عطر سمی
نقد و بررسی فیلم شنل
منتقد وتحلیلگر:مهیار محمد ملکی
#مهیارمحمدملکی
شنل دومین تجربه کارگردانی حسین کندری محسوب میشود
پروژه قبلی ایشان، اثری به نام اینجا ((هیچکس نمیمیرد)) بود
با مقایسه این دو پروژه ،به یک اصل مهم دست پیدا میکنیم؛ که کندری در هر دو پروژه از یک رویه فکری یکسان بهره برده است .
این بدین معناست که وی به دنبال حفظ یک چارچوب ساختاری کم بازیگر از حیث کمیت،
و در عوض از حیث کیفیت به دنبال تعمیق در بحث روایی اثر خود میباشد .
با همه این تفاسیر این کارگردان در انتخاب کستینگ در هر دو پروژه ،از رضا بهبودی و مهدی حسین نیا و همچنین بهار کاتوزی بهره برده است و برای انتخاب سوپر استارش در کار پیشین از هومن سیدی و در کار پیش رو از باران کوثری استفاده کرده است .
همه این موارد نشان دهنده این موضوع است که وی در کنار همه موضوعات ذکر شده به گیشه و جلب نظر مخاطب توجه ویژه داشته است.
شاید بهترین واژه برای توصیف چگونگی عملکرد شنل همان کلمه ((خالی)) باشد
بله به عقیده من شنل یک فیلم خالیست
خالی از قصه ؛خالی از شخصیت پردازی، و خالی از تاثیر پذیری ،
اثری که هیچگاه نمیتواند از دوربین خود به عنوان المانی جهت هویت سازی برای شخصیت های خود بهره ببرد.
موسیقی روی تصویر پروژه به طرز حیرت اوری بد است
و این بد بودنش را میتوان در نبود کیفیت و یا حتی شلوغی نت های موسیقی و خاص نبودنش احساس کرد. تنها پارامتر مثبت و قابل فهم و شاید تنها موتور تکان دهنده قصه ؛بازی رضا بهبودی و مهدی حسین نیا میباشد
باران کوثری در این اثر هیچگاه نمیتواند بعد از یک هدایت خوب به ما بفهماند که صحرا چه تیپ شخصیتیست؟
به نوعی بخشی از این موضوع را میتوان ناشی از ضعف بزرگ فیلمنامه بابابیگی در بحث شخصیت پردازی دانست .
هجده دقیقه از شنل میگذرد ،و بدون انکه ما شناخت خوبی نسبت به کاراکتر ها بدست اوریم بحران در قصه مطرح میگردد
بحران به صورت تک شاخه بوده و علیرغم موضوعیت فیلمنامه که قالب راز الود ومعمایی دارد هیچ لایه زیرینی نداشته و هر چه هست در همان بخش های اول عمدتا نمایش داده میشود
بابابیگی تمام جذابیت فیلمنامه خود را ناشی از ژانر معمایی ای میداند که با پیشبرد اثر در میابیم
وی هیچ اگاهی درستی در رابطه با پرداخت این شیوه تفکر ندارد
به عبارت دیگر میبایست شنل به این سمت میرفت که تا دقایق پایانی با توزیع قطره چکانی اش پرده از حقایقی برمیداشت که ضمن جذاب بودن؛
خط سیر داستان را هم تکمیل کنند .
همانند پازل هایی که با قرار گیری شان کنار هم ،جدا از بحث تعلیق،
در پایان شاهد یک غافلگیری خوب هم باشیم .
این درحالیست که شنل هر چه دارد تا دقایق پنجاه رو میکند و بعد از ان ریتم داستانی کار به شدت افت میکند.
همین افت ریتم سبب میشود که همه چیز قابل پیش بینی باشد و مخاطب از تماشای این اثر لذت نبرد
در ابتدای امر شنل ما را با بازی بسیار بد مسعود فروتن شگفت زده میکند.
کندری تمام شخصیت پردازی کاراکتر اصلی خود را در یک کلوز اپ از یونیفرم پرستاری آن خلاصه میکند و بعد از ان هر چه هست سفره هاییست که در دل کار، بین شخصیتها پهن میگردد و هر یک به نوعی شروع به وا گویی زندگی شخصی خود و ارایه اطلاعاتی در این رابطه میکنند
که این بد ترین نوع شخصیت پردازیست ان هم زمانیکه میتوان شخصیت پردازی را در دل کار طوری گنجاند که برای مخاطب سوتفاهم پیش نیاید که شنل توضیح شخصیتش را با فاصله گذاری از اثر انجام میدهد یا بد تر از ان دیوار چهارم را میشکند.
بحران زمانی در قصه اغاز میشود که ما با یک بمب خبری طرف هستیم حمید شوهر سابق صحرا با سو استفاده از شناسنامه شخص دیگری به نام شعبان با وی ازدواج کرده است .
سوالی که پیش میاید این است که وقتی ما حمید را نشناختیم چگونه انتظار میرود حال صحرا با بازی باران کوثری را خوب درک کنیم ؟
همانطور که قبلا هم عرض شد شنل به دلیل اینکه چارچوب ساختاریش از حیث ژانر ،معمایی و راز الود میباشد سعی دارد ابهام را اصل اساسی خود قرار دهد.
