جستجو در سایت

1399/09/25 00:00

بی‌حسی

بی‌حسی

خواندن فیلم‌نامه‌ی ناگهان درخت شاید نسبت به دیدن خود فیلم جذاب‌تر باشد. چرا که روایت لحنی دارد که شکل دادن به آن در مرحله‌ی اجرا کار سختی است. این شاید مهم‌ترین چالش صفی یزدانیان در جدیدترین فیلمش باشد. چالشی که در لحظات زیادی منجر به شکست شده و گاهی هم موفق است. روایت فیلم بر مبنای یادآوری خاطرات مرد است. در این یادآوری مانند بازخوانیِ هر خاطره‌ی دیگری که بعد از گذر عمر و فاصله گرفتن از آن با نوعی شیطنت و نگاهی طنزآمیز  روایتش می‌کنیم، مرد هم خاطرات زندگی‌اش را از دور می‌بیند و آگاهانه قضاوت می‌کند. فیلم‌نامه‌نویس برای منطق پراکنده گویی‌های مرد، موقعیت مطب روانشناس را تعریف کرده. اما مطب بیشتر شبیه کافه‌ای است که دو نفر در آن گپ می‌زنند و بعد بدون هیچ قصه و یا جزئیاتی رها می‌شود. فیلم مدام در گذشته کند و کاو می‌کند. حال صحنه‌ی صحبت با روان‌شناس می‌توانست محملی باشد برای روایت "حال" این شخصیت. اما فیلم هیچ توجه و مکثی روی این ایده ندارد. در عوض خاطرات نه بر مبنای کنار هم قرار دادن جزئیاتی که منجر به شخصیت پردازی می‌شود، بلکه بر اساس دلبخواه کارگردان چیده شده است. بخش کودکی شاید جذاب‌ترین بخش فیلم باشد. اما این بخش در غیاب پرداخت رابطه‌ی پسر و مادرش، مهم‌ترین کاری که در روایت می‌کند پرداخت علاقه‌ی پسر به دختر همکلاسی‌اش است. اما بازآفرینی خاطرات احتمالی فیلم‌ساز از دوران مدرسه و حس نوستالژیک او باعث می‌شود این بخش بدون مکث موثر دراماتیک، بیش از حد طولانی شود و کش بیاید. در ادامه با یک جامپ کات اساسی به یک بحران مهم می‌رسیم‌. و اینجاست که لحن فیلم می‌شکند. فیلم‌ساز در تبیین رابطه‌ی پیمان معادی و مهناز افشار برخلاف دوران کودکی، به شدت بلاتکلیف است. این بلاتکلیفی به هدایت بازیگران هم تسری پیدا کرده. به گونه‌ای که میمیک و لحن مهناز افشار در بسیاری از سکانس‌ها سرگردان بین چند حس گنگ است. و این سرگردانی هدف روایت نیست. بلکه ناشی از شکل نگرفتن لحن روایت و بازی است. تا لحظه‌ی آخر پیمان معادی اذعان دارد که زن را دوست دارد. اما دریغ از یک لحظه‌ای که مبین این حس باشد. تکلیف افشار چیست؟ آیا هنوز آن رویکرد سادیستیک دوران کود‌کی را در بزرگسالی دارد؟ عاشق شده؟ حس ترحم دارد؟ نمی‌دانیم. نگاه کنید به سکانسی که بعد از فصل زندان در کنار جاده‌ای متروکه افشار دنبال معادی می‌آید. افشار با ماشین می‌رسد و شیطنت می‌کند. اما جای دوربین و زاویه‌ی آن به طور کلی این شیطنت را نابود می‌کند. جوری که ما در آن میزانسن و دکوپاژ بیشتر حس ناامنی داریم. در ادامه نوع بازی افشار در اتوموبیل به گونه‌ای است که گویا هیچ حسی ندارد. این رابطه تمام شده به نظر می‌رسد. بعد نا‌گهان می‌رسیم به میزانسنی غلو شده که در آن پیمان معادی در بازسازی صحنه‌ای که در کودکی خودش را به زمین می‌زد تا مدرسه نرود، روی آسفالت به حالت جنین دراز می‌کشد. لحن می‌شکند. ولی نوع میزانسن و اجرا نه تنها در ادامه‌ی آن شیطنت نیست، بلکه لوس است. کاریکاتور آن است. حال