برای شوک‌آفرینی بیرونی طراحی شده بود.

«سرخ‌پوست»: فاصله گرفتن از الگو، نزدیک شدن به تکنیک

اما جاویدی در فیلم دومش مسیر دیگری را امتحان کرد. سرخ‌پوست تلاشی آگاهانه برای فاصله گرفتن از الگوی فرهادی بود و در عوض، با تأکید بیشتر بر عناصر ژانری، وارد فضایی تازه شد. فیلمی که از نظر بصری بی‌نقص به‌نظر می‌رسد: نورپردازی حساب‌شده، قاب‌بندی‌های دقیق، صحنه‌پردازی‌ای که سینمای ایران کمتر تجربه‌اش کرده است. حضور نوید محمدزاده نیز در نقش اصلی، آن‌هم متفاوت‌تر از بازی‌های مرسومش، به جلب توجه بیشتر کمک کرد.

اما حتی در بهترین و موفق‌ترین اثر جاویدی نیز، همان ضعف بنیادین همچنان وجود دارد: شخصیت‌ها سطحی‌اند و درگیرکننده نمی‌شوند. موقعیت‌ها، هرچند در ظاهر معمایی‌اند، اما در بطن خود از آن کشمکش درونی خالی‌اند که بتوانند تماشاگر را درگیر معنایی فراتر از سطح نگه دارند. در سرخ‌پوست، فرم چنان جلوتر از محتوا قرار می‌گیرد که انگار کارگردان سعی دارد با نور و صحنه، غیبت عمق روان‌شناختی را بپوشاند. در نهایت، فیلم گرچه نسبت به ملبورن گامی روبه‌جلو بود، اما بیشتر شبیه یک تمرین موفق در استفاده از ابزارها و الگوهای سینمایی است، نه خلق جهانی مستقل.

«آکتور»: یک جهش محدود اما ملموس

ورود نیما جاویدی به شبکه نمایش خانگی با آکتور، در ادامه روندی‌ست که بیشتر فیلمسازان هم‌نسلش طی کرده‌اند. اما تفاوت مهم در این‌جاست که آکتور نسبت به آثار قبلی او، انسجام بیشتری در روایت دارد و شخصیت‌پردازی‌اش – هرچند نه عمیق – اما کاراتر است. داستان با ریتمی تند جلو می‌رود و آن‌قدر اتفاق می‌افتد که مخاطب فرصت توقف برای تحلیل تمام ضعف‌های جزئی را پیدا نکند. این‌جا، روایت از خصلتی سریالی برخوردار می‌شود: کشش، غافلگیری، پیش‌روی سریع. اما همچنان شخصیت‌ها بیشتر در خدمت کنش‌اند تا اینکه کنش‌ها از دل شخصیت بجوشند.


جاویدی هنوز هم تصور می‌کند با گریم، طراحی لباس، نورپردازی یا حتی نحوه راه‌رفتن شخصیت‌ها، می‌تواند به آن‌ها عمق بدهد. در حالی که این عناصر، اگر بر بستر شخصیت‌هایی با هویت درونی شکل‌گرفته سوار نشوند، بیشتر به تزئین شبیه‌اند تا ابزار دراماتیک. در آکتور، طراحی قصه آن‌قدر پراتفاق است که می‌تواند سرگرم‌کننده باشد. اما سؤال این‌جاست که آیا سرگرم‌کنندگی صرف، برای پایداری یک سریال یا نشانه بلوغ یک فیلمساز کافی‌ست؟

«شکارگاه»: زیبایی در ظاهر، فقدان در باطن

و حالا شکارگاه. سریالی که هنوز در میانه راه است، اما نشانه‌های آشنای سینمای جاویدی به‌شکلی عریان‌تر در آن دیده می‌شود. باز هم نور، صحنه، بازیگرانی که با حرکاتی حساب‌شده قدم برمی‌دارند، و دوربینی که در تلاش است عظمت خلق کند. اما سؤال اصلی باقی‌ست: آیا این عظمت ظاهری با معنا و عمق درونی همراه است؟ شکارگاه تا این‌جا بیشتر شبیه ترکیبی از چند ایده داستانی است که در دل یک سریال تاریخی ریخته شده‌اند، بدون آن‌که درک عمیقی از زمان، زبان و هویت شخصیت‌ها وجود داشته باشد.

سریال، از روایت در دوره قاجار استفاده می‌کند، اما زبان شخصیت‌ها نه به آن دوران تعلق دارد و نه معادلی تازه برای آن پیدا شده است. دیالوگ‌ها ساده‌اند، شخصیت‌ها یکی‌یکی می‌آیند و می‌روند و عاشق هم می‌شوند، بی‌آن‌که این تحولات از دل جهان‌بینی یا روان‌شناسی آن‌ها برآمده باشد. شکارگاه در بهترین حالت، نمایشی خوش‌فرم است که می‌تواند در همان لحظه اول مخاطب را جذب کند. اما در لایه‌های زیرین، با همان ضعف‌های آشنای جاویدی مواجهیم: بی‌توجهی به عمق شخصیت، ناتوانی در گسترش عرضی روایت و جایگزین‌کردن تکنیک به جای مضمون.

نیما جاویدی تا به این‌جا نشان داده که فیلمسازی‌ست خوش‌ذوق، با درک خوبی از تکنیک‌های سینمایی. آثارش اغلب استاندارد و خوش‌ساخت‌اند و می‌توانند مخاطب را با خود همراه کنند. اما آن‌چه هنوز در آثارش غایب است، همان چیزی‌ست که یک فیلمساز را از صرفاً «خوب» به «ضروری» و «منحصر‌به‌فرد» تبدیل می‌کند: جهان‌بینی شخصی، شخصیت‌هایی با ریشه، و روایتی که از دل پرسش‌گری بیاید، نه صرفاً به‌قصد سرگرمی یا تأثیر لحظه‌ای.

او تا این‌جا توانسته مسیر جذب مخاطب ایرانی را پیدا کند. اما برای فراتر رفتن از یک محصول خوش‌ساخت و رسیدن به اثری ماندگار، هنوز راهی در پیش دارد؛ راهی که نه با جوایز بین‌المللی کوتاه می‌شود، نه با قاب‌های چشم‌نواز و بازیگران اسم و رسم دار. سینما، بیش از هر چیز، جست‌وجوی حقیقت است. و این جست‌وجو، هنوز در آثار نیما جاویدی به نقطه‌ای امن نرسیده است.
 


ارسال دیدگاه
captcha image: enter the code displayed in the image