فرهادی دنده معکوس میکشد
توی همه قصههای فرهادی، همیشه چیزهاییست که خیلیها نمی دانند، و همین ندانستن موتور محرک تمام اتفاقاتیست که پشت سر هم میآیند و اتفاقا تا پایان ماجرا هم هنوز چیزی نمی دانند.از گم شدن الی بگیرید تا همین ندانستن اتفاق «فروشنده» آخری!
اینبار اما همه میدانند و همین دانستن است که حوادث را پشت سر هم شکل میدهد و درست شبیه یک پازل کنار هم مینشاند.«همه میدانند» شبیه تمام گذشته کارگردانیست که حالا خیلی تمیز و فرز دنده معکوس میکشد و متاسفانه جلو نمیرود.
فیلم خوشآبرورنگ اسپانیایی فرهادی آشنای ما هیچ چیز کم ندارد و فقط چیزی بیش از آنکه باید ندارد. و همین، همه چیز را معمولی و کسالت بار میکند.
روابط آدمها و پنهانکاریهایی که حالا همه از آن خبر دارند و روند سلسلهوار وقایع دیگر جذابیتش را از دست داده، خبری از رودستهای بکر کارگردان باتجربهی این روزها نیست و همه چیز درست و تمیز تا یک پایان هپی اند دنبال میشود.
و تنها جذابیت کل فیلم برای من، عنوان جسورانهاش است، جسارتی که نه در بطن قصه که هویت روایی کارگردان را فاش میکند، و وقتی «همه میدانند» هم ، داستان میتواند به پیچیدگی وقتی باشد که تنها یک نفر میداند!