افشار بالای سر او می‌خواهد سیگار روشن کند. بازی افشار یک بازی کلافه است. و در ادامه شوخی معادی با سیگار ادامه‌ی همان میزانسن لوس است و به جای حس شوخی و شیطنت، حس آزار و اذیت را به وجود می‌‌آورد. نگاه کنید به بازی افشار در این پلان. نگاهش به گونه‌ای است که انگار از معادی ترسیده و او دارد اذیتش می‌کند. بعد ناگهان می‌گوید برویم خانه‌ی مادرت. یک نمونه‌ی تمام عیار از شکست کارگردان در ساختن لحن. کارگردان نه تنها نمی‌تواند لحن رابطه‌ی زن و مرد را پس از یک دوری چند ساله بسازد، بلکه در پاساژ‌های شیطنت‌آمیز خود هم کارش نتیجه‌ی عکس می‌دهد. این موضوع در فصل ملاقات با قاچاقچی و زندان بیشترین نمود را دارد. اگر موقعیت یک شوخی را نادرست ترسیم کنیم، آن موقعیت تبدیل به صحنه‌ای غیرمنطقی می‌شود. سوال احتمالی مخاطبانی که ممکن است بپرسند این‌ها چرا می‌خواستند مهاجرت کنند و چرا پلیس بعد یک بازداشت موقت معادی را چند سال در زندان نگه داشت، ناشی از عدم موفقیت کارگردان در شکل دادن لحن این فصل‌ است. دوربین فیلم‌ساز در جاده از دور فقط سرمای بین چند آدم بلاتکلیف را می‌گیرد. حتی شوخی و رابطه‌ی گرم بین معادی و دختربچه هم درنمی‌آید. در ادامه هنگامی که پلیس می‌رود تا ماشینش را بیاورد یک سکوت و مکثی به وجود می‌آید که کاملاً رها شده است. دوربین در بدترین زاویه‌ی ممکن در لانگ شات آدم‌ها را از پشت نشان می‌دهد. این زاویه‌ی دوربین کل این مکث طنزآمیز را نابود کرده. و در ادامه زاویه‌ی دوربین پلانی که آدم‌ها ماشین خراب پلیس را هل می‌دهند، باز موقعیت را نابود کرده‌. و همچنین نریشن بی‌جایی که زود شروع می‌شود. کل فصل زندان هم دچار این عارضه است. با گنگ بودن لحن بازی معادی و فضای زندان، این موقعیت تبدیل به موقعیتی غیرمنطقی با سوال‌هایی بی‌جواب می‌شود. در حالی که قطعاً در فیلم نامه چنین چیزی نبوده. در ادامه باید گفت نریشن‌های فراوان فیلم در پی این هستند که لحن گنگ اثر را توضیح دهند. حسی که در تصاویر دیده نمی‌شود، روابطی که بلاتکلیف‌اند و حال نریشن پیمان معادی قرار است تکلیف این گنگی را مشخص کند. برخلاف فیلم قبلی که فیلم‌ساز ماهرانه رابطه‌ی دل‌نشینی را بین مادر و علی مصفا می‌سازد، اینجا از بازی درخشان زهره عباسی استفاده نکرده و در ساختن یک رابطه‌ی مادر فرزندی ناتوان است. ما بیشتر یک مادر جذاب و بامزه و دل‌نشین را می‌بینیم. اما رابطه‌ای بین او و پسرش نمی‌بینیم‌. فقط می‌شنویم. این موضوع درباره‌ی رشت هم صادق است. معادی مدام درباره‌ی رشت می‌گوید. اما وقتی دوربین فیلم‌ساز به رشت می‌رود، چه می‌گیرد؟ چند پلان زشت از میدان شهرداری و کوچه و خیابان. حتی سکانس قبرستان که قرار است مقدمه‌ای باشد برای مرگ مادر در کنار ساحل، موقعیت هدر شده‌ای است. چرا که میزانسن به گونه‌ای است که فضای قبرستان غایب است. آن‌ها گوشه‌ای بر روی بلندی نشسته‌اند و حرف می‌زنند.


در نهایت می‌توان گفت صفی یزدانیان برای دومین فیلمش لحن و روایت سختی را انتخاب کرده‌. انتخاب سختی که حالا می‌توان گفت به نتیجه‌ی قابل قبولی نرسیده است.