رازهای همچنان مگو
تختیِ بهرام توکلی ادامهی همان روایت ناتمام علی حاتمی و نمایش اعتقاد او از مرگش (خودکشی) در نخستین صحنه از فیلم است. بنابراین مخاطب همان ابتدا پاسخ این سؤال مهم را دریافت میکند و باید در طول تماشا بهدنبال چرایی این تصمیم بگردد تا آن را باور کند. تختی دربارهی قهرمانیست که خود را وقف مردمش میکند و توان نه گفتن به آنها را ندارد و همین مردم و اطرافیانش در زمانی که باید به دادش برسند او را طرد میکنند و در یک حرکت دستهجمعی بیآنکه متوجه باشند به کشتنش میدهند.
فیلم همانگونه که راوی میگوید تکههای پراکندهای از زندگی اوست که سعی دارد به طرح معناداری از آنها برسد و البته که در این مسیر چندان هم موفق نمیشود. گرچه در بازسازی سکانس فینال کشتی المپیک ملبورن و تنهاییهایش قابهایی دیدنی ارائه میدهد اما از ماجرای عشق میان شهلا توکلی و تختی به سادگی میگذرد و علت به دانشگاه تهران رفتنش را در اتفاقات سیاسیای که درگیرش بود خلاصه میکند (درصورتی که تختی همانجا با شهلا آشنا شد و از او خواستگاری کرد) و تنها تصویر و صدایی از این زن را نمایش میدهد که یادآور اختلافهای زناشویی میانشان در اواخر عمرش بود.
تختی این فیلم همان مردیست که در تمام این سالها دربارهاش شنیدهایم؛ و حتی در برخی موارد حذف واقعیتهایی که رخ داده. گویی قرار نیست هیچوقت از این شخصیت مهم تاریخی بیشتر بدانیم. همهچیز در حد همین روایت توکلیست. فیلمی که تنها به مانند شکستن طلسمی برای ساخت این قصه جذاب و تکمیل پروژهی ناتمام علی حاتمی میماند نه گفتن از رازها و ابهاماتی از زندگی او.