جستجو در سایت

1399/05/20 17:00

دیالوگ های ماندگار دهه ۷۰ سینمای ایران

دیالوگ های ماندگار دهه ۷۰ سینمای ایران
مروری بر دیالوگ های به یادماندنی دهه شصت سینمای ایران از فیلم هایی مانند «دلشدگان»، «شوکران»، «آژانس شیشه ای»، «لیلا» و...

اختصاصی سلام سینما- در یک مجموعه یادداشت دیالوگ‌های به‌یادماندنی سینمای ایران در دهه‌های مختلف بعد از انقلاب اسلامی را مرور می‌کنیم. در دومین سری به سراغ دهه هفتاد رفته‌ایم. دهه‌ای که آثار فیلمسازان بزرگی مانند بهرام بیضایی و مسعود کیمیایی را در خود جای داده است.


دیالوگ های ماندگار فیلم های دهه شصت سینمای ایران


بانو

بانو- دیالوگ

مريم بانو: باید بتونم تنهاییمو دربست قبول کنم... باهاش اخت بشم... باهاش اُنس بگیرم...

***

مريم بانو: تو تنها کسی بودی تو زندگیم که حس می کردم خیلی به من نزدیکی... از اینکه تونستم به ت تکیه بدم احساس غرور می کردم ... ولی تو هم دوام نیاوردی... مثل همه ... دیگه از این آدمها خسته شده م... باید بتونم تنهاییمو دربست قبول کنم... باهاش اخت بشم... به ش انس بگیرم...

 

دلشدگان

دلشدگان- دیالوگ

آيين چراغ خاموشي نيست.

***

با همه بلند بالایی؛ دستم به شاخسار آرزو نرسید.

***

وقتی هوای شهرت،مطلوب نیست، داشتن خانه ای که دلتنگ حصارش نشی نعمته و ما شاکر به این نعمتیم.

***

کاش زندگی مانند جعبه موسیقی بود، صداها آهنگ بود؛ حرفها ترانه...

 

ردپای گرگ

ردپای گرگ- دیالوگ

صادق خان : سلام بر عالم عشق و معرفت . ما كه زمين گير و دست به ديواريم . غيرت شما رو رخصت !

***

- آقا تهرانی تو عکس باشه... عکس بره سینه دیوار ... دیگه اون دیوار نمی ریزه.

- آقا تهراني با اين قد و بالا خودش ديواره، عكس يه عمر روش مي‌مونه!

***

طلعت: چرا باید همه چی، همیشه هر وقت تو بخوای شروع بشه؟ تو این بیست سال کجا بودی؟

رضا:‌ شوشتر.

طلعت:‌ هی می‌گه شوشتر شوشتر!

رضا: آره. شوشتر. زندون شوشتر. حبس به خاطر ناصر خان. برا مرده ناصر خان که صادق کشته بود. تو هم خبر داشتی. گذاشتین تو کاسه من. تا حالا، تا این‌جا که همین یه وجب زخم و یه تیکه خون، بسّه دیگه واسه این تتمّه جون.

 

مسافران

مسافران- دیالوگ

خانم بزرگ: خوبه گاهی با این جور بهانه‌ها می‌شه قوم و خویش رودید. بفهمیم کی هست ...کی نیست... بچه‌ها رو نمی‌شناسی... چون بزرگ شدن... بزرگارو نمی‌شناسی... چون پیر شدن.. همه کسم مردن... ولی نه برای من... هر روز می بینمشون... پدر اونجا نشسته بود... مادر اون جا و من  بچه بودم... تو نبودی... پس معنیش اینه که مرده بودی؟.... نه!

***

خانم بزرگ  : ما همه روياي هميم !

***

حكمت: ... اين تنها شركتي است كه همه ما در آن سهم مساوي داريم. نه زبان خوش، نه حق و حساب! هر اميد سودي در اين شركت مثل سفته‌ايست بي محل. در معامله مرگ، ما هميشه زيان‌كاريم.

***

خانم بزرگ: لعنت به جاده‌ها اگه معني‌شون جدائيه!

***

مهتاب (رو به دوربين): ما مي‌ريم تهران. براي عروسي خواهر كوچكترم. ما به نهران نمي‌رسيم. ما همگي مي‌ميريم!

***

خانم بزرگ: خوبه گاهي به اينجور بهونه‌ها ميشه قوم و خويش رو ديد. بفهميم كي هست و كي نيست. بچه‌ها رو نمي‌شناسي، چون بزرگ شدن. بزرگا رو نمي‌شناسي، چون پير شدن.

