موتیف دردمند

برداشتهای نسبتا طولانی، قابهای ثابت و بدون تحرک، سپری شدن دقایق طولانی بدون برقراری دیالوگ. شاید اینها اولین مشخصه هایی باشد که پس از شنیدن نام شهید ثالث به ذهن بیاید. اما چرایی این گونه تمهیدات فرمی در آثار شهید ثالث چیست؟ به راستی دنیای او چگونه دنیایی است؟
مهمترین ویژگی فیلمهای شهید ثالث، به خصوص قبل از مهاجرتش به خارج از کشور و فیلمهای آلمانی زبانش، نمایش روزمرگی در انسانها و جامعه ای رو به انحطاط و بی تفاوت می باشد. این روزمرگی اما از جنس روزمرگی های عادی زندگی واقعی نیست. بلکه کارکترهای شهید ثالث سرشار از این دنیای کسالت بار هستند و این تکرار روزها برایشان خاص شده. روزمرگی در سینمای شهید ثالث صرفا تکرار نیست، بلکه موتیفی است از جنس حس و هنر. به همین علت است که سکانسهای فیلمهایش را با زمانی طولانی بدون دیالوگ یا حتی کنش خاصی پر می کند تا به واکنش حسی ما نسبت به این فضای ابزورد و خسته کننده برسد. طولانی شدن برداشتها راه کاریست که شهید ثالث از آن بهره می جوید تا این فرصت را به مخاطب بدهد که بتواند همزمان با تماشای فیلم، فرصت این را هم داشته باشد تا به روزمرگی خودش فکر کند و نگاهی مجدد به دنیایش بیاندازد و از پس آن بتواند تفاوت دنیای فیلم را از دنیای خودش تمیز دهد و به این شناخت نسبت به کارکترها برسد که دنیای آنها با من فرق می کند و فراتر از آن است، اگرچه در ظاهر یکی ست و در نهایت به حس همزادپنداریِ همراه با تجربه ی زیستن در جهان فیلم می رسد. سینمای شهید ثالث سینمای شتاب زده نیست. او، ما را کم کم به کارکترهایش نزدیک می کند تا بتواند جهان آنان را با دقت مصورسازی کند. در اکثر فیلمهای او، شخصیتها در اوایل فیلم در "لانگ شات" هستند و پس از آن که ما به وسیله ی نماهای باز، کارکتر را در دل فضا دیدیم و جهانی که او در آن زیست می کند را شناختیم، آرام آرام دوربین به او نزدیک می شود تا ما هم به او نزدیکتر شویم و البته دقیق تر و عمیق تر.
آثار شهید ثالث، خود بسامان، سبک مند و صاحب دنیاست و از این رو برای ورود مخاطب به این دنیا، حد ومرز تعیین می کند. که کاری درست است. ورود بدون حد و مرز مخاطب به داخل اثر به هیچ وجه ورود نیست و شهید ثالث این را به خوبی می داند. او شتاب زده عمل نمی کند. هیچ چیز را سرسری نمی گیرد و به راحتی از کنار مسائل عبور نمی کند و از این رو هرگز ریتم فیلمهایش را الکی تند نمی کند و همچنین به زور و اجبار مخاطب را روی صندلی بند نمی کند. مخاطب اگر می خواهد تا پایان فیلم های او دوام بیاورد باید یکی یکی فیلترها و مرز ها را رد کند تا به پایان اثر که اوج فرم است برسد. شهید ثالث از جمله کارگردانانی است که استعداد و گنجایش مخاطب را در آثارش تعیین می کند و ما به عنوان مخاطب با گذشتن از هر مرحله از اثر او، ظرفیتمان را در می یابیم. ورود در سینمای شهید ثالث ابتدا در فضا و لانگ شاتهاست. شخصیتها از دل فضاسازی و میزانسن هاست که سربرمی آورند. اتاق های ساده و محقر خانواده ای بیچاره در یک اتفاق ساده و سوزن بان در طبیعت بی جان و پیرمرد ماهی گیر در درخت بید را به یاد آورید که به چه خوبی احوالات آدم های فیلم را نشان می دهد. از لانگ شات های ابتدای فیلم در فضای بیرون، شخصیتها این بار در مدیوم شات و در خانه هایشان هستند و کارهای عادی و تکراری از جمله رخت پهن کردن، خوابیدن و غذا خوردن را انجام می دهند اما این تکرار از جنس روزمرگی زندگی واقعی نیست بلکه متعلق به جهان فیلم و جهان شخصیتهایش هست که همان طور که پیشتر گفتم، برایشان خاص شده.
