روایتِ سرگردانِ یک داستان واقعی
وقتی عبارت "این فیلم براساس یک داستان واقعی است." در ابتدای یک فیلم ذکر میشود، یعنی با داستانی روبروئیم که یا مخاطبش هیچ آشناییای از قبل با آن ندارد و یا آن دسته از تماشاگرانی که در جریان این ماجرا هستند و در این دوساعت پیش رو به دنبال جزئیات تازهای میگردند. فیلم جدید نرگس آبیار برای دستهی اول مخاطبان میتواند تماشایی باشد. اگر بیهیچ شناختی از داستان به دیدنِ این فیلم بروند ممکن است با آن ارتباط برقرار کنند. اما به بینندهای که قصهی اصلی را میداند، هیچ چیز جدیدی اضافه نمیکند و چه بسا اگر پیگیرتر در این موضوع باشد، متوجه تغییرات کارگردان در آن برای جذابتر شدنِ روایتش میشود.
فیلم دچار یک نوع سرگردانی در بازگویی این اتفاق است. سکانسهایی اضافی که علاوه بر گرفتن ریتم فیلم، تمرکز را از روی حادثه اصلی هم میگیرد و آنقدر به شخصیت فائزه میپردازد که از نقشِ اصلی (عبدالحمید) غافل میشود. سکانس مهم پایانی تاثیرگذاریای که باید را ندارد و شاید این اتفاق از شخصیتپردازیهای ضعیف و انتخاب نامناسب بازیگران اصلی میآید. هوتن شکیبا و الناز شاکردوست به تنهایی در سکانسهای خود بازی قابل قبولی دارند و از پسِ نقش خود برمیآیند ولی در لحظههای روبروی هم و ایفای نقش زوجِ عاشق و دلباخته آن شیمیِ لازم رابطه را ندارند. خلافِ انتخاب درست فرشته صدرعرفایی با آن بازی درخشان و چشمان و نگاهِ نافذ و گاه دلهرهآورش.
شبی که ماه کامل شد تلاش قابل احترام ولی نافرجام برای پرداخت به سوژهای مهم و اتفاقات هولناک آن روزها و در رأس آن شخصیت اصلی فیلم است. فیلم با استفاده از تیم فنیِ مستندساز و دوربین روی دست گهگاه آزار دهنده (سکانس خواستگاری) سعی بر این دارد که از وجه مستندگونهاش غافل نشود اما زمانی که بار درام قصه را بیش از حد زیاد کنیم و میان درام و مستند تعادل را رعایت نکنیم، نتیجه چنین چیزی میشود که میبینیم.