جستجو در سایت

1397/10/03 00:00

همه‌چیز استعاره است

همه‌چیز استعاره است

«کاری که باید بکنی این نیست که باور کنی این‌جا یه دختر هست. باید فراموش کنی که دختری این‌جا نیست.»


شاید همین جمله‌ی دست‌کاری‌شده‌ی شین هائه‌می، دختری که با پانتومیم یک نارنگی را پوست می‌کَند، کلیدِ فهمیدنِ سوزاندن باشد. فیلمی عجیب‌وغریب از کارگردانی که پیش‌تر هم از او فیلمِ عجیب‌وغریبِ آب‌نبات‌نعنایی (1999) را دیده‌بودم.

احتمالن یکی از دلایلِ اعجابِ سوزاندن داستانی‌ست که فیلم از روی آن اقتباس شده‌است. داستانی کوتاه از هاروکی موراکامی ــ به‌اسمِ انبارسوزی. کاری که موراکامی در این داستان، مثلِ باقیِ داستان‌هایش، می‌کند این است که چیزی عجیب، و بعضن ماوراء‌الطبیعه، را واردِ داستان‌ش می‌کند و بعد آن‌ها را به حالِ خود رها می‌کند. حضورِ این چیزها به‌خودیِ‌خود آن‌قدر قدرت‌مند است که دیگر مشکلی با استفاده‌نشدنِ از آن چیزها در موقعیت‌های دراماتیک پیش نمی‌آید. خودِ آن چیزها بزرگ‌اند و ذهن را تسخیر می‌کنند. و این‌ها شاید همان «استعاره‌ها» باشند. استعاره‌هایی که معنای دنیا را می‌سازند. مثلِ قربانی‌کردن. استعاره‌ای که بِن از آن حرف می‌زند. و برای فهمِ داستان استعاره‌ی مهمّی است.


 سوزاندن هم از همین عنصر استفاده می‌کند. عنصری قدرت‌مند و عجیب که باحضورش همه‌چیز را دگرگون می‌کند. این عنصر، در فیلم، پسری‌ست که هم‌راهِ دختر از سفرِ آفریقا برمی‌گردد. پسری کم‌حرف، پول‌دار، و کسی که هر دوماه‌یک‌بار یک انباری را آتش می‌زند! فیلم‌ساز، لی چانگ‌دونگ، همه‌ی ویژگی‌های این فرد را در مقابلِ ویژگی‌های قهرمان‌ش قرار می‌دهد. لی جونگ‌سو می‌نویسد (خلق می‌کند) ولی بِن ــ که می‌شود تفاوت‌ش را در اسم‌ش هم دید ــ می‌سوزاند (ویران می‌کند). اوّلی بی‌پول است و خجول و کار می‌کند و خانه‌اش بیغوله‌ی شلوغی‌ست و دومی پول‌دار است و مغرور و عملن کاری هم انجام نمی‌دهد و در آن خانه‌ی تروتمیز می‌زید. و ورای همه‌ی این‌ها، جونگ‌سو هانگرِ بزرگ است ــ به‌خاطرِ نفسِ نویسنده‌بودن‌ش ــ و بن هانگرِ کوچک. فیلم درام‌ش را بر پایه‌ی همین تضاد بنا می‌کند. تضادی که با حضورِ هائه‌می پُررنگ‌تر هم می‌شود و رنگی از یک مثلثِ عشق را هم به خود می‌گیرد.

یکی از سکانس‌های کلیدیِ فیلم وقتی‌ست که بن و هائه‌می به خانه‌ی جونگ‌سو می‌روند. خورشید رو به غروب است و هوا دارد تاریک می‌شود؛ مثلِ هشیاریِ هر سه نفر که با کشیدنِ ماریجوانا رو به زایل‌شدن می‌گذارد. هائه‌می بلند می‌شود و، در لحظه‌ی اوجِ مستی، رقصی می‌کند که شاید مشابهی باشد بر رقصِ هانگرهای بزرگ، برهنه‌شدن‌ش هم یکی‌شدن‌ش با طبیعت است و احتمالن نشانه‌ای بر ناپدیدشدن‌ش. کمااین‌که خودش هم، در رستوران موقعی که از آفریقا برگشته‌بودند، گفته‌بود آسمانِ دمِ غروب این خیال را در او به‌وجود آورده‌بود که خودش هم دارد ناپدید می‌شود. در همین سکانس هم هست که بن ماجرای انبارها را می‌گوید. او انبارها را می‌سوزاند و جونگ‌سو هرروز به انبارهای نزدیکِ خانه‌اش سرمی‌زند. امّا نمی‌بیند انباری بسوزد. فیلم از همین‌جا واردِ خواب و بیداری می‌شود. در خلسه‌ی ماریجوانا، چه‌قدر از حرف‌هایی که بن می‌زند درست است؟ یا باید این حرفِ او را با همان جمله‌ی هائه‌می تفسیر کنیم؟ ــ این‌که او فراموش می‌کند انباری را آتش نزده‌است. و آیا اصلن خودِ «انبار» استعاره نیست؟ شاید استعاره از دخترها.


جونگ‌سو به همه می‌گوید نویسنده است ولی در فیلم فقط دو بار او را در حالِ نوشتن می‌بینیم. یک بارش که برای کارِ دادگاهیِ پدرش است و می‌شود ندیده‌اش گرفت. ولی بارِ دوم، او در خانه‌ی هائه‌می نشسته‌است و می‌نویسد. بنابراین، تصویرهای فیلم بعد از این صحنه می‌تواند نشان‌دهنده‌ی این باشد که باقیِ فیلم دارد در رمانی که او می‌نویسد می‌گذرد. نکته‌ی جالب هم این‌جاست که داستانِ موراکامی هم تا همین‌جا ادامه پیدا می‌کند. بنابراین فیلم‌ساز با این حرکت ادامه‌ی قصّه‌ی فیلم‌ش را در هاله‌ای از رؤیا فرو می‌برد. این‌که واقعن بن دخترها را سربه‌نیست می‌کند (انبارها را می‌سوزاند) یا نه در هاله‌ای از ابهام می‌ماند.  همین‌طور قتلِ پایانِ فیلم.


بزرگ‌ترین چیزِ سوزاندن، برای من، شخصیتِ بن است. رازی که او در خود نهفته دارد. اویی که کم‌حوصله هم هست. در مهمانی‌ها و دورهمی‌ها، موقعی که دوست‌دخترش دارد چیزی تعریف می‌کند، حوصله‌اش سر می‌رود و خمیازه می‌کشد. تقریبن هر‌ دو‌ماه‌یک‌بار.