تکدیگری هالیوود
بیمصرفها در 4 سری خود اوج تلاش هالیوود برای رسیدن به سینمای الکن را نشان میدهد. سینمایی که سراسر جلوههای ویژه و اعمال شاقه باشد و داستان تنها بهانهای برای نمایش قدرت عدهای شود واقعا عاجزانه از مخاطب تکدیگری میکند. اسکات وا به عنوان کارگردان، ارزشی از سینما به نمایش نگذاشته بلکه مدام در حال بیان ضدارزشها در سینما است. استالونه هم دیگر آن رمبوی کماندار و جذاب نیست. استاتهام که مانکن و ویترین فیلمهای اکشن هالیوودی است. سینمایی که با ایجاد ترحم برانگیزی و فریب سعی در ترغیب مخاطب برای استقبال از محصول خود دارد سینمای واقعا عاجزی است. از سوی دیگر ما نمیتوانیم عقبه هالیوود و برخی از بازیگران این فیلم را نادیده بگیریم و فیلم را با زبان و حال خود مقایسه کنیم. در واقع کسانی که به تماشای این فیلم مینشینند به خاطر یادوارهای است که از استارهای آن در ذهن دارند.
*ابزار برتر
اگرچه نتوانستم فیلم را تا انتها تحمل کنم و تحمل کردنش هم قطعا تاثیری روی یادداشتم نمیگذاشت اما این مهم را یادآور میشوم که کارکرد قصه در سینما مانند کارکرد خون در رگهای ما است. اگر «بیمصرفها» را بگذارند و در کنار آن حق انتخاب بدهند که این فیلم را میتوانی ببینی و یا «داستان پلیس» از جکی چان را قطعا دومی را انتخاب خواهم کرد. سینمایی که داستانی پویا نداشته باشد فقط به درد زمان خود آن هم در یک مقطع معلوم میخورد. گویی برای هالیوود فرانچایز درست کردن و سوزاندن ایده اولیه کار آسانی است. اگرچه در سری اول این فیلم هم آش دهن سوزی را ندیدیم اما صراحتا میتوان تازگی را در آن دید. مسئله اینجا است که ویژگی سینما از ترویج فرهنگ و نشاط به تهییج تنشآمیز و تحریف تعریفها تبدیل شده. ما با سینمایی طرف هستیم که صرفا بیننده را سرگرم نمیکند بلکه او را تشویق به برون ریزی تنشهای ایجاد شده خواهد کرد. ما با سینمایی طرفیم که اگر زمانی سوپرمن میتوانست با چشمهایش سنگی را از وسط به دو نیم کند اکنون کسی این افسانه را باور نخواهد کرد اما در این سینما هستند کسانی که میتوانند با ابزار سنگ را از وسط به دونیمه کنند. اخلاق جای خودش را به ابزار داده است و تا وقتی ابزار برتر دست فرد قهرمان باشد او آدم خوبه داستان است.
*قهرمانهای پوشالی
قهرمانهایی که هالیوود برای بیننده خود آنها را بزرگ میکند به اندازه خود فیلم بیمصرف هستند. فیلم قرار نیست قهرمان بسازد بلکه قرار است آدمهایی را به ما نشان دهد که عضلات برجستهای دارند و استفاده از ابزار سرکوب را به خوبی بلدند. آتشبازی و چیزهای دیگر که ویترین هالیوود است. این نکته را در یادداشتهای پیشین خود یادآور شدهام که اکنون سینمای هند دروغهای شاخدار اما جذابی تحویل بینندهاش میدهد که هالیوود قادر به تولید آنها نیست. زمانی که «مرد عنکبوتی» توسط مارول به تصویر کشیده شد و «بتمن» را دی سی و نولان روی کار آوردند این نکته را متذکر شدم که سینما توانایی مقابله تمثیلی و خیالی با قهرمانان کمیک را ندارد. حالا هم باید به این مهم اشاره کنم که سینما نمیتواند همه استارهای خود را در یک محصول جمع کند و انتظار داشته باشد آنها به حرف کارگردان گوش دهند. به عنوان مثال: وقتی تونی جا در سری فیلمهای «اونگ باک» درخشید، دلیل درخشش او دید متفاوت در کارگردانی و ارائه چهره جدیدی از هنرهای رزمی به علاقهمندان سبک اکشن بود. رزمی که نه مثل بروسلی خشن است و نه مثل جکی چان دلرحم. حالا نمیتوان او را به عنوان دستهای از «بیمصرفها» در کنار استتهام و استالونه دید. این بازیگران هر کدام تبدیل به پرسوناژی برای خود شدهاند و شخصیت سینمایی آنها شدیدا وابسته به عقبه بصری مخاطب است.
*فرهنگ
سینما قطعا یک محصول فرهنگی است که همواره بر لبه تیغ هنجار و ناهنجار راه میرود. مسئلهای که طرح میشود میتواند از دید مخاطبان یک جامعه هنجار باشد و همان مسئله میتواند مخاطب جامعه دیگری را آزار دهد که چرا ناهنجار است. فیلمی جهانشمول شناخته میشود که در هر جامعه هنجار شناخته شود. به عنوان مثال: «جدایی نادر از سیمین» یک مسئله انسانی دارد که نگاه ویژه در آن از بروز ضدیت در قصه جلوگیری نخواهد کرد، اگرچه همچنان معتقدم اصغر فرهادی بیشتر ناقض است تا ناقد. «بیمصرفها» کجای این دستهبندی قرار دارد. از این شعارها ندهیم که فیلم فقط برای فکر کردن نیست و باید حالت را هم خوب کند. این فیلم، اگرچه بعید است، حالت را خوب میکند و فکرت را خراب. هالیوود چند سالی است که با تولید چنین فیلمهایی سبک خود در تزریق اندیشه به بیننده را تغییر داده است.
علی رفیعی وردنجانی