خالهبازی
اگر از خالهبازیِ صحنۀ افتتاحیه -که این روزها در سینمای ایران مرسوم شده- فاکتور بگیریم -که نه تنها شخصیتها را معرفی نمیکند بلکه موجب اغتشاش در درک روابط آدمها میشود- فیلم با دو موضوع آغاز به کار میکند که نمیدانیم کدام یک اصلی و کدام فرعی است. حتی با گذشت بیش از چهل دقیقه متوجه نخواهیم شد که قضیۀ وامِ هفت میلیاردیِ بدون وثیقه ماجرای اصلیِ فیلم است یا باردار شدن همسرِ «خسرو» -و در این ابهام که داستان «جاده قدیم» دربارۀ چیست سردرگم میمانیم- که این از ضعف فیلمنامه برمیآید. بماند که در طول این چهل دقیقه حتی شخصیتها درست معرفی نمیشوند. مثلاً اگر تک جملۀ «آتیلا پسیانی» به «مینو» (مهتاب کرامتی) در آغاز شنیده نمیشد به هیچ عنوان شخصیتپردازیها رابطۀ زن و شوهری آنها را نشان نمیداد. چه بسا تا آن دقایق نمیدانستیم مادربزرگِ نگران، مادر «مینو» است یا شوهرش و یا مادر واقعی «خسرو» کیست -و البته چه اهمیتی دارد! امّا واقعاً در طول چهل دقیقۀ نخست چه اتفاقی مهمی رخ میدهد؟ «لیلی» (لیلی رشیدی) را میبینیم که به کودکانش غذا میدهد، پیرمرد دلقکی را در کسوت پدربزرگ میبینیم که از فرزند خود ناراضی است و به آیندۀ نوهاش اُمید بسته، همکار «مینو» (بهناز جعفری) را میبینیم که -گویا- با مرد میلیاردر رابطۀ غیر افلاطونی برقرار کرده و مادربزرگی را میبینیم که تا دقیقۀ شصت نمیدانیم نگران چیست -بعد میفهمیم نگرانیاش چندان اهمیتی هم ندارد. خب! این همه گزاره، این همه ایده، این همه حرفِ بیکارکرد و این همه پرتگویی چه ارتباطی با داستان فیلم دارد؟ فیلم که تا دقیقۀ چهل دربارۀ بند به آب دادنِ «خسرو» است و دریافت وامهای غیرقانونیِ بانکی. پس کارکرد آن صحنهها چیست؟ پاسخش ساده است: تمهیدی برای ساخت یک فیلم بلند سینمایی یا بهتر بگویم؛ تدبیری برای کِش دادنِ فیلم. میرسیم به دقیقۀ چهل: «مینو» از محل کار سوار تاکسی میشود که ناگهان در تاکسی مورد تعرض قرار میگیرد و جهت داستان نسبت به آن دو -به اصطلاح- پیرنگ، عوض میشود و حواس تماشاگر حول مسئلۀ تجاوز میگردد. میدانید یعنی چه؟ یعنی چهل دقیقه سرِ کار بودهایم؛ داستان فیلم تازه پس از چهل دقیقه شروع شد -و جالب است بدانید از فیلم حدود یک ساعت بیشتر نمانده. تکلیف روشن است. متریال داستانی فیلمنامهنویس در حد یک فیلم کوتاه بوده: زنی مورد تجاوز قرار میگیرد و حالا باید با این واقعه کنار بیاید. هر آنچه دیدهایم را دور میریزیم تا ببینیم از این ایده -لااقل- یک فیلم نیمه بلند بیرون میآید؟ جسمِ نیمهجانِ «مینو» راهی بیمارستان میشود و حالا حواس تمام کاراکترها -بخوانید مترسکها- باید به وضعیت جسمی و روحی «مینو» معطوف شود امّا چه میبینیم؟ شوهری که اصلاً راه به شوهر بودن نمیدهد. اصلاً حواسش به «مینو» نیست -و این نه در راستای ضدمرد بودن فیلم بلکه از سر ناتوانی فیلمنامهنویس بوده- و البته بازیِ بسیار بدِ بازیگرش. گویا «آتیلا پسیانی» همچنان در نقش دکتر روانشناسِ «آتش بس» گیر کرده. از خیر شوهر میگذریم. «خسرو» -به عنوان یکی از نزدیکان «مینو»- چه کاری انجام میدهد؟ اصلاً کِی در فیلم حضور دارد؟ او که فقط کنار معشوقهاش است. مادر «مینو» در این بازی چه نقشی دارد؟ صبحانه خوردن؟ الکی نگران بودن؟ سیب پوست کندن؟ -من که گفتم این یک خالهبازی است. به خودِ «مینو» برگردیم. شخصیت او چطور یک قربانیِ تجاوز را نمایش میدهد؟ در ابتدا که حرف نمیزند -که راحتترین کار برای فیلمنامهنویس است- و بعد که حرفی میزند، تجاوز را انکار میکند -که این هم با مطالعۀ یک کتاب روانشناسی قابل درک است- و بعد از شوهر خود دوری میکند و نیز وسواسی میشود -که این یکی بدون پرداخت شخصیت به هیچ طریقی قابل باور نیست و در فیلم به یک شوخی تبدیل شده تا یک معضل اجتماعی؛ بنابراین نیمۀ دوم فیلم، بیشتر به جملات هایلایت شدۀ کتابهای روانشناسی زنان میماند تا یک فیلم؛ چون نه شخصیت دارد و نه به بررسی یک فاجعۀ اجتماعی میپردازد. بیشتر شبیه به گزارههای شعاری است تا فیلمنامه. چرا شعاری؟ مثالی میزنم: صحنهای در فیلم وجود دارد که «مینو»ی مورد تعرض قرار گرفته، نیمه شب از اتاق بیرون میآید و با تلویزیونی روشن و بینندهای خواب (شوهرش) مواجه میشود و تلویزیون از برجام و رفع تحریمها میگوید. این صحنۀ دارای یک پیام شعاری است خطاب به دولت: برجام دردی از ناهنجاریهای اجتماعی دوا نخواهد کرد. من هم تا حتی با این شعار موافقم و این فجایع اجتماعی را با پوست و گوشت و استخوان احساس میکنم امّا موضعگیریام بیرون از فیلم است. در فیلم، باید جامعهای ناهنجار ساخته شود و جامعه را شخصیتها و رفتارهایشان میسازند نه دلقکهای بند به آب بده. در کنار این صحنههای بدون کارکرد، صحنههای دیگری وجود دارد که برای کش آمدنِ هرچه بیشتر فیلم به کار رفتهاند و آن نیز کابوسهای بیانتهای «مینو» است. از این روی «جاده قدیم» برای من به دو قسمت تقسیم میشود: اول شبهِ پیرنگها و صحنههایی اضافی و حوصلهسربر و دوم، کلیپی دربارۀ کابوسهای تجاوز. میرسیم به پایان. فرجام داستان واقعاً حیرتانگیز است و از حیث نابخردانه بودن بعید میدانم حتی به فکر «رضا صفایی» و «ایرج قادری» هم میرسید: «مینو» ناگهان متحول میشود و آنچه بر سرش آمده را فراموش میکند و به زندگیاش سلامی دوباره میگوید و چونان قهرمانی از زیر خروارها خاک بیرون میآید و دست میلیاردر اختلاسگر را از پشت میبندد و به «خسرو»ی «بند آب بده» کمک میکند و مجددا به همسرش روی خوش نشان میدهد و همه چیز «هَپیاِند»وار تمام میشود. در نتیجه سؤالی که از فیلمنامهنویس مطرح میشود این است که لطفاً آن کتابهای روانشناسی زنان را که خواندهاید به ما هم معرفی کنید، شاید همگی رستگار شویم. در کل؛ «جاده قدیم» فیلمی بیسر و ته از جانب فیلمنامه و بیسر و شکل از جانب کارگردانی است که دیدنش چیزی جز رخوت را به همراه نخواهد داشت.