جوانان گرفتار

مالاریا ششمین اثر سینمایی پرویز شهبازی بیش از حد شباهت به نفس عمیق دارد اما یک شباهت مضمونی ست که شهبازی سعی می کند این غالب را در فیلم هایش حفظ کند . شهبازی مثل فیلم های گذشته اش چند جوان را در موقعیت های بغرنج و بحرانی قرار داده تا ببیند واکنش آنها در این موقعیت ها چگونه است. مالاریا به نوعی تکمیل کننده ی دو فیلم نفس عمیق و دربند است، اما در این فیلم یک ضعف ساختاری در فیلمنامه دیده می شود و آن عدم پردازش صحیح در موقعیت و شخصیت پردازی ست به طوری که انگار کاراکترها به فیلم تحمیل شده اند و مسیر قصه نمی تواند به یک انسجام نهایی برسد، در اواسط فیلم خط اصلی قصه در خرده اتفاقات بی اثر گم می شود جشن هسته ای در خیابان اجرای یک کنسرت خیابانی مضمون فیلم را بلاتکلیف کرده است. مالاریا در بستر یک فیلم شهری به جوانان پرداخته اما این پرداخت به شکل گیری چارچوب های درام آسیب وارد کرده است به همین جهت انگار مالاریا برای قصه گویی رمقِ کافی را ندارد.
مرتضی(ساعد سهیلی) و حنا(ساغرقناعت) به دلیل مشکلی به تهران می آیند، در تهران با کسی به نام آذرخش(آذرخش فراهانی) آشنا می شوند، که ناخواسته در مشکل حنا و مرتضی شریک می شود.
مالاریا درباره اعتماد و عدم اعتماد در یک جامعه است، در فیلم قبلی شهبازی (دربند) دختری شهرستانی به تهران می آمد و به دلیل اعتماد کردن به دوست تهرانی خود، زندگی اش دچار بحران می شد، اما در مالاریا عکس این ماجراست، مرتضی و حنا از شهرستان به تهران آمدند تا زندگی آذرخش را دچار بحران کنند . اعتماد در جمع چند جوان برای شهبازی مسئله ی مهمی است که در دو فیلم آخرش روی آن تمرکز کرده است. شهبازی با پرداختن به روایت اصلی، فیلمش را جلو برده است اما بخش مهم مالاریا پرداخت اشتباه به جریانات بی نتیجه ست قصه سعی دارد تماشاگر را درگیر موضوعِ مرتضی و حنا کند ، اما چه موضوعی ؟ شهبازی مالاریا را با فرم مخصوصش ساخته است، اما اتفاقات فرعی به خط روایی آسیب رسانده و چرخه ی درام نمی تواند حرکت کند به همین دلیل محتوا با حفره های عمیقی مواجه شده است ، بازی های روان و یکدست به غیر از آزاده نامداری ، استفاده درست از گوشی همراه و کاربرد آن در وضعیت بحرانی جامعه، دوربینی که به هیچ وجه حرکت اضافی نمی کند تا ارتباط مخاطب با فیلم قطع نشود و ابهام در پایان بندی. این چند مورد از بخش های مهم مالاریا به حساب می آیند اما مهم ترین نکته ی مالاریا نپرداختن به شخصیت هاست که این باعث تعجب است چرا که اساس و اصول سینمای شهبازی با شخصیت ها شکل می گیرد، اما در این فیلم شهبازی نتواسته با سروشکل مناسبی کاراکترهایش را به تماشاگر معرفی کند ، ما هیچ گذشته یی از مرتضی و حنا نمی دانیم حتی وقتی آذرخش از حنا می پرسد که با مرتضی چه نسبتی دارد حنا جواب سربالا می دهد. اگر چه موضوع اصلی فیلم درباره ی مرتضی و حنا است اما شخصیت آذرخش به خوبی معرفی می شود که می توانیم بدبختی ها و آشفتگی هایش را به خوبی درک کنیم ، اما مرتضی و حنا بچه های شهرستانی هستند (معلوم نمی شود کدام شهر است که با مینی بوس می شود رفت و آمد کرد) که بشدت زرنگ و حقه بازاند در همان سکانس های اول جعبه ی ساز آذرخش را می شکنند اما به روی خودشان نمی آورند، آذرخش را به بحران می کشانند اما خودشان پا به فرار می گذارند. ما فقط از حنا و مرتضی فراری بودن و حقه بازی هایشان را می بینیم. حنا و مرتضی شخصیت پردازی نشده اند نمی دانیم قصد حنا برای فرار کردن از خانه چه بوده است فقط در دیالوگی می گوید پدرم یک بار می خواست مرا بسوزاند، برای چی ؟ نمی دانیم، نمی شود به یک دیالوگ بسنده کرد از سوی دیگر رابطه ی مرتضی و حنا چه گونه و از چه زمانی شکل گرفته است که این گونه عاشق هستند؟ عشق میان آن ها تقلبی و بچه گانه است. مرتضی به حنا شک دارد که چه گونه شب را تا صبح در کنار آذرخش گذرانده یا اینکه چگونه شماره موبایل آذرخش را در یک نگاه حفظ کرده است. خانواده مرتضی کجا هستند؟ چرا حرفی از آنها نمی شود؟ حتی مشخص نمی شود که مرتضی به چه دلیل با آن مرد جوجه رنگ کن دست به یقه می شود... این چراهایی هستند که برای مخاطب بوجود می آید، اما نباید از این موضوع غافل بود که پرویز شهبازی به دنبال چیز دیگری ست او می خواهد رابطه ی آدم ها مخصوصا جوان ها را در فیلم هایش نشان بدهد قطعا این بی اعتمادی در بین چند جوان بُعد گسترده یی در حد یک جامعه را دارد که شهبازی سعی کرده است آذرخش را به عنوان یک انسان واقعی، نجیب و بامعرفت که می کوشد حنا و مرتضی را پناه بدهد معرفی کند که این روزها آدمی نظیر آذرخش در جامعه کم است، اما مهم ترین مسئله در مالاریا تلف شدن ایده ست ایده یی که می توانست با یک سروشکل منظم تری شکل بگیرد.
پایان فیلم شهبازی همیشه برای مخاطبانش حیرت برانگیز است در مالاریا هم همین گونه است و شباهتش به سکانس پایانی نفس عمیق برای علاقه مندان به سینمای شهبازی یک حس نوستالژیک را به همراه دارد، اما پایان نفس عمیق با نوع روایت موضوع منطبق بود اما در پایان بندی مالاریا رها شدگی احساس می شود فیلمساز هنوز به چرایی های فیلمش پاسخ نداده که تصمیم می گیرد در نقطه یی مهم فیلمش را با پایان باز تمام کند.
اساسا این فیلم نمی تواند برای پرویز شهبازی در کارگردانی گام رو به جلویی محسوب شود اما از لحاظ داستان و فضاپردازی سرخوشانه اش این امکان وجود دارد که تماشاگر با فیلم همراه شود تماشاگر می تواند چند دقیقه بعد از فیلم به آن فکر کند اما این درگیری ذهنی که برای تماشاگر پیش می آید به دلیل باز بودن پایان فیلم است، هنوز هم نفس عمیق بهترین اثر شهبازی محسوب می شود چرا؟ نفس عمیق به لحاظ پتانسیل موضوعی و کارگردانی هیچگاه فراموش نمی شود، اما مالاریا از نگرش کارگردانش فاصله ی زیادی دارد به همین دلیل علاقه مندان به سینمای شهبازی نمی توانند این فیلم را بپذیرند.