کیمیایی و درجا زدن در یک ایده تکراری
فيلم «خون شد» آخرين اثر سينمايي مسعود كيميايي به لحاظ ساختار در بعضي از سكانسها به مراتب از ساختههاي قبلياش جلوتر است اما كيميايي هنوز در مضمون و مفاهيم سينمايياش از قيصر تا خون شد در حال تكرار يك موقعيت در فضاهاي گوناگون است، به رغم ساختار خون شد، ايده و قصه نميتواند براي مخاطب نكته باورپذيري داشته باشد.
«خون شد» به خوبي قصه تعريف ميكند اما اين قصه زاده تخيل خودِ فيلمساز است. جهاني كه براي خودش دارد ترسيمي از آدمها و شهر و عدالت اجتماعي است كه با لحني تكراري مطرح ميشود.
كيميايي در حال درجا زدن در يك ايده تكراري است كه نميتواند آن را از خود جدا بداند، اگر چه او به درستي ميتواند قهرمان بسازد و قهرمانش هم دوست داشتني باشد اما بايد ديد اين قهرمان تا چه اندازه مصداقِ بيروني دارد. فضلي قهرمان جديد فيلم كيميايي همان قيصري است كه براي رسيدن به خواستههايش چاقوي ضامندار در جيب ميگذارد و پاشنههاي كفشش را بالا ميكشد كه به سوي انتقامگيري برود و حق خود را وصول كند. فضلي در «خون شد» همانند يك سايه وارد قصه ميشود؛ يك قهرمان مثلاً تمامعيار كه ساكت و درونگراست؛ قهرماني كه مرد عمل است. لحن گفتار او با ديالوگهاي كوچهبازاري كيميايي منطبق است.
ديالوگهايي كه ديگر در جايي شنيده نميشود جز در فيلمهاي كيميايي. خون شد يك اثرِ قهرمانمحور است كه ديگر شخصيتها با وجود او شكل ميگيرند، به طور مثال ورود فضلي در همان سكانس اول به عنوان اولين كاراكتر نشان از وجود قهرماني است كه فيلمساز آن را به عنوان يك منجي معرفي ميكند، او آمده تا سند خانه پدرياش را آزاد كند و بعد خواهرش را نجات بدهد و در ادامه خواهر ناتنياش را. قهرمان درونگراي ما ميكوشد تا آدمهاي خانه را دور هم جمع كند و از طرفي ديگر فيلمساز ميكوشد تا پلشتي جامعه را با سياهيهاي غلو شده پيوند بزند و اتفاقاً كيميايي راهش را درست ميرود و مثل هميشه دوربين سركش او ميان بديهاي جامعه ميچرخد و انگار موقعيتهاي فيلمهاي او نميتوانند آنقدر جدي باشند چراكه كيميايي بلد است چگونه و از چه راهي براي مخاطبش قصهگويي كند. روش او مبتني بر خردهروايتهايي كه به هيچ منطقي نميرسند با ارجاعات كلامي مخاطب را به جايي نميرساند. بله فيلمساز ما قصهگوي خوبي است و ميتواند از جهان فكري و تخيلش قصههاي بيشماري بگويد و قهرمان فيلمش را در تنگناهاي اجتماعي يا در جايي ديگر احساسي قرار بدهد؛ قهرماني كه مصلحت را نميشناسد؛ قهرماني كمسواد كه فقط زدن و كشتن را ميفهمد. فضلي در مواجهه با خواهرش وارد گفتوگوي عاطفي ميشود اما كاملاً مشخص است كه او نه تنها عاطفهاي ندارد بلكه حس خانوادهدوستياش تقلبي است. وی ميخواهد با قهرمان بودنش احساسات را جريحهدار كند اما او توان و پتانسيل لازم را براي قهرمان بازي ندارد. او يك قهرمان پوشالي است كه ديالوگهاي كيميايي را پشت سر هم ميگويد. نه تنها فضلي يك قهرمان منفعل براي رسيدن به خواستههاي پدر و مادرش است بلكه شخصيتهاي ديگر اين فيلمها به يك نحوي اخته و الكن هستند.
آيا اين همه سياهنمايي براي ساخت اثري كه فقط ميتواند حديث نفس فيلمساز باشد، لازم است؟ پذيرش اين همه سياهي در قالب يك اثر اجتماعي چه سودي دارد؟ اگر فيلمساز سمت مردم است پس چرا روزنهاي از اميد در فيلمش ديده نميشود؟ دوره نمادگرايي گذشته است، دوره چاقوکشی و عربدهكشي هم منسوخ شده، يعني جامعه ما بعد از 50سال از زمان قيصر تا الان تغييري نكرده است؟ قهرمان فيلم كيميايي هنوز نميداند پليس و قانون چيست و فيلمساز به مخاطبش ميآموزد براي مطالبهات به قانون نيازي نيست، ميتواني با چاقو حقت را بگيري، اين طرز تفكر ترسناك كيميايي تأثير مخربي دارد و مخاطب را وارد دنيايي منفي ميكند؛ همان دنيايي كه قيصر براي جوانان دهههای40 و 50 دنيايي پر از خشونت و جامعهاي وحشتزده خلق كرد.
«خون شد» براي كيميايي فيلمي مثل هميشهاش است؛ موقعيتپردازي كمجاني كه توان يك اثر اجتماعي را ندارد اما اين فيلم ميتواند از لحاظ ساختار روايي اثري قابل تأمل باشد.