فرمانروایی دیالوگ ها
قطعا وقتی قریب به پنجاه سال کما اینکه بیشتر، از ساخت یک فیلم سینمایی فاخر می گذرد تحلیل ها و نقد های متعددی از آن صورت گرفته و در محافل گوناگون هنری و عمومی مطرح شده است؛ تحلیل موشکافانه به فیلم های قدیمی تر و کلاسیک علیرغم بیگانگی در نسل امروز هنوز هم علاقمندان عالی سینما را مجذوب خود خواهد ساخت با توجه به اینکه نقد چنین فیلم هایی که به زبان فارسی در سال های متعدد فارغ از اساتید منتشر شده بیشتر یک توصیفات مقطع و بهم چسبیده نویسنده از علاقمندی خود به سینمای کلاسیک و فیلم های قدیمی است و توصیفاتی که بیش تر از جنبه آموزشی و تحلیلی بیاناتی عامیانه و تمجیدهایی تکراری است که تنها دیالوگ های ماندگار و نماهای شناخته شده را بازگو می کنند، حال با این تفاسیر اینجانب در نقد هایم از فیلم های کلاسیک سعی در موشکافی و تحلیل ماهیت فیلم خواهم داشت.
"چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد؟" برگرفته از نام نمایشنامه ای است که نخستین بار ۱۳ اکتبر ۱۹۶۲ در تئاتر بیلی رُز (محله برادوی) نیویورک اجرا شد. همچنین اشاره دارد به آهنگ چه کسی از گرگ بد بزرگ می ترسد؟ یک اهنگ که توسط فرانک چرچیل به همراه آن رونل نوشته شده است. این اهنگ ابتدا در انیمیشن سه خوک فسقلی محصول ۱۹۳۳ والت دیزنی نمایش داده شد که ماجرای سه خوک کوچک است و هر کدام یک خانه برای خود می سازند، اولی از کاه، دومی از چوب و سومی از آجر. وقتی گرگ سراغ ان ها می رود دو خوک به خانه مستحکم و آجری خوک سوم پناه می برند و گرگ را شکست می دهند؛ در فیلم ویرجینیا همچون انیمیشن خوک ها ما سه فضای سربسته را داریم. اولی خانه جورج (ریچارد برتون) و مارتا (الیزابت تیلور) که در پرده اول فیلم متوجه سست بودن و آشفتگی آنها می شویم، اعتیاد به مشروبات الکلی توسط مارتا و کنایه های طنز آلود جورج به مارتا و پینگ پنگ توهین و متلک آنها به یکدیگر حتی در حضور مهمان ها استیصال این زوج را به تصویر می کشد و هر دو به گندیده بودن این خانه اذعان دارند؛ این همان خانه خوک با خانه کاهی است که در معرض حمله گرگ قرار می گیرد. فضای دوم کافه ای است که چهار نفری به آنجا می روند و فضای داخلی چوبی و درگیری های لفظی جورج و مارتا به اوج خود می رسد تا جایی که جورج اقدام به خفه کردن مارتا می کند. مارتا نیز در این کافه با نیک (جورج سِگال) می رقصد، هرچند هانی (سندی دنیس) در حالت مستی پیشنهاد رفتن به این کافه را مطرح کرده بود. فضای سوم که تداوم رابطه جورج و مارتا را نشان می دهد در واقع بنای آجری و مستحکم خوک سوم است، این بنا همان خانه جورج و مارتا است که با طلوع سپیده آفتاب و فروکش کردن منازعه این زوج و از همه مهمتر دست به دست هم دادن استحکام خود را نشان می دهد. ویرجینیا وولف که نامش در عنوان این فیلم است و مکرر مارتا آن را در طول فیلم تکرار می کند یک نمایشنامه نویس فمینیست بود که بین دو جنگ جهانی اول و دوم آثاری را خلق کرد اما به علت فشار شدید روحی و عصبی به علت از دست دادن پیاپی عزیزانش سرانجام در رودخانه خودکشی کرد، او عضو بنیاد بلوزمبری (ناحیه ای در لندن) بود که هنرمندان و متفکرانی گرد هم می آمدند و درباره مسائلی همچون لاادری گری یا ندانم گرایی بحث می کردند. وولف به معنای فرزند خیالی است که در این فیلم نیز نام یک پسر از زبان زوج مست (مارتا و جرج) بارها شنیده می شد، این