جستجو در سایت

1398/03/31 00:00

دورانی سرد ، عشقی آتشین

دورانی سرد ، عشقی آتشین

  

فیلم جنگ سرد(cold war) جدیدترین ساخته الکساندر پاولیکوفسکی فیلمساز لهستانی است. این فیلم در جشنواره کن2018در رقابت اصلی حضور داشت و در نهایت هم جایزه بهترین کارگردانی را از این جشنواره دریافت کرد.

فیلم جنگ سرد در مقطع زمانی جنگ سرد روایت می‌شود. پس از جنگ جهانی دوم دو ابر قدرت آن دوره یعنی شوروی و آمریکا بر سر بسیاری از مسائل با یکدیگر دچار اختلاف شدند و همین موضوع باعث بوجود آمدن تنش‌های بسیاری در جهان شد ولی در دوران جنگ سرد هیچ رویارویی نظامی مستقیمی میان این دو ابر قدرت صورت نگرفت.

فیلم جنگ سرد در فضاهایی که سرد و برفی هستند آغاز می‌شود که این فضاها به‌گونهای روایت‌گر اوضاع مردم آن مناطق(لهستان) است.

فیلم با تصویرِ سازی آغاز می‌شود که در حال نواخته شدن است و مخاطب انتظار دارد بعد از آن تصویر فردی را ببیند که با شادی ساز می‌زند اما بعد از تصویر ساز کارگردان تصویر چند نفر را نشان می‌دهد که در حال نواختن موسیقی و خواندن هستند و نکته جالب بی روح بودن چهره این افراد است که از درد و رنجی که کشیده‌اند حکایت می‌کند. بعد از این تصاویر کارگردان ما را با سه نفرآشنا می‌کند. دو مرد و یک زن که به دنبال یافتن خواننده و رقصنده می‌گردند. یکی از مردها ویکتور است که به عنوان پیانیست و رهبر ارکستر فعالیت دارد. در اولین پلانی که این سه فرد را می‌بینیم ویکتور در عقب ماشین نشسته و دو فرد دیگر در جلوی ماشین. در همین صحنه کارگردان با جدا کردن ویکتور از دو فرد دیگر بیان می‌کند که ویکتور نسبت به دو فرد دیگر برای ما اهمیت ویژه‌ای داردکه در ادامه فیلم خواهیم فهمید.

کارگردان رفته رفته آهنگ‌هایی را که در ابتدای فیلم و توسط مردم محلی خوانده می‌شود به تِم فیلم نزدیک می‌کند. در صحنه‌ای در ابتدای فیلم دختری آهنگی می‌خواند به این معنی( دو قلب و چهار چشم گریه میکنند تمام شب و روز. چشمان سیاه، شما گریه می کنید چون نمی‌توانید با هم باشید. مادرم گفت که نباید عاشق آن پسر شوم. اما من  رفتم به سمت او و عاشق اویم تا انتها. من عاشق اویم تا انتها. ) و این آهنگ بیانگر همان عشقی است که در فیلم قرار است شاهد آن باشیم.

در ادامه، این گروه سه نفره در مسیر سفر خود به نزدیکی کلیسایی می‌روند و یکی از آنها به درون کلیسا می‌رود و کارگردان ما را با این فرد همراه می‌کند و نماهای مختلفی از کلیسا را به مخاطب نشان می‌دهد. انگار کارگردان می‌خواهد تاکید کند که این کلیسا نقش مهمی در فیلم دارد.

در ادامه فیلم و در سکانسی که افراد مختلف برای تست صدا آمده‌اند با دختری آشنا می‌شویم به نام زولا که در اولین پلانی که او را می‌بینیم او در مرکز تصویر است و دو نفر در سمت چپ و راست او نشسته‌اند و این زولا است که دو نفر دیگر را به حرف می‌گیرد و همین نکته اهمیت ویژه زولا را می‌رساند.

بعد از این صحنه نوبت به اولین رویارویی زولا و ویکتور می‌رسد جایی که زولا قدرت خودرا در جذب کردن افراد نشان می‌دهد. هنگامیکه که زولا قرار می‌شود به تنهایی آواز بخواند به زیبایی آواز میخواند اما دستیار ویکتور در بین آوازخواندن او در کلامش می‌پرد. زولا با اعتماد به نفس دستیار ویکتور را خاموش می‌کند و این قدرت زولا در این صحنه را می‌رساند. این آغازی می‌شود برای عشق پرحرارت میان ویکتور و زولا.

