ساختار مجازی تهاجم
تاپ گان: ماوریک ساخته جوزف کوشینسکی هیجانانگیزترین اثر سینمایی برای تهاجم است. هالیوود به دست مایهای برای شبیهسازی حملات تبدیل شده و داستانهای هالیوودی بیش از آن که کاربرد دراماتیک داشته باشند اثری پیشبینی کننده و گیمساز هستند. آنچه در نسخه جدید تاپ گان میبینیم در راستای ایجاد انگیزشی برای یک سیاست گذاری غلط است. فارق از محتوای قصه که حقیقتا زیرلایههای عمیق سیاسی دارد، ارزشهای سینمایی «تاپ گان: ماوریک» به ما یادآور میشوند همچنان سینما مهمترین مدیوم برای فرهنگسازی است.
*غرور
تا پیش از تماشای فیلم، آغاز فیلمهای نولان را جذابترین کنش برای متقاعد کردن بیننده به کشف و شهود در داستان میدانستم اما کوشینسکی ثابت کرد که توانایی آغازی حتی فراتر از نولان را دارد. موتور سواری ماوریک، عکسها و یادگاریهایی که در اتاق استراحتش میبینیم، پرواز با گرانشی بیش از 10 ماخ و انتقال او برای عملیاتی جدید نشان میدهد ما با یک فیلم جدی طرف هستیم. جدیت فیلم به هدفی که دارد باز میگردد و به هیچوجه نباید برای بیننده مهم باشد که چه در پس هیجانات و تعلیقهای فیلم نهادینه شده است. فیلم به خوبی توانایی سرگرم کردن، قصه گفتن و انتقال تجربه را به تماشاگر/مخاطب خود دارد. تا به اینجا مخلص هالیوود و تام کروز هم هستم اما زاویه من با فیلم از جایی شروع میشود که هدف نامعلوم آن خیلی هم معلوم است. تنها پرچم کشورمان را در آن کوهستانها و بر بدنه موشکها نمیبینیم. یک ساعت و نیم ماوریک چانه میزند تا عملیاتی را به سرانجام رساند که هیچ منطقی برای روایت سینمایی آن نمیتوان یافت به غیر از سیاستی که هزینههای گزاف ساخت فیلم از آنجا نشات میگیرد. اگر ایرانی بودنم را کنار بگذارم باید در انتها برای ماوریک و روستر اشک بریزم و از فداکاری هریک برای دیگری احساس غرور کنم اما این غرور حاصل جهانشمولی یک رسانه نخواهد بود. زنگ خطر برای ارزش هنری و سینمایی در هالیوود به صدا درآمده. هالیوود رسما این رسانه را به ابزاری برای القای باورهای خود به تماشاگر/مخاطب تبدیل کرده است. وقتی با چنین پلاتی روبهرو هستیم دیگر جلوههای ویژه، بازی خوب تام کروز: در پلانی که چشم در چشم آیس نشسته و وقتی جمله: دیگه وقتشه بیخیال بشی، را میبیند و اشک در چشمهایش جمع میشود، برایمان اهمیتی ندارد. دیگر فرقی نمیکند که قهرمان قصه موفق شود و همه چیز به خیر و خوشی به پایان رسد. فیلم عملا ساختاری مجاز از تهاجم است. با این تفاسیر است که غرور به دست آمده از قصه فیلم تبدیل به توهم توطئه میشود و ساختار ارسطویی داستان هم نمیتواند، برای تماشاگر جدی و خاص سینما، کاترسیس ایجاد کند.
*پرواز
در طی تمرینات ماوریک با گروهش، نقطه مرکزی داستان را یک زن تشکیل میدهد و روستر نقش فعال قصه را ایفا میکند. فونیکس خلبانی است که در مواجهه اول، ورود به بار و رودررویی با کمک خلبانش، خصایص مردانه خود را نشان میدهد. زنی که همچنان زنانگی خود را حفظ میکند اما برای آرمانهایش مردانه میجنگد. اول بگویم که مردانگی یک صفت است و هیچ ربطی به جنسیت ندارد. استفاده از زنان در ارتش آمریکا نشان میدهد که تا چه میزان به هماندیشی زن و مرد برای طرح ریزی عملیات و فعالیتهای اجرایی معتمدند و استفاده آن در «تاپ گان: ماوریک» رقابت را برای مردانه جنگیدن کاراکترها هیجانانگیزتر میکند. این استفاده علاوه بر ایجاد فضایی دراماتیک، هرچند سطحی و کلیشهای، باعث تعادل شخصیتی در قصه میشود. مسئلهای که با سینمای دفاع مقدس کشورمان دارم، البته ابراهیم حاتمی کیا اهمیت این موضوع را خوب درک کرده است. سینما دفاع مقدس ما دفاع را ترجمه دیگری از ایثار و ازخودگذشتگی میندارد؛ حتی دسته دختران منیر قیدی هم این تعادل را رعایت نکرده و دیگر خیلی به سمت مردانگی یک زن رفته است. هالیوود متعادل قصه میگوید و به روایتی با شیب نرم تماشاگر/مخاطب را به سمت هدفی که دارد هدایت میکند. هدفی که نشان دهنده سو استفاده از این رسانه و قابلیتهایش است. «تاپ گان:ماوریک» را صرفا برای سرگرمی ببینید و با خیال راحت تخمه بشکنید؛ چرا که فیلم به مراتب صریحتر از آثار مارول سیاستزده است.
نویسنده: علی رفیعی وردنجانی