حدیث نفس فیلمساز
- حدیث نفس یا خودگویی یکی از شِگردهای ادبیات داستانی و ادبیات نمایشی است و آن گفتاریست که یکی از شخصیت های نمایش یا داستان به زبان می آورد و به طور قراردادی فاقد مخاطب است. این نوع گفتار معمولاً سِیر اندیشهها و افکار درونی شخص را بیان می کند. تفاوت حدیث نفس با تک گویی نمایشی این است که حدیث نفس مخاطبی ندارد. از درون، برای خود می گوید. درون را آشکار می کند.
نفس درونی دو سره خوردن و متلک گویی به همگان و میانه میدان ایستادن یک فیلمسازِ میانمایه. میانه میدان است و هر که گذر کند، خِفت کرده و پولی سِتانده و رها سازد! ظاهر خطرناکی می گیرد و از باطن مانند مارموز از هر دَری حیای گربه به دَر می کند.
فیلم تقدیس ریاکاری و شعارزدگی ست. اگر سریال «هیولا» نقد وضعیت است با فرم شعار، می تواند این شعار را به نفرت و بازتابی از واقعیت بدل کند. کمدی تلخ و از درون بُرنده ی اجتماعی تحویل دهد. اما مارموز فیلم کثیفی ست، نگاه مسمومِ فیلمساز و حدیث نفسش در شخصیت اصلی نمود یافته.
هیچ ترسی نداریم. فیلمِ کثیفی ست که از درون فیلمساز با ترس و واهمه در پسِ نشانه های قرمز و آبی و متلک های بی معنی و بد، به راه افتاده و مثلا انتقاد سیاسی می کند. از چه می ترسد؟ اصولگرا و اصلاح طلب شاخ دارد که به آبی و قرمز تغییرنام دادند؟ اینجا ایران است؟ که نمایندگی مجلس از طیف دموکرات و جمهوری خواه را دقیقا با همان رنگ قرمز و آبی نمادسازی کرده به جای ریشو و بی ریش؟ انتخابات حزبی است؟ مردش باش و با دست درست بزن بر دست !. به ریشه بزن. این شخصیت و فضاسازی خانه و ابلهانگی در کاراکتر، غیر ایرانیست و فضای ایران نمی دهد. وارد نشانه ها می شود، ریش و لباس دیپلمات های قرمزپوش پاکستان غالب میکند. آبی ها هم که مثلا مدرن و اصلاح طلب اند، نزدیک به اتاق فکر افغانستان شدند. از شهر ایران هم هیچ خبری نیست و دانشگاه هم بِلکل به همه چیز شبیه است جز گاه دانش خودمان. اینها همگی برای فقدان جُربزه انسانی است و موزی بودن مارهای کمال گرای تبریزی ! تبریزی ها حمله کنید- فحش دادم!
ولی متلک انداختن ها و این کمدی مُفت نمی ارزد ؛ چنان شخصیت مارموز را فیلمساز با انعکاس لنز دوربین خود به آینه بیرون جهیده و درون آرمیده که رد خور ندمیده.. موز خوری چرا !
من مانند فیلمساز نیستم و پشت بازی متلک گویی و غلط کردن های بعدی نمی ایستم ... متلک وقتی تند می شود که در تخمِ چشمهایش نگاه کنی، (نور دیده) را دزد و هیولا جلوه دهی و از هر کنش او انزجاری مردمی پدید آری. هیولاهای جامعه ای که چراغ خاموش ، هم از توپره میخورند و هم آخور موزماران میشوند. از قرمز میخورند و از آبی مینوشند و از اصلاح درخواست طلب میکنند و از اصول درخواست گراییدن. همیشه وسط ایستادند و به هر سمتی باد می وَزد ، وز وز کنان می ورزند ... و پُز مردم مداری می دهند.
«موزمردم ماری» کمال گرایی در موز خوردنِ ماری . بله می گفتم که باید مانند یک قهرمان در چشمان فیلمساز نگاه کرد و گفت: مارموزی، موزماری ، آموزش مارموزبازی. ماربازی و موزخواری ...
بخور نوش جان ؛ ولی مرد باش ، بگو می خورم ! بگو مردم هم بیایند، بخورند!