خوشتیپ کردی! کجا؟
رادیون راسکولنیکوف راضی به انجام هر کاری نبود و در پس ذهنش نظریهای در مورد «ابر انسان» داشت و قیودی که انسانهای عادی باید به آنها پایبند باشند و انسانهای خارقالعاده، نه! «جنایت» در «جنایت و مکافات» سادهتر اتفاق افتاد و «مکافات» پیچیدهتر بود و هزار گره احساسی و اقتصادی و خانوادگی به آن دامن میزدند، اما در «پل خواب» مکافاتی جز تماشای فیلم وجود نداشت.
خلاصه کلام اینکه «پل خواب» ربطی به «جنایت و مکافات» ندارد، و البته که فیلمساز جوان ما تحت عنوان «اقتباس آزاد» بیشتر دست خود را برای فرار از تعینات کتاب داستایِوسکی «آزاد» گذاشته، اما بدش نمیآید هر از گاهی فخری به ما بفروشد که توانسته «جنایت و مکافات» را –همان کتابی که هیچکاک میگفت جرئت فیلم کردنش را ندارد- روی پرده سینما ببرد و لابد در پس ذهنش آن را بومی و «ایرانیزه» هم کرده است.
جنایت و جنایت
در خلاصه داستانی که از فیلم اینجا و آنجا منتشر شده، چنان از مشکلات مالی شهاب و کلاهی که بر سرش میرود و پول نزول کردنش صحبت میشود که اولین سوال برای من این است: «مگر چقدر از فیلم را بریدهاند؟» با اینکه این سوال را در پس ذهن دارم، فیلم را همانطوری که روی پرده سینما برای عموم به اکران درآمده، مورد بازبینی قرار میدهم.
شهاب صبح سیگاری میکشد و بعد از اندکی اینطرف و آنطرف کردن در یک لحظه شگفتانگیز در مقابل آینه یک «زر نزن» به خودش میگوید. از همینجا برای من روشن میشود که این شخصیت قطعا مشکل ذهنی دارد و بیایید نام این مشکل ذهنی را بگذاریم «نقطه اول».
از اینجای فیلم تا جایی که شهاب حضور طولانیتری در برابر آینه دارد و با مفاصل انگشتهایش ور میرود –و ما نامش را «نقطه دوم» خواهیم گذاشت- ترکیب خندهداری از دیالوگها و اختلافات اعصابخُردکن بین تمامی آدمهاست و تنها کسی که از این دایره بیرون میماند، شخصیت پدر شهاب است که اتفاقا آرامش دلپذیر اکبر زنجانپور هم بسیار به او میآید. از شخصیت هومن سیدی –که لابد رازومیخین است- گرفته و فیگور تقریبا «چِت مُخ» او، تا صاحب آژانس و دیالوگهای مضحک اولیهاش، تا نامزد شهاب –با بازی نسبتا قابل قبول آناهیتا افشار- و مخصوصا خود شهاب که با بازی «خاص» و «همیشگی» ساعد سهیلی بدل به یک «بچه پُررو» میشود، رویهمرفته حتی نصف صفحه هم دیالوگ معنادار به زبان نمیآوردند. راه فرار فیلمساز چیست؟ قرار دادن نقطه دید روی یک شخصیت معتاد و تکیه به این مسئله که چون علیالقاعده یک آدم معتاد چرتوپرت میگوید، احتمالا چرتوپرت هم میشنود و ما میتوانیم 45 دقیقه از فیلم را با هرچیزی که به ذهنمان میرسد، پر کنیم.
