شیرینی که طعم ندارد

کمال تبریزی یکی از فیلمسازان جدی و خوش قریحه ای است که در کارنامه ی سینمایی اش تا حدودی ثابت نموده که هم می تواند فیلم خوب بسازد و هم بد. یعنی تبریزی در آثار بسیار خوبش مانند لیلی با من است و مارمولک بسیار خوب بوده و توانسته از پس درام خطی و کمیکش بر بیاید و هم دیده ایم که در فیلمهای بد و متوسطش مانند طبقه ی حساس، کمی در دام انفعال و سرگردانی رها شده است اما اوضاع در طعم شیرین خیال کمی فرق می کند. چون اینبار با پدیده ای به شدت شلخته و سرگردان مواجهه هستیم. اثری که در همه چیزش الکن باقی می ماند و حتی در دل درام باسمه ای اش، فریب سهل انگاری و پیرنگ تک خطی اش را می خورد. فیلم واقعآ نه موضع دارد و نه دیدگاه، چون کارکرد درامش در هیچ منطقی نمی گنجد. مخاطب به واقع نمی داند آیا با یک اثر کمدی مواجهه شده و یا یک ملودرام هندی وار که هم به فیلمفارسی نهیب می زند و هم شعارهای پوچ ناتورالیستی از خود تراوش می کند.
فیلم داستان دختر دانشجویی به نام شیرین است که با عشق استادش نسبت به خود دست و پنجه نرم کرده و در این بین با چالشی روبرو می شود که باید در آن همه چیز را به توازن برساند.حال سئوال اینجاست که واقعآ داستان فیلم چیست؟؟ مخاطب در فضای سرگردان و تهی فیلم چه باید بکند؟؟ آیا شیرین اهرم اصلی مخاطب برای همذات پنداری است؟؟ فیلم هر چه قدر که رو به جلو می رود فقط سئوال پشت سئوال به وجود می آورد و سوراخ های بی محتوا و منطق گریزش، در هر کجای فیلمنامه خود نمایی می کنند و با شعارهای به اصطلاح طبیعت دوستانه از طرف استاد خل وضع ما، سرگردانی در اتمسفر پوشالی فیلم دو چندان می گردد. کاراکترها در پس درام تصنعی با تصاویری اغلب مضحک، برای خودشان در دل فیلم رها گشته اند و اغلب با ادا کردن دیالوگ هایی رادیویی می خواهند اعلام وجود کنند. وجودی که نه به درد مخاطب می خورد و نه علاجی است برای گره های کور و گیجی فیلم در بازگو کردن قصه اش. به نوعی می توان گفت که کنش ها و واکنش های مقوایی فیلم به هیچ وجه مسئله خلق نمی کنند.
یعنی مسئله ای که به مذاق ما خوش بیاید و آنگاه بتوان از دل آن یک آسیب شناسی جدی فرهنگی کرد. حتی فیلم چنین داعه ای هم ندارد، چون فیلمنامه ی دو خطی و بی سر و ته اش، به حدی بی منطق و در بیشتر اوقات سخیف و غیر قابل تحمل می شود که حقیقتآ نمی توان به لایه ی زیرین و پشت فیلم فکر کرد و می توان اینطور گفت که فیلمساز هم علاقه ای به بازگویی قصه ای مشخص ندارد و فقط می خواهد شعارهایی به شدت عقب افتاده و ماکت گون از دهان استاد راضیانی (شهاب حسینی) در وصف طبیعت سر دهد که در این بین، یک عشق هم به سبک فیلمفارسی با آن منطق های بی در و پیکرش، می شود چاشنی بی مزه ی آن. در طعم شیرین خیال خبری از کشش های دراماتیک و اغلب مسئله ساز کمال تبریزی نیست. یعنی آن چالش های درام محوری که در فیلمهای مارمولک و لیلی با من است برای بیننده مسئله شده بود و مخاطب می توانست درگیری حسی و عاطفی با آن کاراکترها برقرار کند، در این فیلم این تآثیر گذاری پاسخ معکوس می دهد و متآسفانه بر ضد فیلم عمل می کند. وقتی که لحن و زبان فیلم چیزی برای دفاع از خود ندارد و قصه در میان انبوهی از تصاویر بی ربط و کاریکاتوری، سرگردان می شود، دیگر خبری از مسئله نیست. وقتی که آدمهای فیلم به شدت دکوراتیو و بی اثر عمل می کنند و همچون کاراکترهای وقیح فیلمفارسی می خواهند شعار بدهند، دیگر نمی توان توقع این را داشت که مخاطب با فضای خانواده و عشق همذات پنداری نماید. این المان ها همگی در مقابل تآثیر گذاری فیلم قرار می گیرند و رابطه ی تماشاگر را با درام مجهول اثر، منقطع می کند و تبعاتش فقط کرور کرور سئوالات بی پاسخ است. برای نمونه کاراکتر استاد در فیلم چه کارکردی دارد؟؟ اصلآ این فرد کیست؟؟ آیا بودن او هویت فیلم را تشکیل می دهد؟؟ فردی که در ظاهر عاشق طبیعت است و با رفتاری طلبکارانه از مردم، می خواهد جهان را نجات بدهد، حال هر طور که بتواند، لحظه ای نقش یک مکانیک را بازی می کند و لحظه ای دیگر نقش یک دانشمند را، حال در این بین عشق هم چاشنی ماجرا می شود تا به سبک فیلمفارسی، ادای ملودرام دربیاورد تا بیننده را تا به آخر همراه خود بکشاند،آیا این چنین ارائه ای از عشق و احساست، مبتذل نیست؟؟ آیا این رفتار طلبکارانه ی استاد از هر موجود زنده ای که در اطرافش می بیند، ما را پس نمی زند و فیلم را بیشتر به یک کلیپ خبری و شعاری برای وزارت بهداشت تبدیل نمی کند؟؟ این دیگر چه نوع روایت قصه و درامی است که باز هم به سبک فیلمهای شکم سیر مآبانه ای که در این چند سال اخیر دیده ایم، به دام ابتذال می افتد و برخی ها هم از قبل آن، پز روشنفکری می دهند؟؟ واقعآ این چه مصیبتی است که سر بخشی از سینمای ایران آمده است؟؟
نمی دانم، شاید این روزها کوفتن بر طبل بی عاری توسط بعضی از هنرمندان ما نوعی اعتراض باشد، اما ای کاش این کوفتن ها، ارزش به صدا درآمدن داشت نه اینکه تبدیل به یک فاجعه ی تصویری شود.
اما در پایان باید این را ذکر کرد که شاید تجربه ی فیلمی عبث و بیهوده و هدر رفته ای مانند طعم شیرین خیال، زنگ خطری برای فیلمسازان جدی ماباشد تا دیگر با پرداخت های این چنینی دست به آزمون و خطا نزنند چون واقعآ برای کارگردان خوبی مثل کمال تبریزی حیف است. چون او ثابت کرده که مدیوم سینما را در ارائه ی فرم و سپس خلق محتوا، خوب می شناسد و می تواند یک اثر سرپا و قابل قبول خلق نماید.