درست فیلم ببینیم با دانستههای داستانی

در داستان دو زن وجود دارد و مردی که پیاده در حال عبور از خیابان بوده و از همان میهمانی برمیگشته که دو زن میامدند و یک راننده مرد که تصادف در چهار راه را بوجود اورده و یک مرد که پول خسارت را پرداخت کرده و تا پایان داستان همراه است. البته یک مامور پلیس هم وجود دارد .
کلا شش شخصیت در داستان داریم.
کدام یک در نگاه اول از این شخصیتها تخیلی به نظر میرسد؟ ( نظر مخاطب آزاد )
اگر مسلط باشیم به اطلاعات لازم داستانی میفهمیم راوی برای این میگوید همه شخصیتها من هستم؛ چون واقعا همان شخصیت هستند، اما هر کدام یک بعدی از من والد، بالغ و کودک درون خودمان...
و شخصیت پلیس و رانندهای که تصادف کرده نیز برای نمایش دادن و کمک به شخصیت یکی از این نمادهای درونی ما و شخصیتهای درونی وارد داستان شدهاند.
چرا باید نویسنده چوب این را که مخاطبش چیزی در باره سه عنصر درونی انسانها یعنی من کودک، والد و بالغ را نمیداند، بخورد؟
ما اگر شخصیت اصلی داستان را پیدا کنیم و شخصیتش را خوب بشناسیم، همه علتهای پراکنده گوییها و بیمنطق بودن دیالوگها و خط روایی داستان و کلیه شخصیتها را خواهیم شناخت...
در این داستان فقط ما یک عدم تعادل داریم که خط داستانی ما را به هم زده است و ان فقط شخصیت گلزار است که باید درباره او فقط صحبت کنیم.
و گلزار یک شخصیت جدید و نامتعال بود که به درون و ذهن این زن وارد شده بود، بخاطر مصرف مواد مخدر ی که در میهمانی مصرف کرده بود...
شخصیت اصلی همان اولین زنی است که پس از میهمانی وارد اسانسور میشود و دائم درب اسانسور را باز و بسته می کند.
مصرف مواد مخدر چون گل و شیشه، همه درونیات و ذهنیات زن را تحریک کرده و به هوشیاری انداخته و سپس یک شخصیت غالب را در ذهن زن بوجود اورده و دارد کم کم اختیارات زن را به سلطه میکشاند تا او را به مرز جنون بکشاند.
کاری که مواد مخدر شیشه روی معتادها میاورد و انها را یا قاتل میکند و یا مقتول میسازد. معتاد در ذهن خود گرفتار داستانی میشود که فکر میکند واقعی است و خود در همان داستان خودکشی کرده و اگر مغلوب شود واقعا خودش را از بام ساختمان به زیر میکشاند.
ان که بیماری ms داشته... حتی نحوه شکلات خوردنش و رفتارش کلا نماد من کودک درون همهی ادمهاست
اون پسره جالبه ...
مانند همه بالغهای درون ما، برای رهایی ما از دست سوالها و پیچیدگیها که عقل و ذهن ما راه در رو برای ما بوجود میاورد، بلافاصله یک جواب الکی را بر زبان میاورد...
مثلا میگه؛ توالت ایرانی در اصل خارجیه، بخاطر اینکه مغولها ساختند، توالت فرنگی ساخت ایرانیهاست که بخاطر زانو درد ان را خلق کردند...
حالا اگر دقت کنید، میبینید همه شخصیتها کاملا در جای خود بودند و به جز نقش گلزار، همه شخصیتها نماد نقش اصلی خود من کودک، والد و بالغ بودند.
پلیس و راننده هم برای کمک به نقشهای فرعی امدهاند. پلیس نمونه دیگری از شخصیت من والد است که میاید بگوید من والد علاوهبر اون رفتاری که شخصیت اصلی دارد، رفتاری مانند من هم دارد.
و ان راننده هم بعد دوم شخصیت بالغ است تا وجهه دیگر من بالغ را به تصویر بکشاند.
اگر انها نبودند این داستان ضعف پیدا میکرد و منتقد میگفت: «شخصیت اصلی همه نشانههای والد را و شخصیت بالغ همه شخصیتهای من بالغ را نتوانست بیان کند.»
پس لازم بود برای محکم کردن منطق علمی نظریه کودک، والد، بالغ، از انها هم کمک بگیرد.
دو نشانه کاملا واضح وجود دارد:
- اول اینکه:
طبق نظریههای علمی و روانشناسی این مطلب به اثبات رسیده که درون هر شخص، سه قدرت وجود دارد که هر لحظه حاکم بر رفتار و گفتار و مدیریت ما میشوند.