 

از کرخه تا راین

از کرخه تا رایت- دیالوگنوذر: داد می زدید کربلایی هاش بسم ا...! زیارت قبول!... به اینام یاد بدین دست خالی جنگیدن رو...! حالا دیگه نه شما اونجایین، نه من. هر دومون اینجاییم. چه فرقی کرد؟!... حالا من ریه ام رو از دست دادم... تو پاهاتو... آقا سعید چشماشو...

***

سعيد ( علي دهكردي) : خدايا ... من شكايت دارم . من شاكي‌ام . پس كو رحماتت ؟ پس كو رحيمت ؟ آخه چرا اينجا ؟ چرا حالا ؟ چرا اينطوري ؟ من شكايتمو پيش كي ببرم ؟ به كي بگم ؟

***

اصغر (اصغر نقي‌زاده) : كجا رفتي دلاور ؟

سعيد ( علي دهكردي) : تو آكواريومم . چرا نمي‌آييد تماشا ؟

اصغر : كفر نگو ، اين كاخ سلطنته ، دلم مي‌خواست تو ركابت باشم ... بگي بخون ، مي‌خونم ، بگي برقص ، مي‌رقصم ، بگي بمير ... به خدا مي‌ميرم .

 

پری

پری-دیالوگچه سعادتی است وقتی که برف می بارد،

دانستن اینکه تن پرنده ها گرم است ...

 

روسری آبی

روسری آبی- دیالوگرسول رحمانی: رسول رحمانی امروز مرد...این که این جا ایستاده ...می خواد با نوبر کردانی... دختر غربتی پاپتی بی کس و کار...بمونه تا بمیره...خوشبختی اون چیزی نیست که هر کسی از بیرون ببینه ...خوشبختی تو دل آدمه... دل که خوش باشه خوشبختی.

 

کیمیا

کیمیا- دیالوگ

شکوه، تو کیمیا را در میان آتش و خون به آغوش مادرانه ات فشردی ،حالا دیگر چه فرقی دارد چه کیمیا در مشهد ،کیمیا در جنوب ،خواهرم ای تو بهترین مادر... پاره تنم را به خدا ...مهربانی مادرانه ات می سپارم و سهم ما هم یک یادت بخیر ساده...

 

بوی پیراهن یوسف

بوی پیراهن یوسف- دیالوگ

مسافر: از من بپرس ... خوش تیپ شدی ... خوشگل شدی ... ماه شدی

اصغر : من الان باید برم پیش زنم !؟

***

دايي غفور (علي نصيريان) : من اين حرفا رو چرا بايد اينجا بگم يوسف ... مني که مي‌دونم اينجا نيستي ... خودتو به من نشون بده ، تو کجايي ؟ تو شکم کوسه ؟ من با اين دل چه کنم ؟ ديگه وقتش شده که بزنم تو گوشت !

 

برج مینو

إرج مینو- دیالوگ

موسی : مينو ، من اين دكلو دادم تا تو رو به دست بيارم . حالا تو اومدي وسط همين دكل واستادي !

 

بچه های آسمان

بچه های آسمان- دیالوگپدر:علی پسرم کار می کنم که پول در بیارم، اون وقت می تونیم خونه بخریم ، ماشین بخریم...

علی: بابا واسه زهرا هم کفش می خری؟

 

لیلا

فیلم لیلا- دیالوگليلا: تازه مي بينم آدم چقدر مي تونه يكي رو دوست داشته باشه. حالا مي فهمم كه عشقم مي تونه مثل يه موجود زنده رشد كنه بزرگ بشه.

***

لیلا (دارد برای رضا فال قهوه میگیرد): یه نفری هست که خیلی دوستت داره، همه ی چیزای خوب دنیا رو واسه تو می خواد... یکی دیگه ام هست که منتظرته... تو رو خوشحال میکنه!

رضا: باز مادرجون زنگ زد؟

لیلا: برات قرار خواستگاری گذاشتن، پس فردا ساعت چهار!

***

لیلا: رضا رو برای روز خواستگاری خودم آماده کردم. مثه یه مادر که می خواد بچه شو بفرسته مدرسه!

***

رضا: میدونی چند وقته پدر منو درآوردی؟ هی دوا، دکتر، آزمایش .. .من اصلا بچه نمی خوام، تو رو هم اینجوری نمی‌خوام. توی قبلیت کجا رفته؟

 

مرسدس

مرسدس- دیالوگ

به چیزی که دل نداره دل نبند ...

***

یحیی: … یه قمه است. ایناهاش. اما ازش نترسین. باهاش دو هزار تا، دویست هزار تا… گردو شکستم! اما یه خون تا حالا نریخته. شغل خودشو نمی‌دونه. شغل قمه دروندنه. اما قمه منِ خیابونی همینه. ما دو تا عین همیم. هر دو با هم بی‌عرضه و خوشگل! با هم عین سیاوش!

