دیدی؟ جوکر بابای بتمنو نکشت!
از «راد ناوارو» در کمتر-دیدهشدۀ فیلیپینیِ Fight Batman, Fight و «سزار رومرو» در مجموعه تلویزیونی بتمن، تا «جک نیکلسن»، «هیث لجر» و «جرد لتو» -حتّی صداهای در یاد-ماندنی از «لری استورچ» تا «مایکل امرسون» در انیمیشنها، هرکدام به گونههای متفاوت و گاه متضاد، «جوکر» ِ خود را بنا نهادهاند. اکنون و با این میزان تنوع در آفرینش بصری و قوام یافتهگیِ نقش «جوکر»، میتوان نتیجه گرفت که «جوکر» ِ «تاد فیلیپس» صرفاً محصول زمانهاش، و چندان ارتباط با نقشآفرینِ خود -واکین فینیکس- ندارد، و این عبارتِ بهغایت غلطِ «تنها چنان بازیگر قادر به چنین نقشآفرینی است» -که معلول ناآگاهی نسبت به شیوۀ بازیگری در ایالات متحده- دیگر اینجا کارگشا نیست. در واقع؛ با در نظر گرفتن لحظات خیرهکنندهای از بازیگریِ «فینیکس» در جوکر، فکر میکنم هر بااستعدادِ ضد-ترامپ میتوانست از پسِ نقش برآید. به عبارت دیگر اگر خالق «جوکر» در مثالهای ذکرشده -دستکم تا حدی قابل توجه- خودِ نقشآفرینان بودند، اینجا آفریدگار، اتاق فکری است که (از ایدهپرداز و نویسنده تا عوامل تولید) فیلم را بهوجود آوردهاند: جوکر، تجلیِ تنفر «یک بازیگر توانا»ست نسبت به سیاستگذاران و سیاستگذاریهای سالهای اخیر آمریکا و تلفیق آن با جنون ذاتی یک بازیگر برجسته -که فینیکس هردو را دارد. «جوکر» ِ «تاد فیلیپس» یک شمایل است -درست مثل شمایل «جان وین» در وسترنها و «بوگارت» در گنگستریها و «الن دلون» در نوآرهای فرانسوی. این شمایل را هر بازیگرِ صاحبنام میتوانست دربیاورد، و دستی که پرسونای اعتراض را نصبِ چهرهاش کند -و از قضا «فینیکس» چیزی هم به این شمایل افزوده است؛ از بداههپردازیها گرفته تا جنون محضی که در صحنههای «جوکر شدن» به چشم میآید (از آرایشِ واپسین تا رقص روی پلکان)؛ امّا اینها با صورتبندیِ بهوجود آورندهگان اثر (نویسنده، تهیهکننده و کارگردان) -و سیاستهای عوامل آشنا و غیرآشنای وارنر برادرز- نسبت به شخصیت «جوکر» در تضاد نیست؛ که جوکر یک اثر کاملاً چیدهشده است و پشت تکتک اقدامات شخصیت او یک فکر؛ از این روی جای زیادی برای بازیِ محض «فینیکس» -آنگونه که از بازیگری خلاقۀ او انتظار میرود- وجود ندارد. «جوکر» ِ فیلیپس، یک پرسونای معترضِ هالیوودی است که در این بازۀ زمانی شکل باید میگرفت که گرفت. چندان تفاوتی در «جوکر بودن» ِ فینیکس با «فینیکس بودن» ِ او در مستندِ بخشی از زندگانیاش -هنوز اینجا هستم- نمیبینم و در عین حال تفاوتی بزرگی وجود دارد: در هر دو، جنون «فینیکس» به چشم میآید و گاه موجب هراس تماشاگر میشود امّا در اثر «کیسی افلک»، جوکرِ درون «فینیکس» آزاد است. هیچ چیدمانی از جانب هیچکسِ مراقب جنونوارهگی او نیست (که البته مستند است و دارای چنین خاصیت) در صورتی که در جوکر انگار همهچیز و همهکس او را پاییدهاند که مبادا این جنون، این پرسونای اعتراض عامل رخدادهایی خارج از پردۀ سینما شود! از این روی فکر میکنم «فینیکس» واقعی، جوکر تأثیرگذارتری است تا «فینیکس» ِ جوکر؛ و اکنون نیز -با وجود چنین سیطرۀ جانبدار- «فینیکس» ِ جوکر تفاوت زیادی با مردمان نقابدارِ معترض ندارد و چهبسا کمتر از آنها خشمگین است و البته کاملاً قابل کنترل -و برای اثبات و تبرئهاش، قتل شهردار آیندۀ گاتهام به دست دلقکِ دیگری اتفاق میاُفتد! که جملۀ «دیدی؟ جوکر بابای بتمنو نکشت!» حتّی از او یک شبهِ ضد-قهرمان بسازد بهجای یک جانیِ معترض (آنچه جوکرِ واقعی است)! سؤال اینجاست که هالیوود با کدامیک مخالف و نسبت به کدام، محافظهکاری به خرج میدهد؟ اعتراض به ترامپ و سیاستهاش؟ و یا ارتکاب جنایت به دست یک معترض؟ و کی گفته در عصر ترامپها، اعتراض بدون خشونت امکانپذیر است؟ ظاهراً هالیوود در سال 2019 همچنان به دنبال رادیکالیسمِ سانتیمانتالِ هموارۀ خودش است و در گاتهامی که پانزده سال آینده به بتمن احتیاج دارد، بهجای جوکر دنبال چهگوارا میگردد -که همهچیزِ اثر اینقدر کنترلشده و برائتجویانه از جوکر مینماید!
