مجبوریم چرک باشیم تا جایزه بگیریم!

رضا درمیشیان در ساخت فیلم عادت دارد چهره چرکی از ایران نشان بدهد و سعی میکند فیلمنامههایش را با اغراق بنویسد و هر آن چیزی را که در ذهنش به صورت فانتزی است به سیاهترین شکل ممکن تصویر کند که لابد از این کار به لحاظ روحی ارضا میشود.
بهایش هم میشود راهگشایی به جشنوارههای خارجی درجه چندم! لانتوری یا عصبانی نیستم هم با همین مختصات و مواد لازم ساخته شده بود و حالا چگالی این سیاهنمایی واضحتر است.
در همان شروع رنگ سیاه و سفید فیلم و کادرهایی که از آدمهای بیخانمان و کارتنخواب نشان داده میشود، نه واقعگرایی است و نه بوی دلسوزی از آن به مشام میرسد.
انگار پشت دوربین، خبرنگار خارجی میخواهد از احوالات کارتنخوابهای ایرانی گزارش بدهد، فیلمنامهای وجود ندارد، طرحی یک خطی با همراهی جمعی از بازیگرانی که نه از آنها بازی میبینیم و نه انگیزه تصویر شده است. گویا کارگردان دستور داده که میخواهم یک مستند داستانی بسازم، به همین دلیل قصه یا مضمون اصلی روی هواست.
کاراکتر اصلی فیلم، یعنی گلبهار به شدت منفعل است و کارایی ندارد و معلوم نیست با کدام طرف است با خانم وکیل یا دوستپسرش! دیالوگهایی که در فیلم رد و بدل میشود ارجاعات سیاسی گلدرشت و شعاری دارد و برای دهان آدمهای فیلم گنده است.
خانم وکیلی که در فیلم دیده میشود بیشباهت به نسرین ستوده نیست که این میتواند یک شوآف باشد، اما وکیل آنقدر منفعل و عقب افتاده است که حتی نمیتواند از خودش دفاع کند. وکیلی درونگرا که تنها قادر است در چشمان افراد نگاه و سکوت کند (چرا سطح بازی نگار جواهریان به این شدت تنزل داشته؟) کارگردان در فیلمنامه نیمخطیاش قصد داشته به سه زن بپردازد، اما آنقدر مشغول ریزپردازی در سیاهیها و خط قرمزها بوده که یادش رفته فیلمش اسیر تعدد آدم و لوکیشن شده و برای ایجاد قصه و خط روایی لازم است شخصیت بسازد؛ بنابراین نه گلبهار، نه سارا و نه دکتر پندار میتوانند شخصیت باشند.
زوم و زوم بکها، حرکات بیدلیل دوربین، زوایای عجیب یا بازی با جلوههای بصری نمیتواند مجبوریم را تبدیل به سینما کند، از سوی دیگر درمیشیان برای طرح مضمونش آنقدر طفره میرود که زمان فیلم تلف میشود. بهزعم فیلمساز، انسانیت در ایران وجود ندارد و این قرار است بحران به وجود آمده را بغرنجتر کند. به همین دلیل وکیل در انتهای فیلم به کلیشهایترین شکل ممکن کشته میشود. درمیشیان عادت بر تلخسازی دارد، حتی فیلم اول او هم که نسبتاً فیلم خوبی است پایان تلخی دارد. اینگونه فیلم ساختن فقط طرح موضوع است و شباهت به صفحه حوادث روزنامهها دارد. فیلم اجتماعی اگرچه باید گزنده و انتقادی باشد، اما باید بستر مناسبی هم برای آسیبشناسی داشته باشد.
بازیهای سرد و بیروح، دیالوگهای سطحی با تمرکز روی سیاهیها نمیتواند بسط دراماتیک داشته باشد و اگر قرار است که شرح وضعی از اوضاع کارتنخوابها را نشان بدهیم، بهتر است آن را در قالب فیلم مستند بسازیم، مجبوریم با این همه بازیگر ستارهاش فیلم پوچ و فیکی است که نگاهش به جوایز جشنوارههای خارجی است، چراکه هیچ کدام از آدمهای فیلم و حتی موضوع فیلم برای درمیشیان تبدیل به مسئله و دغدغه نمیشود.
هیچ بازی مهمی در فیلم دیده نمیشود. با وجود چند ستاره در فیلم، اما اگر جای این بازیگران با نابازیگر عوض میشد هیچ اتفاقی رخ نمیداد.
فیلم در مضمونزدگی و شیطنت اجرایی گیر کرده است برای همین نمیتواند جذابیت حداقلی محتوایی و فرمی داشته باشد. زمان طولانی فیلم، مخاطب را خسته میکند و منطقی در طولانی بودن و تعدد سکانسها وجود ندارد، به همین جهت مجبوریم مانند لانتوری و عصبانی نیستم اثری فراموش شدنی است.