 

آژانس شیشه ای

آژانس شیشه ای-دیالوگسلحشور: مرّبي شما بعد جنگ سينما زياد مي‌رفتي نه؟ آخه برادر من، اين جا که تگزاس نيست!

احمد: آقا سلحشور! اجازه مي‌ديد ما دو کلوم حرف بزنيم؟

سلحشور: تو حرف نمي‌زني، تو داري لاس مي‌زني! آخرشو بهش بگو، ته خطو.

احمد: ته خطي وجود نداره سلحشور، حاج کاظم فرمانده گُردان بوده عباس هم از بچه های جنگه.

خوب ديگه بدتر! جرم خودي ها که بيشترازغريبه هاست. واسه اين مملکت که هزارتا دشمن داخلي و خارجي داره، از صبح تا شب داريم جون مي‌کَنيم؛ مي‌کنيم يا نمي‌کنيم؟ بعد آقا، خودیه؛ شب عيدي مي‌ياد اسلحه رو مي‌ذاره رو شقيقه ما! اين يعني عدالت؟ چند تا جوون خونشونو برا آرامش اين مملکت از دست داده باشن خوبه؟ چند تا؟ دِ بگو، خوب بگو ديگه. [خطاب به حاج کاظم] يه ذره فکر کني از کارت خجالت مي‌کشي! (گفتگوي رضا کيانيان و قاسم زارع)

***

احمد : ببین حاجی من اصلا نمی تونم باور کنم که این کار، کار شما باشه! چرا؟

حاج کاظم : دلیلش زموونه و دوری و مشغله ی شما ست.

سلحشور : آقای احمد کوهی! می شه این صحبت ها رو بذاری واسه حبس. نفر دومتون کوششه؟

حاج کاظم : تو مثل اینکه زیادی باد تو کلّه ات نه؟

***

عباس : [با لهجه ی غلیظ مشهدی] تو رو امام هشتم تمومش کنید، مردم دارن تماشاتون می کنن.

[احمد به سمت عباس که زیر یه میز، پشت سر حاج کاظم نشسته می رود.]

حاج کاظم : صب کن احمد!

احمد : یا اباالفضل! عباس حیدریِ درست فهمیدم؟

حاج کاظم : عباس هیچ نقشی تو این کار نداره. [خطاب به احمد] زخمی شدنش یادت هست؟

احمد : آره.

حاج کاظم : [آرام جوری که بقیه نشنوند،]هنوز تَرکش تو گردنشه. دو سه روز ... باید برسه به لندن.

[سلحشور به آدمک چوبی می کوبد.]

سلحشور : آهای لطفا حاشیه نرو، برو سر اصل مطلب

***

حاج كاظم : تو مي‌دوني گردان بره خط گروهان برگرده يعني چي ؟ تو مي‌دوني گروهان بره خط دسته برگرده يعني چي ؟ تو مي‌دوني دسته بره خط نفر برگرده يعني چي ؟

***

حاج کاظم: این نسخه فقط وفقط برای من پیچیده شده .من خیبری ام...اهل نی و هور و آب ...خیبری ساکته... دود نداره ...سوز داره.

 

طعم گیلاس

طعم گیلاس- دیاوگ

مرد سرنشین خطاب به راننده: آفتاب از بالای کوه زده بود...چه آفتابی... چه سبزه زاری... صدای بچه ها بود. ..گفتن درختُ تکان بده...تکان دادم... توت می‌خوردن... منم خوردم. ..آمدم خونه به زنم هم توت دادم... آقا یه توت منو نجات داد ...حالاتو دَم صبح طلوع آفتابو نمی خوای ببینی؟... سرخ و زرد آفتابو؟... موقع غروبو دیگه نمی‌خوای ببینی؟... نمی‌خوای این ستاره ها رو ببینی؟ ...شب مهتاب ... قرص کامل ماه رو دیگه نمی‌خوای ببینی؟ آب چشمه خنک رو نمی‌خوای بخوری؟ ...دست و صورتِتو با اون چشمه بشوری؟...از مزه گیلاس می‌خوای بگذری؟ ...نگذر! من می‌گم... رفیقتم ...نگذر!

 

دختری با کفش‌های کتانی

دختری با کفش های کتانی- دیالوگپسر مزاحم رو به تداعی : شیره ... چشم شو در آوردی.

 

شوکران

ؤوکران- دیالوگگوشی رو بذار بگو خدافظ.