«جوکر» ِ تاد فیلیپس میتوانست یک شخصیت انقلابی که توانِ بهوجود آوردن جنبشهای معترضِ حتّی خارج از قاب سینما -در سرتاسر جهان- داشته باشد -اگر جایی برای ابراز خلاقیت جنونآسای «فینیکس» وجود، و اگر این میزان محافظهکار، و اینقدر هالیوودی نبود! اکنون جوکر میان اعتراض و سرکوبِ اعتراض مانده است. اتفاقاً «جوکر» ِ کمیکبوکها برخلاف این ماسکِ کودکمآب، بسیار خشمگین است و بسیار جانی و بسیار پُر رمز و راز و خلاصه یک اعجوبۀ رعبآور است امّا اینجا...! برای مثال میتوان به تمهیدات «خیالبافی» ِ «آرتور» در رابطه با این کنترلِ محضِ شخصیت اشاره کرد: در طول اثر صحنههایی وجود دارد که علیرغم غیرواقعی/ خیالی بودن، تقریباً هیچ عنصر بصری خیالانگیزی این صحنهها را با صحنههای واقعی متمایز نمیکند (و با همان لحنی روایت میشود که باقی صحنهها) : رابطۀ «آرتور» با زنِ زیبای همسایه، و در انتها؛ پس از عیان شدن توهماتِ «آرتور» نسبت به این ارتباط، میتوان از خود پرسید کارکرد چنین صحنهها در اثر چه بوده است؟ زیرا «آرتور» بدون حضور اوهاموار این زن، همان کاری را میکرد که کرد (؟) و حضور زن چندان در روند داستانی تأثیرگذار نبوده -که در پایان، پاسخ غیرسینماییاش در بطن مکانیکی/ سیاسیِ آن عیان میشود: «آرتور» در قاب بستۀ یک آسایشگاه روانی تحت مراقبتهای ویژه است. آیا او هرآنچه دیده را خیال کرده؟ آیا اصلاً جنبشی خیابانی با صورتکهای دلقک راه اُفتاده؟ آیا اصلاً کسی اعتراض دارد؟ آیا اصلاً گاتهامِ نمادین، چنین وضع اسفناکی به خود گرفته است؟ یا تماماً حاصل توهمات یک بیمار روانی است که در کودکی بهش تجاوز شده و ضربهای که به سرش خورده موجب جنون او شده است؟ آیا این تمهید غیرفیلمیک، راهکاری در راستای برائت از شکلگیری جنبش اعتراضیِ داخل فیلم است؟ در واقع سینمای آمریکا به جایی رسیده که حتّی یک شخصیت برآمده از کتابهای مصور و در یک شهرِ خیالی هم برای اینکه در لحظاتی حرف سیاسی بزند و جنبش سیاسی راه بیندازد باید دیوانه باشد! و اصلاً مگر گاتهامِ مشکلی دارد؟ من که چیزی ندیدم بهجز ازدیاد زبالهها و پیدایش موشهای بزرگ. نه کسی را فقیر دیدم و نه اختلاف فاحش طبقاتی، و نه کسی که تا پیش از کشتارِ «آرتور» -با شمایل دلقک، اعتراض داشته باشد. تنها خُلوارهگیهایی دیدم -به صورت مکانیکی- در قالب مردم! و نیز روندی که در فیلمنامۀ مکانیکی و خامِ اثر، «آرتور» را رُباتتر از حد معمولِ هالیوودی متأخر جلوه داده است: برای مثال الف) چرا تابلوی «آرتور» دزدیده شد و بعد توسط بچهها مورد ضرب و شتم قرار گرفت؟ ب) چرا همکار دلقکِ «آرتور» به او اسلحه اعطا کرد و بعد لوش داد (اگر مسئله خیرخواهی همکار بود که قابل درک نیست و اگر قضیه زیرآبزنی است که «آرتور» در موقعیت خاصی نبوده که این اقدام موجب غصب موقعیت شغلی او شود)؟ ج) چرا خندههای هیستریک «آرتور» موجب شد در مترو تا حد مرگ کتک بخورد؟ (چرا دقیقاً در چنین موقعیت؛ وقتی «آرتور» اسلحه دارد باید گیر آن دارودستۀ معلومالحال بیفتد؟) و اگر همین رخدادها در سه روز متوالی اتفاق نمیاُفتاد یا به ترتیب رخ نمیداد، «آرتور»، «جوکر» نمیشد؟ یعنی باید به تدریج -در یک موقعیت خطکشیشده- در سه روز متوالی خون «آرتور» به جوش میرسید تا جوکر، «جوکر» شود؟ آن هم چنین جوکرِ کنترلشدهای؟ بسیار خب، بهفرض اگر این میزان تصادف پذیرفته شود، در نیمۀ دوم اثر به هیچ عنوان حضور پررنگ سایههای نویسنده، کارگردان و مهمتر محافظهکاران هالیوود (که در هزارۀ جدید یک شغل عیان محسوب) قابل پذیرش نیست. جوکر آنقدر میترسد که بهجای نمایش خوفِ شهر، از طریق دو جملهای که در جلسۀ مشاوره در دهان «آرتور» و بعد پاسخ روانشناس قرار میدهد، شهر را -مثلاً- توصیف میکند. جوکر یک عروسکگردانی است که تکانهای بیش از حدِ دستهای عروسکگردان مانع از تماشای خودِ عروسک میشود. و حالا به صحنههای الصاقیِ این سه روزِ «جوکر شدن» ِ فیلم دقّت کنید که چطور نسبت به «آرتور» ترحمآمیز جلوه میکند: برخورد تُند و بازدارندۀ زنی در اتوبوس نسبت به حرکات کاملاً عادیِ «آرتور»، کسر حقوق او به علّت مفقودیِ یک تابلوی چوبیِ دوزاری، نامههایی که در همین بحبوحه توسط مادر «آرتور» به شهردارِ گاتهام ارسال شده است، اجرای ناموفقِ استندآپ-کمدیِ «آرتور» که موجب تمسخر تماشاگران میشود و ... که گویای جملۀ سرراست عوامل جوکر خواهد بود که لِیدیز اند جنتلمن، ممکن است نسبت به این «آرتور» ِ بیبخت و اقبال (که قرار است رهبری یک جنبش اعتراضی را بر عهده بگیرد) گوشه چشمی نشان بدهید؟ و ظاهراً چون انتظارها برآورده نمیشود -یا هیچچیز برای یک سمپاتیِ تمام و کمال فراهم نیست، مخاطب با چیدمان دیگری از حقایق مکانیکی آشنا میشود: مادر «آرتور» دیوانهای است که پیشتر عامل تعرض و آزار جسمی و روحی فرزندش شده است، و از قضا روزگاری پیشِ شهردار آینده گاتهام کار میکرده، و خیلی از قضاتر اینکه زمانی این حقیقت کشف میشود که «آرتور» در آستانۀ «جوکر» شدن است و آن سه روز کذایی را پشت سر گذاشته، و باور کنید مسئله اصلاً فقر و بیپولی نیست و «آرتور» تنها به آغوش پدر محتاج است و اگر این پدر، شهردارِ آینده باشد که چه بهتر! حالا قانع شدید مخاطب عزیز؟! و این روند نابخرد تا این حد پیش میرود که به بتمنهای آینده و طرفداریاش نسبت به پدری -ظاهراً- فاسد و پلید هم شک میکنیم. چرا جوکر بدون اینکه به هیچیک از مباحث خارج از چارچوب قابِ خود ضربهای مهلک وارد کند، نمیتواند داستان سادۀ خود را روایت کند؟ شاید یکی از علّتهای چنین اضمحلال در روندِ جوکر شدنِ «آرتور» این است که جوکر حرفهای خود را بیرون از کادر سینما میجسته بهجای توی کارد و از این روی ترسِ واکنشهای تماشاگرانِ بیرون قاب، او را از حرفهای سرراست و بدون ترس بازداشته و نتیجه چنین شده است: اثری که خاصیت فستفودیِ یک بلاکباستر را هم ندارد چه رسد به فیلم، و مشکل تنها اینها نیست. اتفاقاً مشکل در لحظاتی است که واقعاً خوب است. مثلاً لحظهای که شمایل «جوکر» در فضای غمآلود شهر با فیلتر آبیِ تلخ و موسیقی سرخوش و در عین حال رعبآور از پلکانی که به آرامسایشگاهاش ختم میشود، به قصد انتقام پایین آمده و به رقص مشغول است، و یا در انتها که «آرتور» در کسوت یک رهبر، با خونِ خود پرسونای اعتراض را ترمیم میکند؛ و لبخندی هراسآور را بر شمایل دلقکِ معترض میآویزد و انگار به این نتیجه رسیده که راهکار استقرار جنبش معلول خشونت است؛ و خرسندی از قتلهای پیشین، از حرکات او پیداست، و شاید یکی دو لحظۀ کارت-پستالیِ دیگر که در کلیتی چنین خام و ابتر، حیف شده. و چقدر میشد «جوکر» خوبی از آب دربیاید اگر بسیاری چیزهای شده، نمیشد و بسیار ناشدنیهای این روزگار، به انجام میرسید. اکنون که با شرمساری باید در انتظار جوکر 2 بود!