سینمای شهید ثالث سینمای ساده ایست که از پس یک پیچیدگی درونی آمده و این پیچیدگی، گاه در نحوه روایت فیلمهایش نیز رسوخ می کند. گاه در فیلمهای او می بینیم که در قابهای ثابتش، شخصیت به عمق میدان می گریزد و دوربین با او همراه نیست. کارگردان که داشت ما را ذره ذره به شخصیتش نزدیک می کرد، پس چرا دارد از ما دورش می کند و به نوعی ما او را گم می کنیم؟ بلا فاصله با یک کات در قاب بعدی با همان زاویه، کارکتر مجدد به قاب برمی گردد و به دوربین - و ما- نزدیک می شود. شخصیت پردازی های شهید ثالث هرگز ساده انگارانه نبوده و پیچیدگی های این چنینی را نیز دارد که در عین حال بسیار ساده به نظر می آیند. در فیلمهای او از "ترکینگ شات" خبری نیست ولی از طریق همین حرکات هوشمندانه کارکترها در قاب، درگیری مخاطب را با فیلم بیشتر می کند و در عین حال به ریتم اثر هم کمک می کند.
نکته جالب توجه در مورد سینمای شهید ثالث، پایان های آثار اوست. از ابتدای هر فیلم، معمولا ما با شخصیتهایی سروکار داریم که اگرچه در دل محیط شکل گرفته اند اما به طرز باورنکردنی نسبت به خیلی از مسائل ساده بی اطلاع اند. سوزن بان پس از سی سال کار وقتی برگه حکم بازنشستگی اش را می بیند، نمی داند بازنشستگی یعنی چه و مدام می گوید: از کار بی کار شدم. کودک فیلم یک اتفاق ساده با وجود اینکه از دل مدرسه رشد می کند و قسمت اعظمی از زمان فیلم را در آنجا می باشد، تنها چیزی که یاد گرفته است بلند کردن دست و اجازه گرفتن است و نه چیزی از فارسی بلد است و نه تاریخ. شخصیتهای او آنقدر از روزمرگی سرشارند و در آن غرق، که هیچ چیز غیر از آن نمی فهمند. با تمام اینها هنگامی که به پایان فیلم های سهراب عزیزمان می رسیم، با یک جور شوخی تلخ او با خودمان مواجه می شویم. با یک جور امید واهی و لحظه ای که خیلی زود می میرد و کارکترها باز هم به همان جهان ابزورد و کسالت بار خودشان باز می گردند. در یک اتفاق ساده، پس از رنجهای بسیار و مرگ مادر خانواده، پدر تصمیم می گیرد بالاخره نقش پدری ایفا کند و فرزندش را می برد تا برایش لباس بخرد تا هم آن لباس تکراری دورانداخته شود و هم ما برای اولین بار در پایان فیلم وفاق پدر و پسر و محبت پدری را ببینیم. زمانی که پسر در حال پوشیدن کت است، پدر قیمت را از فروشنده می پرسد و متوجه می شود که گران است. پس کت نو را از تن فرزندش در می آورد و همان لباس های کهنه قبلی را به او می پوشاند. سپس وارد قابی می شوند (به همراه پسرش) که خیابان سوت و کور را می گیرد و با یکدیگر به تَه قاب می روند و دور می شوند. در طبیعت بی جان زمانی که سوزن بان برای پرسش اینکه بازنشست شدن یعنی چه در اداره مربوطه حضور دارد، با شنیدن دیالوگی که در آنجا بین دو نفر رد و بدل می شود، لحظه ای می خندد و ما می گوییم: خب، پس پایان کار تلخ نیست و پیرمرد با دلی شاد می رود که از بازنشستگی اش لذت ببرد. اما با یک کات سریع و برگشت مجدد به چهره غم زده ی او، نا امیدی را در چشمانش باز می یابیم. پس از آن پیرمرد به مشروب فروشی می رود. بعد هم به خانه که اندک وسایل در حال جمع شدن است و سوزن بان با دلی آزرده آنجا را ترک می کند و همچنان همان جمله را تکرار می کند: از کار بی کار شدم. در اوتوپیا، دختران فاحشه خانه پس از آنکه رئیس مستبد و ظالم شان را می کشند، احساس می کنند آزادیشان را دوباره به دست آورده اند. اما در سکانس بعد می بینیم که آنها باز هم همان کارشان را ادامه می دهند فقط این بار بدون رئیس.
جهان شهید ثالث، جهانی تیره و تار و در عین حال دردمند است، دردی که همچنان ادامه دارد.