این ره به ترکستان است!

«کمدی انسانی» از آن دسته فیلمهای عجیبی است که به وضوح مؤید درک ابتدایی سازندگانش از مدیوم سینماست. فیلمنامه اثر به شدت آماتوری نوشته شده و چیزی تحت عنوان «شخصیتپردازی» مطلقاً وجود ندارد. بدین معناکه کاراکتر اصلی فیلم صرفاً عروسک خیمهشببازی فیلمساز است و تحت فرمان او مسیر زندگیاش را تغییر میدهد. خندهدار است که مسیر زندگی شخصیت بر اثر هر فشاری از بیرون(ناظم مدرسه و یا مافوقش در نظام) تغییر میکند. چرا او هیچ اراده و فردیتی از خود نشان نداده و به هر خواری و خفتی راضی میشود؟ چه چیز در وجود این سوژه بیکنش و اخته باید همذاتپنداری ما را برانگیزد؟ سکانسهای تعامل پسربچه و آن پیرمرد عارفمآب هم یکی از آن موقعیتهایی است که صرفاً در فیلم گنجانده شده تا کار فیلمساز را راه بیاندازد. آن پیرمرد با آن احوالات عجیب و غریبش کیست؟ شخصیت مُرشد؟! حتماً پسربچه هم سالک راه است و در حال «سفر»! در سرانجامِ این نمادبازیهای خامدستانه، قهرمان ما بذر خودش را کاشته و لابد به اصل خود بازمیگردد، همانطور که از پیشوای خود آموخته بود! حواسمان هست که فیلمساز به احتمال زیاد از این تفسیرهای هرمنوتیکی استقبال گرمی به عمل خواهد آورد! کلیدیترین مشکل فیلم هم دقیقاً همینجاست. اینکه فیلمساز انبوهی از کانسپت و دغدغههای مضمونی پیرامون انسان معاصر را بار فیلم کرده بدون آنکه تلاش درخوری برای دراماتیزهکردن این مضامین انجام داده باشد. فیلمساز میخواهد در فیلم خود پیرامون مفاهیمی همچون جامعهپذیری، برساخت جنسیت و مسئله از خودبیگانهگی در جامعه مدرن بحث کند اما متأسفانه نمیتواند ذرهای از این مفاهیم نظری را به «سینما» تبدیل کند. فیلمسازِ آکادمیسین ما نتواسته پای به وادی هنر بگذارد و حرفهایش بیشتر به درد کتاب و مقاله میخورد. در چنین شرایطی حداقل کاش سازندگان فیلم میتوانستند کمی از شیفتهگی خود به اثر کاسته و با الصاق عبارات سنگین و کمرشکنی چون «نگاهی مدرن به داستان کهن تاریخ بشر» به فیلم، موجبات سرگرمی مخاطبان سینماشناس را فراهم نکنند.