پسر قطعا حاصل اثرات منفی مصرف بیش از اندازه مشروبات الکلی در اذهان مارتا و جورج است که حتی در دانستن رنگ چشم پسرشان هم با یکدیگر اختلاف نظر دارند. هر آنچه در این فیلم می بینیم حاصل اثرات مخرب مصرف بیش از اندازه مشروبات الکلی توسط مارتا و جورج است. همان گونه که وقتی در معدود دفعاتی که این زوج در فضای باز با یکدیگر صحبت می کنند واژه LIQUORS به صورت نا منظم روی دیوار بار به وضوح برای ما قابل رویت است و اشاره مستقیمی دارد به عنصر اصلی در این فیلم یعنی مشروبات الکلی در ایجاد شاخه های چند گانه برداشت فکری ما. از آنجایی که فیلم کاملا متکی به دیالوگ است این سکان و سرنخ ها مدام از جانب کاراکتر ها در اختیار ما قرار می گیرد اما نکته شگفت انگیز این است که از یک زن و شوهر مست و مشاجره گر قطعا نمی توان حقیقت درستی را یافت. زن و شوهری میانسال که زبان تندی دارند و مرتب در مصرف الکل و نیش و کنایه به یکدیگر در حال پیشی گرفتن از هم هستند. نیک و هانی نیز زاده اذهان مست و پریشان مارتا و جورج هستند، هرچند دیروقت است و جورج و مارتا پس از بازگشت از پایان یک ضیافت شبانه حالا میزبان نیک و هانی می شوند ولیکن این عجیب نیست چرا که شنبه شب است و یک زن میانسال سرمست هر لحظه قابلیت هم کلامی با مهمانان جدید را دارد مخصوصا اگر یکی از آنها پسر جوانی بوکسور و خوش هیکل باشد. چیزی که بیش از هر مسئاله ای به عدم واقعی بودن این زوج جوان یعنی هانی و نیک دامن می زند این است که مدام جورج شغل نیک را با خود اشتباه حدس می زند و در خلوت با نیک می گوید ما همیشه مهمان داریم و همیشه این روند و مشاجره ها تکرار خواهد شد. در سکانس داخل اتومبیل حتی جورج به مارتا اشاره می کند که با لباس خواب چندین بار به اتاق پسرمان رفتی و او از این جهت استفراغ کرده است. مارتا و جورج کسانی را در ذهن خود می سازند تا آنها را در مشاجره با همسر خود شریک کنند، مارتا که شیطنت های جنسی بسیاری دارد و به نوعی افسار گسیخته بنظر می رسد در حال معاشقه و هم خوابی با نیک است همان جوانی که در ذهن خود پرورش داده. وقتی جورج به سمت خانه می آید و به این صحنه خیانت نزدیک می شود دوربین پشت سر او روی دست قرار گرفته تا لرزش های ناشی از متزلزل بودن و اضمحلال را به تصویر بکشد. در عین حال تنها یکی از چراغ های اتومبیل روشن است و چشمک می زند و دیگری خاموش است، این نشان می دهد حالا فاصله ای بین مشاجره های زن و مرد بوجود آمده و تنها فرصت ابراز وجود یکی از آنهاست و فعلا خبری از مشاجره بین این زوج نیست. چراغ مدام چشمک می زند به نشان اینکه این ابراز وجود حالت شیطنت دارد و طبعا با توجه به ماهیت طبع گرم مارتا دلالت بر خواسته جنسی او و خاموشی جورج دارد. نیک و هانی به نوعی شخصیت هایی برگرفته از خود جورج و مارتا هستند. با فیزیکی متفاوت تر اما درون مایه ای یکسان به کاراکتر های اصلی داستان. بعد از همخوابی مارتا با نیک میل جنسی او فروکش می کند و به نیک مثل جورج توهین می کند. مارتا امیال زودگذر خود را وقتی بر طرف می کند مجدد گرایش به جورج واقعی و زندگی خود دارد هرچند این زندگی کاملا متزلزل و آشفته است. با گذشت زمان و شناخت شخصیت جورج می توان یافت شاید او اراده و کنترل بیشتری پس از مصرف مشروبات الکلی دارد ولی علیرغم رد و بدل دیالوگ های متعدد شخصیتی منزوی و درونگرا است که شاید از او چهره ای موذی