***

مسلمون مرخصی هم که بگیره چنگی به دل نمی‌زنه!

***

سيما  خطاب به محمود بصيرت: از طرف من به خانمت تولدشو تبريك بگو ... بهش بگو آقاشون خيلي نازه ... مواظب باشه قرش نزنند!

 

قرمز

قرمز- دیالوگ

ناصر :آشغالِ عوضی چرا تو مخِ کوچیکت فرو نمیره که منِ احمقِ الاغ، عاشقتم...؟!

 

بوی کافور، عطر یاس

بوی کافور عطر یاس- دیالوگ

یه فرمول کلی داره هرچی خوشمزه اس نخور هرچی بدمزس.

 

اعتراض

اعتراض- دیالوگ

ما کاری به حکم نداریم

حکم رو کاغذ مال محکمه ست

اصلیت حکم مال خداست

که ما و منش ریخته و گلریزون می کنیم واسه کسی که

آزاد میشه از این چاردیواری

که همه ی دنیا چاردیواریه

کرم مرتضی علی

یه مرد که واسه ی شرف و ناموسش

دوازده سال رو کشیده

وجدانش بالاتر از این پولهاس که کاغذیه

سلامتی سه تن، ناموس و رفیق و وطن

سلامتی سه کس، زندونی و سرباز و بی کس

سلامتی باغبونی که زمستونشو از باهار بیشتر دوست داره

سلامتی آزادی، سلامتی زندونیای بی ملاقاتی...

 

نسل سوخته

نسل سوخته-دیالوگ

احمد: بدبخت ، رو كسی تیغ نمی‌كشه . درسته كه ریشه‌ی معرفت بین آدمیزاد نیم سوز شده . اما از اول می‌گفتی كه پول لازم داری ، مهم نیست واسه چی .

 

زندان زنان

فیلم زندان زنان- دیالوگ

زندانبان: دوره این حرفا گذشته؛ خیلی هاتون می دونید اوضاع عوض شده، چهار سال از انقلاب می گذره… بیرون زنها میرن تو جبهه می جنگند و شهید می شند. اونوقت شما اینجا چیکار می کنید؟ برای لپه و گوشت قیمه چونه می زنید.

 

سگ کشی

سگ کشی- دیالوگنایری : اون ارزشش رو نداره، خیلی بهش وفاداری

کمالی : من به ارزش خودم فکر می کنم.

***

گلرخ كمالي: با زخم بايد ساخت. طول ميكشه، ولي خوب ميشه.

***

گلرخ كمالي: حق با توئه ... شخصيت‌هاي داستان جديدم دوره‌ام كردن. بايد هر چه زودتر خودمو از بين‌شون بكشم بيرون.

 

باران

باران- دیالوگلطيف : بابا چي كار مي‌كني ؟ اون سنگينه ! پشت كن ، پشت كن ، خم شو ، يه كم عقب بيا ... چند روز بار بكشي عادت مي كني ، اونوقت از قاطر هم بهتر مي‌توني بار ببري .

 

رنگ خدا

رنگ خدا- دیالوگ

میدونی چیه هیچ كی منو دوس نداره ..من میدونم چون نمیبینم   همه از دست من  میخوان فرار كنن .....معلمون میگه خدا شما نابیناهارو  بیشتر دوست داره چون نمیبینید .ولی من گفتم خانم اگه مارو دوست داشت چرا مارو نابینا كرد تا اونو نبینیم بعد گفت خدا دیدنی نیست ولی همه جا هست  میتونید اونو حس كنید . گفت شما با دستاتون میبینید .حالا من همه جارو میگردم تا یه روزی بالاخره دستم به خدا بخوره اون وقت بهش میگم... هرچی تو دلم هست... بهش میگم.

 

آدم برفی

آدم برفی- دیالوگ

اينجا نميشه به کسي نزديک شد” آدما از دور دوست داشتني ترن....اگه دو نفر به قيمت دوستي مجبور شن به هم دروغ بگن بهتره تنهايي بشينن و به چيزايي که دوست دارن فکر کنن؛ تو اين ديار برد با اوناييه که از مخشون کار ميکشن. بخواي از دلت مايه بذاري سوختي؟!

***

اسي: مارک کجايي ؟

عباس : حول و حوش نواب .

اسي : نوابت هم خوبه آق کمال ، خوش اومدي .

عباس : اسمم عباسه ، فاميليمم خاکپوره .

اسي : اسمت مراد ماست ، فاميليت مرام ما .

***

آدم توی ایران بمیره؛ اونجا ممکنه وقتی زنده ای تنها باشی، اما وقتی میمیری تنها نیستی!