جستجو در سایت

1400/11/11 00:00

سرزمین آوارگان: سرزمین آرامش

سرزمین آوارگان: سرزمین آرامش

  

سرزمین آوارگان: سرزمین آرامش

در جهان پر ملال امروز میان انبوهی از عادات و شیوه ­های تکراری، گاه تجربه ­ی زیستی جدید مسیری تازه پیش روی انسان گشوده و فصلی نو در زندگی او رقم می ­زند. تجربه­ ای که می ­تواند به تبلور اندیشه­ ای بینجامد و به درازای عمری طول بکشد.

فیلم « سرزمین آوارگان »، روایتی مستندگونه از زندگی کوچ نشینی زنی به نام فرن در آستانه­ ی شصت سالگی است که بخش­ های مهمی از زندگی خویش همچون شغل، همسر و خانه اش را از دست داده و حال تصمیم می­ گیرد مسیری دیگر برای ادامه ی زندگی انتخاب کند. بنابر این چهار دیواری خانه ی خویش را رها کرده، سوار بر چهار دیواری متحرک ( ماشین ون ) می ­شود؛ از شهری به شهر دیگر و از صحرایی به صحرای دیگر زندگی کوچ نشینی را در پیش می ­گیرد. فرن برای گذران این نوع زندگی خویش شغل­ های مختلفی را تجربه می­ کند. از کار در شرکت آمازون گرفته تا کار در رستوران و نظافت سرویس های بهداشتی و فعالیت ­های خدماتی دیگر... او در طول این مسیر با آدم­ های گوناگونی روبرو می ­شود. انسان­ هایی با دغدغه­ های متفاوت که اغلب سال­ های جوانی خویش را در کنار خانواده و جامعه سپری کرده و حال در دوران بازنشستگی با کوله باری از تجربیات تلخ و دردناک به زندگی سیار رو آورده تا در پناه طبیعت و در کنار افرادی شبیه به خود، آرامش از دست رفته ­ی خویش را باز یابند.

خوب بیندیشیم درمیان آثار ادبی و نمایشی زنان بسیاری از جنس فرن را مشاهده می ­کنیم که اغلب با شخصیت­ های کلیشه ­ای معرفی شده اند. زنان تنهایی که درگیرودار مشکلات جامعه زندگی­شان به تلخی گراییده، به مرور روحیه ­ای ستیزه جویانه پیدا کرده و گاه حتی در دام دیدگاه­ های بدبینانه ­ای همچون جامعه ستیزی و مرد ستیزی افتاده­ اند. گرچه برخی از آن­ها به سختی توانسته اند بر مشکلات فائق آیند ولی برخی تسلیم شرایط سخت خویش شده و نقش قربانی را در جامعه ایفا کرده ­اند.

« سرزمین آوارگان » اما، تصویر متفاوتی از یک زن تنها ارائه می ­دهد. داستان فیلم پیش از آنکه غمنامه یا روایت تراژیک زندگی یک زن و یا حتی زنانی شبیه فرن باشد، سیر آرام تحول زنی را نشان می­ دهد که با تمام مشکلات زندگی صبورانه کنار آمده و بدون نگاه معترضانه ­ای آن را ادامه داده است.

از بیرون که به زندگی فرن بنگریم، او را زنی می ­بینیم که در دنیایی سخت و خشن زندگی می ­کند. با ظاهر و پوششی اغلب مردانه؛ سوار بر ماشین ون که آن هم بیشتر می ­تواند وسیله ­ی نقلیه مردانه باشد تا زنانه مدام در پیچ و خم جاده ­ها در حال حرکت دیده می­ شود. بسیاری از محیط­ های کاری و فعالیت­ های کارگری­ اش همچون جابجایی بار سنگین و کار با ابزار و تجهیزات و حتی تعمیر و بازسازی ماشینش که تاکنون هیچ تجربه ­ای در آن نداشته اغلب مردانه است. ولی در کنار این دنیای به ظاهر سخت و خالی از ظرافت نمی­ توان دنیای لطیف و زنانه­ ی او را نادیده انگاشت. دنیای پر احساسی که به روایت لطافت بخشیده و مخاطب را از ابتدا تا انتها با خود همراه و همدل می­ کند.

فیلم با تصویر چند حجره کنار هم، در دل صفحه ­ای سراسر سفید و برفی آغاز می ­شود. کرکره ­ی یکی از این حجره ­ها توسط فرن به سمت بالا کشیده می­ شود. فرن تعدادی وسیله و چند جعبه کارتون از آنجا خارج می­ کند که در میان آن­ها چند دست لباس دیده می شود. لحظه ­ای به یکی از آن­ها خیره شده، به آرامی آن را در آغوش گرفته و اشکی از چشمان او سرازیر می­ شود. در ادامه معلوم می­ شود لباس­ها متعلق به همسر اوست که به تازگی آن را از دست داده است. تماشای این تصویر میان فضای سرد و سنگین آن مکان، غم عزیز از دست رفته­ ای را به مخاطب القا می­ کند. احساس فقدانی که در ابتدای فیلم میان چشمان فرن تلألؤ پیدا می ­کند و با اشک سرازیر می­ شود. 

فرن از آن محله که گویا خالی از سکنه به نظر می ­رسد دور شده و با تعداد اندکی لوازم، دل به جاده زده و به پیشنهاد یکی از دوستانش به کاروان باب ولز ملحق می ­شود. کاروان باب ولز به رهبری فرد میانسالی به همین نام در صحرای آریزونا اردوگاه و امکانات حمایتی برای عشایر مبتدی و کسانی که نیازمند کمک هستند، تشکیل شده است؛ برای افراد درد کشیده ­ای همچون فرن که در دوره­ ی میانسالی و یا در سال­ های پایانی زندگی خویش شرایط سختی در جامعه پیدا کرده و از طریق این سبک زندگی ارزان قیمت و کنار هم بودن می­ خواهند درد و رنج خویش را فراموش کرده و آسایش بیشتری کسب کنند. 

