دست و پا زدن در فرم
تیک تیک بوم ساخته لین منوئل میرندا ترانهای است که هیچ وقت سروده نمی شود. فیلم به خوبی حال و هوای موسیقی دارد و از زوایای زیادی سعی کرده مولف / هنرمند این حوزه را موشکافی کند و تنههای نسبتا درستی به «داستان وست ساید» و تئاتر موزیکال می زند اما میان یک بیوگرافی و فیلم موزیکال سردرگم است. در ابتدا جاناتان لارسون روبه تماشاگران می ایستد و شروع به تعریف زندگی خود می کند. آنچه که می بینیم ساخته ذهن لارسون است یا مولف؟
*متوازن
مجموعهای از ویدئو کلیپها که بر اساس داستانی تقریبا منسجم به هم وصل شدهاند «تیک، تیک، بوم» را می سازد. این ویژگی به هیچ وجه بد نیست اما پرسش سینمایی این است که مدیوم سینما در کجای این ویدئو کلیپها قرار دارد؟ انتخاب صدای تیک تاک ساعت به عنوان چاشنی برای زایش یک اثر هنری از سوی مولف هوشمندانه است اما بیشتر به روند ویدئویی فیلم کمک کرده تا سینمایی؛ دلیل آن هم این است که فرمت ارائه داستان سر و شکل سینمایی به خود نگرفته است. مراحل خلق یک اثر هنری را مرور می کنیم: 1- ایده 2- انتخاب فرم (رسانه) 3- انتقال به مخاطب. «تیک، تیک، بوم» در مرحله دوم گیر می کند به همین دلیل توانایی انتقال همه آنچه می اندیشد را به مخاطب ندارد. البته پرسش فلسفی در این زمینه به ما اجازه نمی دهد که بیشتر وارد این بحث شویم. آیا یک اثر باید شامل همه آنچه مولف می پنداشته باشد تا هرمونوتیک میان مخاطب و هنرمند شکل بگیرد؟ از همین رو می پذیریم که میرندا فیلمی ساخته که می تواند متوازن باشد، اما این توازن یک اعمال سلیقه شخصی است و نه کلی؛ یعنی ما به طور مشخص و واحد در مورد فیلم و ساختار آن نمی توانیم آن را متوازن بنامیم اما از نظر موسیقیایی می توان آن را نمونه متوازنی در سینما نام برد.
*اتوبیوگرافی
هنری که در آن اتوبیوگرافی نباشد، از نظر من هنر نیست و در تمام آثار هنری از موسیقی باخ تا فیلمهای کورساوا به نوعی اتوبیوگرافی مشاهده می شود. مسئله من با این قسمت از فیلم دقیقا از ابتدای آن آغاز می شود. نریشنی می شنویم که می گوید همه چیز این فیلم واقعی است به غیر از قسمت هایی که جاناتان تعریف می کند. وقتی فیلم «اژدها وارد می شود» مانی حقیقی را در سینما دیدم، به چهرهی تماشاگرانی که از سینما بیرون می آمدند دقت کردم. بدون استثنا آنها رکب خورده بودند. «تیک، تیک، بوم» دقیقا نقطه مقابل چنین فرمی قرار می گیرد. مستند نیاز به اتوبیوگرافی دارد و اتوبیوگرافی نیاز به فرم سینمایی. نریشن ابتدای فیلم بسیار ادبی است و می خواهد ادای احترامی به شعور مخاطب کرده باشد اما مولف شعور مخاطب را خیلی سطح پایین گرفته است که چنین فکتی می دهد. بازی اندرو گارفیلد به اندازه است. نه زیاد ادای موزیسینی به خود می گیرد و نه از فرم یک هنرمند فعال در حوزه موسیقی فاصله گرفته. از شخصیت گزارشی می دهد که شنیدن و دیدن آن برای مخاطب جذاب است. وقتی که روبه روی هیات ژولی نشسته و نظرات متفاوت و تا حدی کمدی هریک را می شنود باید خوب به چهرهاش دقت کرد و متوجه شد تا چه اندازه شخصیت به روح و روان او نفوذ کرده است. در فیلمهای موزیکال جلوههای ویژه میدانی و رایانهای نقش مهمی ایفا می کنند. در این فیلم نیز می توان چنین ابژهای را مشاهده نمود، اگر چه معتقدم فیلم ساز به طور جدی از این ویژگی بهره نبرده است اما خلاقیتهایی که در «تیک، تیک، بوم» می بینیم، حاصل شناخت و عقبهای است که سینمای موزیکال به ارث گذاشته است. فیلم از اساس خلاقیتی به سینمای موزیکال اضافه نکرده. در سینمایی « داستان وست ساید» ساخته اسپیلبرگ می بینیم که در تصویر برداری و طراحی رقص و آوازها خلاقیتی وجود دارد که می توان آن را به عنوان یک حرکت سینمایی نام برد اما فیلم میرندا تمرکز را بر موسیقی و بخش ادبی گذاشته و حوزه مرکزی خلاقیت سینمایی فیلم دچار بحران می شود. از سویی دیگر فیلم با آن که در زمان مشخصی روایت می شود اما آن زمان برای مخاطب ملموس نیست. استفاده از رایانههای قدیمی مکینتاش ما را به گذشته نمی برد. مسئلهای که در ابتدا نیز به آن اشاره کردم، فاصله میان ویدئو کلیپ و سینما، زمان است. ما زمان سینمایی در فیلم نمی بینم آوازها و هماهنگیهای متعددی که کاربرد ویدئویی دارند را شاهد هستیم اما عنصری پیشرو در گذشته و آینده به نام زمان را لمس نمی کنیم. «تیک، تیک، بوم» اثری قابل بحث و تفسیر است اما نمی توان از آن به عنوان یک نمونه نام برد.
نویسنده:علی رفیعی وردنجانی