ساخته است. جورج همان پسری است که تعریف می کند، همان پسری که باعث مرگ مادر و پدر خود شده است. در صحنه اتومبیل مارتا به قضیه برگن خوردن جورج اشاره می کند و جورج نسبت به این موضوع حساس است چرا که این داستان را به گونه ای دیگر برای نیک تعریف کرد. جورج بسیار کم حرف است اما نیک را برای خود ساخته تا حرفهایش را بشنود و شاید نیک بعد دیگری از وجود درونی جورج باشد که باب طبع مارتا است. و اینکه ماجرای حاملگی مارتا پیش از ازدواج با جورج بعید بنظر می رسد، اما تعدد رابطه های جنسی او کاملا قابل حدس است. هانی نیز بعد دیگری از مارتا است، گاهی فکر میکرده شکمش باد کرده و حامله است، مارتا به علت تعدد رابطه های پیش از جرج این موضوع را برای خود متصور بوده است. به موازات مصرف مشروبات الکلی مارتا، هانی نیز مرتب برندی درخواست می کند، از آنجایی که جورج به مارتا می گوید تو فقط الکل خالص مصرف میکنی و مارتا نیز تایید می کند اما هانی از برندی که حاصل عرق گیری از شراب است و به شراب سوخته معروف است استفاده می کند. مارتا و هانی همچنین جورج و نیک دارای تشابه ها و تضاد هایی هستند که مکمل شخصیت یکدیگرند. نکته جالب توجه در دقایق ابتدایی فیلم زمانی که جورج روی تخت دراز کشیده است نام کتابی به وضوح به چشم میخورد، کتابی به نام طبل حلبی (The Tin Drum) به نویسندگی گونتر گراس ۱۹۵۹. فیلمی بر این اساس نیز ساخته شد و جایزه اسکار گرفت. کتاب در مورد پسر بچه ای است که در دوران افول نازی ها نمی داند حاصل پدرش است یا فاسق، پسری که نمی خواهد بزرگ شود و می خواهد در کودکی بماند. مارتا نیز به حرامزادگی پسر خود اشاره کرده و حتی جورج این موضوع را بارها عنوان کرده است. در نمایی دیگر بلافاصله راکورد بهم میخورد و این کتاب پوشیده می شود، این بهم خوردگی راکورد توسط کارگردان قطعا یک ضعف است اما برای فیلمی تولید سال ۱۹۶۶ قطعا قابل اغماض است ولی چیزی که جالب توجه است تاکید بر این کتاب قبل از برهم خوردن راکورد بوده است. به طور کلی این آشفتگی و منازعه زن و شوهری بین جورج و مارتا ممتد بوده و با توجه به آشفتگی خانه در نمای پایانی باز هم تکرار خواهد شد و جمله مارتا مبنی بر پایان این مشاجره ها تنها از روی طلوع سپیده صبح و افول اثرات مشروبات است و قطعا شواهد گواه از تکرار این اتفاقات می دهد ولی این طلوع نوید بخش امید است. چیزی که بیش از هر نکته ای قابل توجه می باشد همان دستی است که مارتا و جورج روی هم می گذارند تا فارغ از این مشاجره ها به استحکام علاقمندی و رابطه خود صحه بگذارند، در واقع به خانه آجری خوک سوم همان انیمیشن معروف که اشاره کردم دلالت می کند. ترانه مورد استفاده در انیمیشن سه خوک فسقلی بیانگر عزم مردم در برابر رکود بزرگ اقتصادی یک دهه پیش از جنگ جهانی دوم می باشد از ۱۹۲۰ تا اواخر ۱۹۳۰ که البته خوک خود نمادی از ثروت و سیستم های کاپیتالیستی است که بیشتر بیانگر غلبه آن بر این رکود بوده است. این عزم در زوج اصلی فیلم مارتا و جورج برتری استحکام درونی پیوندشان بر خرده مشاجره های اسفناک زندگی آنها می باشد هرچند که جورج از اوضاع مالی مساعدی بهره نمی برد و یک آموزگار ساده است. گویا بخشی از این مجادله ها از این امر مستثنی نیست ولی لجام گسیختگی مارتا با تاکید ماهیت اصلی فیلم بر استفاده بی رویه از مصرف مشروبات الکلی و آثار مخرب آن است.
نویسنده: رامتین سراج پور