فرن فضای درون ماشینش را تبدیل به خانه ­ای کوچک و ساده کرده و زندگی جدیدش را در کنار این آدم ­ها تجربه می ­کند. آدم­ هایی که گاه پای درد دل­شان نشسته و با آن­ها همدردی کرده است. گاه با آن­ها شادمانی کرده و خندیده است و گاه هنگام ناراحتی و ناخوشی به کمک آن­ها رفته است. بستگان نزدیک از او می­ خواهند که کنار آن­ها زندگی کند، ولی او نپذیرفته، بی هیچ گلایه و شکایتی از وضع موجود همچنان به مسیر پرتلاش خویش ادامه می­ دهد؛ مسیری که نه تنها او را به افسردگی و خمودی نکشانده بلکه بیشتر نوع دوستی ­اش را در مواجهه با آدم ­هایی شبیه به خود در معرض تماشا گذاشته است. می­ توان گفت زندگی او بیش از آنکه با بی خانمانی همراه باشد، سرشار از قرار و سکون می­ شود و بیشتر از سخت بودن شادی و نشاط آور است.

« سرزمین آوارگان » روایتی است در سفر با جلوه­ های چشم نواز طبیعت. جلوه ­هایی که گاه در طول داستان به صورت نمادین ظاهر شده و بر زیبایی حسی و بصری فیلم می­ افزایند. در واقع تصاویر صحرای آریزونا با رشته کوه ­های کوتاه و بلند، طبیعت اغلب خشک، صحنه ­های طلوع و غروب خورشید در افق و تکرار نمایش صخره و کاکتوس­ هایی که هرازچندگاهی قاب تصویر را پر می­ کنند بی ارتباط به آدم ­های آنجا نیستند. 

در جایی باب ولز در باب گفتگو با فرن و همدردی با او در حالی که از طبیعت به عنوان مکانی برای فراموشی درد­ها و دگر­گونه نگریستن یاد می­ کند، قاب دوربین همزمان تصاویری نزدیک از کاکتوس­های صحرایی نشان می­ دهد که با قامتی برافراشته و تیغ ­هایی که بر تن­شان خودنمایی می­ کنند، گویی استقامت و پایداری خویش را به رخ می­ کشند. در اینجا می ­توان گفت مقاومت گیاه کاکتوس به خشکی و بی آبی بی شباهت به پایداری آدم­ هایی از جنس فرن نیست؛ انسان ­هایی که طراوت و جوانی شان را سپری کرده و حال با حداقل امکانات زیستی سرسختانه به زندگی خویش ادامه می ­دهند.

از دیگر تصاویر نمادین در روایت، عنصر پرتکرار سنگ و صخره است که در قسمت ­های مختلف  فیلم دیده می ­شود. در جایی تصویر فرن را قدم زنان بر روی صخره­ های بلند ساحل دریا می­ بینیم در حالی که موج­ ها خود را به شدت به صخره ­ها می ­کوبند و در آسمان تک پرنده ­ای در حال پرواز است. این صحنه می ­تواند تداعی گر تنهایی پرفراز و نشیب فرن در میان روزهای پر تلاطم زندگی باشد. یا در صحنه ­ای دیگر او را ایستاده، باز هم بر بلندای صخره ­ای میان انبوهی از درختان تماشا می­ کنیم در حالی که با صدای بلند نام خود را فریاد می­ زند و یا در فضایی دیگر که او همچون کودکی میان صخره­ های بزرگ و کوچک در حال دویدن است. در واقع این تصاویر علاوه بر سرسختی و ایستادگی فرن از همنوایی و وصل شدن هرچه بیشتر او به شکوه و عظمت طبیعت می­ گویند؛ همچون صحنه ­ای که او در دل جنگلی سرسبز در حالی که نگاهش را به درختان سربه فلک کشیده که گویا قلب آسمان را نشانه رفته­ اند، دوخته است، تنه ­ی درخت عظیمی را با شگفتی لمس می­ کند. 

در آخر نمی­ شود از تکرار تماشای نور خورشید از پشت رشته کوه­ های افق در قاب نقاشی داستان گذشت وقتی همزمان با آن، شروع زندگی عشایری فرن صورت می­ گیرد. تابشی نمادین بر صفحات تاریک زندگی فرن که تکرارش حکایت همان غروب روزهای سخت و طلوع دوباره ی روزهای روشنی است. قابی که بیش از پیش بر امید بخشی این مسیر صحّه می ­گذارد.

« سرزمین آوارگان »، تابلویی به زیبایی طبیعت است که بر صفحات زندگی فرن و آدم­ های شبیه به او جاری شده است. روایتی است که پیش از آن­که تماشاگر را به تفکر وا دارد او را به لذت تماشا دعوت می ­کند؛ داستانی که بیشتر از ماندن، رفتن و بیشتر از مردن، زیستن و نشاط را القا می­ کند. در واقع « سرزمین آوارگان »، سرزمین ثبات زنی شصت ساله است که با دور شدن از هیاهوی بیرون و پناه بردن به آرامش درون امیدی در زندگی خویش ایجاد می­ کند. امید دوباره زیستن با تمام فقدان­ هایی که داشته است زیرا همان­گونه که باب ولز در صحبت ­های پایانی ­اش با فرن می ­گوید: "هیچ فقدانی ابدی نیست و هیچ خداحافظی نهایی وجود ندارد. همه­ ی ما روزی، جایی با آن­ها که از دستشان داده ­ایم ملاقات خواهیم کرد".