البته نباید از حق گذشت که رابطه شهاب و نامزدش شب اول در خانه، آن هم با دوربینی که گویا برای آنها «بپا گذاشته شده است» و عقبعقب رفتن شخصیتها و دیالوگهای شگفتانگیزی مانند «از بوی من خوشت میاد؟» بار کمدی بسیار بالایی به فیلم میدهند، و ابدا اینطور نیست که فیلمساز نخواهد تصویری از رابطه این زوج جوان به ما ارائه دهد، بلکه درک درستی از «عشق در عین سختی» در سینما ندارد و مجبور میشود مدام ما را به خنده بیندازد. بهطور خلاصه بخش اول این فیلم نه عشق دارد و نه فقر، بلکه منطقش «هذیانگویی» به بهانه اعتیاد است.
مکافات و جنایت
نیمی از فیلم که میگذرد، آن «نقطه دوم» فرا میرسد و شهاب که حسابی شیشه کشیده، جلوی آینه دچار یک تحول روحی و روانی عمیق –آن هم مدیوم کلوز با صورتی که اندکی دفرمه شده- میشود. این دو بار که شهاب در مقابل آینه قرار میگیرد، آن منطق «اعتیاد» را کاملا برای ما آشکار میکند.
حال فرض کنید فیلمسازی به جای فقر و هزار عامل بیرونی دیگر، تنها بر پایه اعتیاد به یک شخصیت فرمان قتل بدهد، دلش هم خوش باشد که این فرمان خیلی زورکی نیست و شهاب آن شب مهمانی خیلی تحقیر شده است، چگونه میتواند این ضعف را جبران کند؟ با یک سکانس پلانِ حدودا پنج دقیقهای از صحنه قتل. آدمی که هنوز هم باید تحت تاثیر مواد مخدر قرار داشته باشد، چرا باید واکنشی آنقدر عجیب به قتل نشان دهد؟ اصلا مگر خودش میفهمد که این کارش شاید مشکلی داشته؟ این لحظه شکست شخصیت چه توجیهی در فیلمنامه دارد؟ در کارگردانی هم سکانس پلان گرفتن بهخاطر دور شدن دوربین از چهره اصلا به درد چنین کاری نمیخورد و فیلمساز اگر میخواست خودی نشان بدهد، میبایست چند جامپ کاتِ کلوزآپ به کلوزآپ بزند، تا اعصاب مخاطب مضاف بر داستان از وجه بصری فیلم هم خُرد شود. اما فیلمساز جوان حتی همین کار را هم نکرد و در «اعصاب خُردکنی» هم به قول بیهقی «ناتمام ماند».
مکافات و مکافات
چیزی حدود 60 دقیقه از فیلم تا انتهای این قتل گذشته است و از این به بعد فیلمساز به یک اصل ساده فیزیکی تکیه کرده است: اگر نیرویی به یک جسم وارد نشود، تغییری در حرکت آن ایجاد نمیشود. به عبارت خودمانی فیلمساز در یکسوم انتهایی فیلم را به امان خدا ول کرده و جز پدر شهاب هیچ شخصیتی نقشی در این بخش ندارد.
تنها سوال اینجاست که فیلم چگونه تا ابد ادامه پیدا نمیکند و به یک پایانبندی شل و ول میرسد؟ بسیار ساده: شخصیت شهاب در جایی حضور نداشته و پدرش با همکاران او گرم میگیرد و گویا همان موضوع اندکی شکبرانگیز میشود. هومن سیدی –که نمیدانم اسم شخصیتش دقیقا چه بود! شاید محسن!- که تا کنون نقش رازومخین را بازی میکرد، در این بخش بهطور همزمان در نقشهای سونیا و پُرفیریِ کارآگاه را هم بازی میکند، تا شاید بتوان امیدوار بود به اتمام این فیلم.
کل مشکل همینجاست که وقتی پسزمینههای یک اثر درک نشود –مثلا همین ظرافت که شخصیت مقتول در «جنایت و مکافات» یک نزولخور است- و تمامی این جزئیات حواله شود به یکسری دیالوگ که عموما از زبان شخصیت فرعی داستان با بازی هومن سیدی گفته میشد، دست فیلمساز به حدی خالی از درام میشود که یکسوم نهایی فیلمش برای مخاطب چیزی جز مکافات نباشد.