زولا وارد گروه موسیقی ویکتور میشود و گروه آنها معروف می‌شود تا جایی که قرار می‌شود به برلین بروند و در مدح استالین بخوانند و همین بخش فیلم اسارت هنر در چنگال سیاست را نشان می‌دهد که ویکتور از آن ناراضی است. در صحنه ای که در مدح استالین آهنگی را می‌خوانند تصویر بزرگ استالین در پشت گروه موسیقی بالا کشیده می‌شود و اینگونه بیان می‌شود که همه این افراد تحت سلطه استالین هستند و اوست که قدرتمندتر از همه این افراد است.  ویکتور و زولا تصمیم می‌گیرند در برلین با یکدیگر فرار کنند. اما زولا با ویکتور فرار نمی‌کند. یکی از اشکالات فیلمنامه این است که دلیل نرفتن زولا با ویکتور دقیق معلوم نمی‌شود ولی می‌توان حدس زد که زولا به وطنش وابسته است و برای همین فرار نمی‌کند.

همین موضوع تفاوت شخصیت زولا و ویکتور را نشان می‌دهد. ویکتور می‌خواهد از دستان استبداد فرار کند و به آزادی برسد و زولا که دلبسته وطن خود است میخواهد در لهستان بماند. اما هر دو اسیر عشق می‌شوند. این عشق باعث می‌شود زولا بعد از مدتی برای دیدن ویکتور به پاریس برود و بعد از آن کلا به پاریس نقل مکان کند.

اما باز هم زولا در پاریس دوام نمی‌آورد و یکی از دلایلش این است که دوست ندارد به زبان دیگری آواز بخواند و با اینکه عاشق ویکتور است اما به وطنش باز می‌گردد و اینبار نوبت ویکتور است که برای عشقش فداکاری کند و برای همین به کشوری که از آن فرار کرده بود باز می‌گردد .این بازگشت برای او پردردسر و پر رنج است ولی او برای عشقش، زولا برمی‌گردد و در انتها زولا که ازدواج کرده با ویکتور فرار می‌کند و در کلیسایی که در ابتدای فیلم به مخاطب نشان داده شد ازدواج می‌کنند. همچنین آن‌ها قرص می‌خورند تا خودکشی کنند و عشقشان جاودانه شود.

در آخرین صحنه فیلم هم ویکتور و زولا روی نیمکتی نشسته‌اند .بعد از مدتی به درخواست زولا بلند می‌شوند و از قاب خارج می‌شوند و در تصویر ، نیمکت خالی و علفزاری می‌ماند که بادی ملایم به آن می‌وزد. این تصویر انتهایی فیلم مکمل تصاویر ابتدایی فیلم است. در ابتدای فیلم با هوایی سرد و برفی روبه رو بودیم و در انتهای فیلم هوایی صاف و معتدل را می‌بینیم. انگار که عشق بین زولا و ویکتور هوای موجود در فیلم را لطیف کرده.

همچنین این پایان ما را به یاد آوازی می‌اندازد که دختری در ابتدای فیلم میخواند ( دو قلب و چهار چشم گریه میکنند تمام شب و روز. چشمان سیاه، شما گریه می کنید چون نمی‌توانید با هم باشید. مادرم گفت که نباید عاشق آن پسر شوم. اما من رفتم به سمت او و عاشق اویم تا انتها. من عاشق اویم تا انتها. )

قابل توجه‌ترین نکته فیلم کارگردانی آن است. هر قابی که در فیلم وجود دارد به زیبایی عکسی است که با دقت گرفته شده و این نکته نشان می‌دهد که کارگردان عکاس ماهری هم هست. همچنین کارگردان در طول فیلم به بیشتر صحنه ها عمق داده است و برای همین در صحنه ها فضای بالای سر شخصیت‌ها (هِدروم) زیاد در نظر گرفته شده تا فضای پشت سر آنها بخوبی دیده شود.

فیلم (جنگ سرد )عاشقانه‌ایست که گرمای یک عشق را در دورانی سرد نشان می‌دهد . 

دیدن این فیلم را به علاقه مندان سینما توصیه می‌کنم.