اما وقتی لایه های مبهم قصه همچون ابر سیاهی ؛سایه روی کل محتوای قصه بیاندازند
و به نوعی فیلمنامه نویس نداند چاشنی های این نوع فیلمسازی در بحث اطلاع رسانی و طرح سوال به چه میزان میباشد ؟
ماحصل ان پروژه ای همچون شنل خواهد بود که هیچگاه نمیتواند عملکرد روشن و قطعی در بحث قصه پردازی داشته باشد
شنل سعی دارد ضمن بهره گیری از زاویه دید دانای کل به هر چهار کاراکتر خودش سرک بکشد به نوعی قصه برای باران کوثری و شخصیت صحرا روایت میشود اما تاثیر پذیری ان بحران را در زندگی های همه انها ؛حتی انتاگونیست اثر یعنی طاهر شاهد هستیم .
اما جالب است به عرض برسانم که این تغییر زاویه دید ،حین پیشبرد خط روایی قصه ،هیچگاه توجیه منطقی و درستی نداشته است برای مثال زمانیکه دوربین در اتاق خواب کنار ایدا میماند ما صدای گفتگوی میان هامون و صحرا را شاهد هستیم؛
دیالوگ هایی که به نوعی تمام حقایق پشت پرده زندگی صحرا رامطرح میکنند این نوع تصویر برداری یا تغییر زاویه دید زمانی میتوانست
جالب توجه یا دارای اهمیت باشد که ما قبلا هیچ اطلاعی در مورد زندگی شخصی صحرا نداشتیم و اولین بار بود که همانند ایدا گفتار میان ان دو را میشنیدیم؛ که طبیعتا این نوع فیلمسازی با یک غافلگیری درجه یک و اعلا از طرف مخاطب همراه خواهد بود که همین غافلگیری میتوانست حکم برگ برنده ای را داشته باشد که شنل را چند پله به سمت بالا بفرستد.
نکته ای که نباید در رابطه با شنل از یاد برد این است که لایه برداری زندگی های تحت تاثیر زندگی صحرا کاملا بی اهمیت و بدون هیچ پرداخت قابل توجهی صورت گرفته است به عبارتی تمامی فوکوس شنل ،روی شخصیت صحرایی میباشد که او هم نمیتواند به مرور به خوبی به تماشاچی شناسانده و فهمانده شود .
یکی از بدترین سکانس های تاریخ سینمای ایران هم قطعا مربوط به دیالوگ های بخش پایانی شنل از زبان صحرا به طاهر میباشد که واقعا خارج از معناست. ضمن اینکه ما هیچگاه نمیفهمیم طاهر چرا باید این میزان با صحرا مشکل داشته باشد ؟یا اینکه ماجرای مادرش چیست ؟
از مواردی دیگر که این اثر میتوانست روی ان تاکید کند تزریق زندگی به بند بند وجودی فیلم است که این اتفاق هیچگاه صورت نمیپذیرد واضح تر ش اینگونه میشود که ما در زندگی خود منفی مطلق یا مثبت مطلق نداریم همگی به صورت خاکستری میباشیم نه سیاهیم نه سفید ؛این موارد زمانی صدق میکند که زاویه دید قصه دانای کل باشد اما وقتی قصه معطوف روی یک شخصیت و از زاویه دید او باشد همانند زندگی واقعی شاهد منفی مطلق و مثبت مطلق هستیم ولو ان کاراکتر درست قضاوت نکند؛
و البته فراموش نکنیم ما قاضی نیستیم که برای فیلم قضاوت کنیم یا نسخه بپیچیم ما تماشاچی ای هستیم که باید زمان تماشای اثر انواع احساسات جاری در پروژه های سینمایی را به در ستی درک و لمس کنیم.
همه این ها بدین معنا است اگر روایت دانای کل است و طاهر همانند دیگر کاراکتر ها فرصت عرض اندام دارد پس چرا انقدر کاراکترش سیاه هست ؟
چرا این اثر باید به گونه ای ساخته و پرداخته گردد که به جای اشنایی ما با حقایق زندگی دو کاراکتر ،سعی داشته باشد عقاید پشت پرده فیلمنامه نویس یا کارگردان خود را به اجبار ،به ما دیکته کند که در اخر هم بخواهیم ان دیالوگ های کلیشه ای را شاهد باشیم.
تصویر برداری در این فیلم بدون روح و زندگیست بدین ترتیب که این نوع تصویر برداری فقط یک ضبط ساده است نه بیشتر .
در پایان و جمع بندی به عرض برسانم شنل در هیچ یک از بخش های اغاز و میانه و پایان خوب ظاهر نمیشود لذا هیچگاه نمیتواند مخاطب خود را درگیر قصه نماید بدین ترتیب تماشاچی به محض مشاهده بخش های پایانی اثر قطعا خمیازه ای کشیده و ان را از یاد خواهد برد
نمره ارزشیابی از ده :4
منتقد و تحلیلگر:مهیار محمد ملکی