وقتی زمان تارعنکبوت می بندد
مرد عنکبوتی: راهی به خانه نیست اثری سرگرم کننده برای سینما دوستان است که هیچ بوی سینمایی از آن استشمام نمی شود. جان واتس که کارگردانی برخی نسخه های پیشین این مجموعه را بر عهده داشته است، خلاقیتی برای نظام حاکم در استودیو و اقتصاد سینمایی مارول انجام داده که به سرمایه گذاران این اجازه را می دهد از پیتر پارکر به عنوان یک برند مقابل «بتمن» بهره برند. اما مسئله ای که با نام یک تماشاگر جدی سینما، جدای از نقادی، با آن پیدا می کنم، زاویه ای است که کلیت اثر با پیشینه و آینده خود گرفته. فیلم می خواهد ابرقهمانان دوست داشتنی را در یک قاب داشته باشد که متاسفانه اندک باور داستانی بیننده نسبت به ابرقهرمانی و ضد قهرمانی را تخریب می کند.
*غُصه های بی قِصه
به سکانس شروع فیلم خوب دقت کنید. پیتر پارکر با یک خبر جعلی مجرم شناخته می شود. شروع فیلم به همان اندازه جعلی و ساختگی است. فیلم تا ملاقات با دکتر استرنج برای یک بیننده جدی سینما شروع نمی شود. قصه در فیلم شکل نمی گیرد و مجموعه ای از دغدغه های اجتماعی که به عقیده من تلاشی است برای بقا دنیای ابر قهرمانی مارول باعث ایجاد کشمکش هایی می شود که از پیش سوخته اند. کشمکش هایی که بیننده برای یافتن چرایی، چگونگی طرح داستان را دنبال نمی کند بلکه تنها چگونگی، زرق و برق های سینمایی، را به عنوان سرگرمی پی خواهد گرفت. اگر بخواهیم با متر مارول به این اثر سینمایی نگاه کنیم، فیلم تلاشی است برای یادآوری دیگر آثار ابرقهرمانی این استودیو و البته بقا آن که اشاره کردم. پیتر پارکرهایی که بر اساس تصادف با ایجاد حلقه زمان اشتباهی وارد داستان می شوند، ضد قهرمانهایی که ورودشان بی دلیل و ریشه است، حتی طمع مصنوعی ضد قهرمانها جذابیت شخصیتی برایمان ایجاد نمی کند و رابطه ای که بین پیتر پارکر کنونی و مری جین می بینیم، هنوز سر و شکل باورمند برای بیننده پیدا نکرده که با یک ایثار مصنوعی از نو شروع می شود؛ پارکر انتخاب می کند که او زنده بماند اما همه چیز را دربارهاش فراموش کند. فیلم مجموعه ای از کنشها است که با واکنشی از سوی بیننده مواجه نمی شود. در واقع «مرد عنکبوتی: راهی به خانه نیست» غصه دارد اما از قصه خبری نیست. تمام دغدغه اش بقا بیزینس است.
*کمیک
سینمای مارول همچنان سرگرم کننده درجه یکی است اما نه به اندازه بتمن دیسی. بتمن انسانی ترین شکل یک ابرقهرمان است. موهبتهایی که قهرمانان و ضد قهرمانان مارول دارند جنبه فانتری داستان را افرایش داده است. کمیک بوک اساسا برای سرگرمی کودکان نوشته می شود. ابرقهرمانهایی که در آن شکل می گیرد زیر ساختی سریال گونه دارند. اما در این چند سال اخیر مارول ریشه کمیک را سوزانده. این استودیو می خواهد حرف سیاسی بزند، سرگرم کند و یک جادوگر بزرگ در سینما شناخته شود. جادوگر بزرگ بودن برای سینما به تجمیعِ گروهی قهرمانهایی نیاز دارد که یکی یکی برای بیننده تعریف شده و شناخته شدهاند. مارول هنگامی که به تنهایی از مرد عنکبوتی، دکتر استرنج، کاپیتان آمریکا و... فیلم می سازد در حال یک رقابت تقریبا سینمایی و قطعا تجاری است و اخیرا با ساخت فیلم هایی که مجموعه ای از ابرقهرمانها را رو در روی یک ضد قهرمان یا چند ضد قهرمان قرار می دهد معلوم شده برای داستان گویی نیز به مشکل بزرگی برخورده است. بیننده فیلم «مرد عنکبوتی: راهی به خانه نیست» با داستان مواجه نمی شود بلکه با ناداستانی روبه رو خواهد شد که می خواهد از وقوع داستانهای پیشین جلوگیری کند. دیگر برایمان هیجان انگیز نیست که بندیکت کمبریج در نقش دکتر استرنج چگونه جادو سر هم می کند یا چگونه متافیزیک زمان را در دست می گیرد. به نوعی زمان در این اثر مانند خانههای نموری که گوشه دیوارشان تار عنکبوت بزرگی بسته عمل می کند. فیلم بار منطقیاش را مدیون منابع داستانی خود است و در حقیقت منطق داستانی جدیدی به وجود نمیآورد.
*نظام مندی محض
نظام سینمایی در هالیوود به گونه ای است که به مخاطب اجازه مقایسه می دهد. مثلا می شود فیلمهای مارول را با دیسی، پارامونت پیکچرز، برادران وارنر و... مقایسه کرد و از یک عقبه تاریخی، حال را مورد مطالعه قرار داد و شاید این بزرگترین اتفاق سازمانی برای هنر سینما باشد. اما از آنجا که مسئله ما در این یادداشت سینمایی «مرد عنکبوتی: راهی به خانه نیست» و اساسا استودیوی مارول است باید به این نکته اشاره کنیم که این نظام مجبور به دیکتاتوری برای پیشبرد اهداف داستانی، فرهنگی و تجاری خود شده است. با به کار گیری ابزار برتر در زمینه ساخت فیلم می تواند هر آنچه را به تخیل می رسد به تصویر کشد، جذابیت و کشمکشی ایجاد می کند که گاه آدمی در رویاهای دور دست به دنبال آن است. نظام مندی در چنین استودیوهایی که البته شدیدا معتقدم استودیوهایی مانند دیزنی یا پیکسار خارج از این دسته بندی هستند، باعث مردن خلاقیت می شود. تماشاگر امروزی که تازه مرد عنکبوتی را می شناسد جذب داستان یک ابرقهرمان نمی شود بلکه او به سمت زرق و برقهای سینمایی جذب می شود. این در حالی است که فیلمهای ابتدایی از مردعنکبوتی یا دیگر آثار ابرقهرمانی اولویت داستان گویی و طرح شخصیت داشتند. به نظر من راهی که سینمای ابرقهرمانی برای تسخیر گیشهها پیش گرفته، موجب خشک شدن ریشه داستان در سینما خواهد شد.
نویسنده: علی رفیعی وردنجانی