گاهی ما کودک میشویم و مانند کودکان بهانهگیر و نیازمند مورد توجه قرار گرفتن میشویم:
یعنی رفتار حاکم درون ما دست من کودک افتاده است.
گاهی منطقی میشویم و مایلیم برای هر پرسشی یک پاسخ بسازیم: که یعنی حاکم رفتاری ما در دستان من بالغ است.
و گاهی دوست داریم امر و نهی کنیم و دستور بدیم:
که حاکم بر رفتار ما دست من والد است...
- دوم این که:
در جای جای داستان راوی وارد داستان میشود و به مخاطب روشن و واضح میگوید: این شخصیت باز هم خودم هستم.
و انقدر این جمله را واضح و روشن بیان میکند و انقدر ما مخاطب درگیر پیشفرضهای ذهنی خودمون هستیم که توضیح به این راحتی و سرراستی را رها میکنیم و ان را ندیده میگیریم.
کسانی که موادمخدر شیشه را مصرف میکنند، در خودشان یک تحول پیشرفت به لحاظ تفکر و منطق پیدا میکنند که چندین درجه سطح هوشیاری و تفکر انها بالاتر میرود و از تیزهوشی فوقالعادهای بهره میگیرند.
یعنی تا مدتی بیشتر از یک ادم نرمال و معمولی تیزهوشتر و فعالیت ذهنی انها چندین برابر میشود.
و شاید بتوان گفت یک حس و قدرت جدیدی در درون ذهن انها خلق میشود که یک انسان عادی ان را ندارد.
و گلزار نماد همان قدرت تفکر ماورایی است که بر اس
اس مصرف مواد مخدر در ذهن زن ورود پیدا کرده است.
پس بیخود نیست که اگر چه گلزار، نه من کودک است، و نه بالغ است و نه والد... ولی راوی میگوید او هم من هستم...
منی که مواد شیشه مصرف کرده و دقت و تفکر ویژهای در خودش احساس میکند.
حالا در وجود زن، علاوه بر سه قدرت والد، بالغ، کودک، یک نیروی ویژه دیگری ورود پیدا کرده است.
*اولین نشانه...
با ورود هجمه افیونی و قدرت مافوق مخدر در تن و جان انسان، اولین چیزی که انسان ان را ترک میکند؛ عقلانیت است و شخص معتاد دیگر از عقل کم استعداد خود استفاده نمیکند و از ان انرژی فوقالعاده مخدر بهره میگیرد.
پس بیسبب نیست با امدن گلزار، اولین کسی که از منها حذف میشود؛ من بالغ است... و میبینیم با امدن گلزار، ان پسر که نماد بالغ است و همهچیزدان، توسط پلیس از داستان حذف میشود و گلزار جای او را به عنوان همهچیزدان میگیرد.
حالا زن مانده است و من کودک درون ان...
اما من کودک بازیگوش زن، با مشاهده قدرت و توانایی نیروی مخدر، بازیگوشی کرده و دیگر جذب گلزار شده است.
و در اینجاست که مواد مخدر لحظه به لحظه همه سلولهای زن را دارد به سلطه میکشاند.
پس اگر من کودک زن، توسط مخدر نابود شود، دیگر از زن چیزی باقی نمیماند.
پس زن که خودش نماد من والد است، میاید تا کودک بازیگوش خود را از دست افیون شیشه یا گلزار نجات دهد.
و میبینید که یک استثنا پیش امد و یک اتفاق نادر باعث شد در داستان به پایان شگرف برسیم.
من والدی که اسیر هجوم مواد مخدر شیشه بود؛ بالغ بودنش را از دست داده و کودک درونش در پی افیون مخدر راه گرفته است، میاید و من کودکش را نجات میدهد و افیون مخدر را از درون خود بیرون میاندازد.
فکر نمیکنید این فیلم ارزش دوبار دیدن را داشته باشد؟
حتم دارم اینبار با بازدید مجدد فیلم سوالهای دیگری برایتان پیش میاید که بهتر میتوانید با پاسخ انها، نحوه نوشتن داستانهای خودتون را تقویت کنید.
فقط یادتان باشد که انچه نویسنده نوشته همه شخصیتها رألیست است و رفتاری منطقی و واقعبینانه دارند.
لازم نیست برای نوشتن داستانهای سوررالیست و رألیست جادویی، حتما از جادوگر و شیطان و خواب و کابوس استفاده کنید.