جستجو در سایت

1393/11/15 00:00

نقد در نگاه اول / یادداشتی بر فیلم " مردی که اسب شد " اثری از "امیرحسین ثقفی"

نقد در نگاه اول / یادداشتی بر فیلم
در سینمای ایران، کمتر کارگردانی شجاعت دارد تا در ژانرهای کمتر ساخته شده، فیلم بسازد. امیرحسین ثقفی جوان، از آن دست کارگردان‌هاست که سینمای خود را دارد. از شروع تا پایان فیلمهایش، قابهایی زیبا میبینی، همچون نقاشی. شاید همانطور که خودش نیز اذعان کرده، اینها را از سینمای جنس تارکوفسکی یاد گرفته باشد. سینمای روشنفکرانه‌ای که بیشترین حرفش را نه در قالب دیالوگ، که از زبان تصویر به تماشاچی منتقل می‌کند. سینمایی که نشانه‌ها را مهم می‌شمارد و برایش زحمت می‌کشد. در شناسنامه امیرحسین ثقفی، سه فیلم وجود دارد. مرگ کسب و کار من است، فیلمی که تصاویرش بر مذاق کارگردان از سینمای روسیه ساخته شده، اما بیشتر روایت است که فیلم را جلو می‌برد. همه چیز برای فروش، فیلمی که داستان و تصویر، هر دو در یک امتداد هستند و تصاویری ناب و زیبا را بهمراه داستانی خوب جلو می‌برد. مردی که اسب شد، اما بیشتر بر تصاویر استوار است تا داستان. فیلمنامه برداشتی آزاد از یک داستان چخوف، نویسنده روسی است. نویسنده‌ای که در نوشته‌هایش، بیشتر از وقوع رویداد، گفتگو و دیالوگ اهمیت دارد. در حقیقت تصاویر امپرسونیستی ماحصل از داستان‌های چخوف، همان علاقه اصلی امیرحسین ثقفی هستند. جایی که وی داستان را خوانده، گفتگوهای ریزبینانه و تحلیلگر چخوف را در ذهنش تصویر کرده و در انتها ابژه‌ای را در غالب سینما برای تماشاچی ایجاد کرده است. همچون چخوف که در داستان‌هایش تکه‌هایی ریز و دقیق را برای تحلیل دغدغه‌اش، در عین سکون در کنارهم می‌چیند، امیرحسین ثقفی تلاش دارد که دیالوگ‌ها را نیز براساس نشانه‌شناسی از دل متن، به تصویر مبدل کرده و با در کنارهم قرار دادن آنها، در عین سکون تصاویر، دغدغه‌اش را بروز دهد. تصاویر این فیلم، تصاویری ناب هستند که برای این کارگردان جوان و حتی برای سینمای ایران یک موفقیت حساب می‌شود. سکانسی را در نظر بگیرید که پدر بر روی نردبان ایستاده، نامه رسان نزدیک خانه می‌شود، پدر پایین می‌آید، به سمت نامه رسان می‌رود، نامه را می‌‌دهد تا برایش بخواند، دور خانه می‌زند، دوباره از نردبان بالا می‌رود. تقریبا ده دقیقه این سکانس سخت را توانسته بخوبی در بیاورد. این نشان می‌دهد که ما کارگردانی بزرگ را پیش روی سینمای ایران می‌بینیم. اما شاید بزرگترین ایرادی که به سینمای ثقفی وارد است این باشد که مخاطب خاص می‌خواهد. البته کلمه خاص برای این نیست که جداسازی کرده و آنهایی که این سینما را می‌پسندند، روشنفکر خطاب قرار دهیم. بلکه به قول بلاتار: " من دغدغه خود را از سینما دارم و به دنبال مخاطبی هستم که همین دغدغه را داشته باشد، مخاطبی که این دغدغه را دارد نیز، به دنبال سینمای من می‌آید." در حقیقت بحث سلیقه است. وگرنه نمی‌توان توقع داشت، فیلمی با این همه نشانه، تمامی مخاطبان را به خود جذب کند، که نه همه می‌توانند اینقدر بیرون از فیلم ارجاع کنند و از بیرون متن فیلم، نشانه‌ها را پیدا کنند و نه اینکه فیلمی که در دل تصویر خود نتواند سوژه را منتقل کند، موفق است. برای اینجانب، امیرحسین ثقفی یک کارگردان جوان و شجاع است که سینمایش را دوست دارم، تصاویرش زیبا هستند. اما هنوز هم برای من همه چیز برای فروش فیلم بهتری است. فیلم مردی که اسب شد، بازی‌های بسیار خوبی دارد، فیلمبرداری عالی‌ای دارد، موسیقی کارن همایون‌فر بسیار خوب است. سکانس‌هایی بسیار جذاب دارد، همچو سکانس پیاده روی کارگران بر روی مسیر ریل قطار که اتفاقا تیزر فیلم از این سکانس درست شده است. اما با همه اینها نمی‌توان چشم بر ضعف فیلمنامه نویسی و ارجاع بیش از حد به بیرون از متن گذاشت. با این حال بازهم باید گفت که امیرحسین ثقفی، کارگردان جوان خوبی است که آینده‌ای خوب پیش رو دارد و با اشتیاق منتظرفیلم‌های بعدی‌اش خواهم بود.