سوسکها و موشها
اره از سری فیلمهایی است که عنوان ترسناک بر آن نهادن یک گزاره اشتباه است. اگرچه قسمت اخیر آن شگردهای فنی یک اثر سینمایی در ژانر وحشت را دارد اما عمیقا نمیتوان این مجموعه را ترسناک شمرد بلکه باید عنوان مشمئزکننده برای آن گذاشت. کوین گرویترت در مقام کارگردان فیلم را خوب آنالیز کرده است و چالش اصلی آن که سرقت جان افراد است را خوب شناسایی کرده. نقد همواره گفتوگویی سلیقه محور را در خود دارد اگرچه هیچ سلیقه سلیمی نمیتواند سادیسم موجود در داستان فیلم را ستایش کند اما برای پژوهش بر روی یک شخصیت خیالی که دست کمی از رواننژندیهای مارکی دوساد ندارد، کافی است. همه انسانها خوی سلاخی و شکنجهگری نسبت به تالی فاسدهایی که از اخلاق دیگری درخود دارند را پنهان میکنند. این یک نظریه به اثبات رسیده در حوزه پژوهشهای روانشناسی است که شخصیت هنگامی نسبت به دیگری برتری مییابد که توانایی خود را در کنترل خشم به اثبات رساند. حال اگر این نظریه را به صورت وارونه در نظر بگیریم داستان «اره» دقیقا همان است که ما انتظار داریم.
*کاریزما
جان کریمر، تویین بل، شخصیتی کاریزماتیک دارد که نه پروتاگونیست است و نه آنتاگونیست. هماوردی شخصیت در مواجهه با ایگوی خود در طی این داستانها بر همگان آشکار شده است حال باید در نظر گرفت که چگونه میشود داستانی از میان داستانهای گذشته درباره شخصیت پیدا کرد. در نظر بگیرید سکانسی را که کریمر از پشت شیشههای خط دار نظافتچی بیمارستان را میبیند که چگونه با حسرت به ساعت و طلای مرد بیمار نگاه میکند و کریمر شروع میکند در ذهن خود او را شکنجه کردن. این شخصیت به تدریج نشان میدهد چگونه آتش خشم خود را شعلهور کرده و دام مرگ را برای دیگران پهن میکند. اول اینکه مردی با تجربه و هوش کریمر چگونه متوجه آن نمیشود که این بازی درمان فقط یک کلاهبرداری است؟ البته که انسان برای مداوای خود تن به هر تلاشی میدهد اما فیلم این چگونگی را به ما نشان نداده. دوم اینکه در مرحله اصلاح رنگ و هویت بخشی به میزانسن در اثر این تلاش نافرجام بوده که مثلا هنگام ورود کریمر به مکزیک رنگ پرتقالی قالب ایماژی به خود گرفته است. ما جهانی از فیلم را درک میکنیم که رنگها و وقایع در آن در محوریت کاریزمای شخصیت میگردند.
*تنبیه
فیلم ناخودآگاهی از ذهن انسان را به چالش میکشد که هنگام تهییج همگان را شامل میشود اما این ناخودآگاه نمیتواند در همگان یکسان باشد. در نظر بگیرید افرادی را که سعی دارند از شما دزدی کنند دستگیر کردهاید و حالا میخواهید آنها را به سزای اعمالشان برسانید. در جهان کنونی منطق حکم میکند که با زبان قانون با آنها مواجه شوید و اجازه دهید دیگران قضاوت کنند. حال اگر خودمختار عمل کنید و بخواهید آنها را گوشمالی دهید چگونه عمل خواهید کرد؟ «اره» دقیقا این چگونگی است. به شما میگوید چگونه لذت بخشتر است که دیگران را تنبیه کنید. مواجهه سینما با خرافات و نقد آن بهترین شکل برای به تصویر کشاندن ژانر وحشت است. «جنگیر» ویلیام فریدکین بهترین نمونه برای مثال زدن است. حال اگر وحشت تبدیل به مشمئزکنندگی شود خاصیت خود را از دست میدهد. همه میدانند سوسک موجودی ناتوان در آسیب رساندن به انسان است اما به طرز غریبی با آن برخورد میکنند. رفتار انسان در مواجهه با این موجود نه از روی ترس بلکه از روی هیجان و چندش است. همین رفتار را مقایسه کنید با موشها. موش میزان کمتری چندش برای مخاطب میزاید و ترس بیشتری ایجاد میکند. در نهایت این سوسکها هستند که وقتی بمب اتم هم بزنند زنده میمانند. سوسک بخاطر شکل زیستش و بخاطر شکل تغذیه و تولید مثلش نکوهش میشود. رفتار جان کریمر در داستان «اره» درست مانند سوسکی است که به تازگی از دست موش فرار کرده. این خیلی واپسگرا است که ما قربانی خود را روی صندلی بنشانیم و چشمان او را به وسیله لولههای مکنده از حدقه درآوریم. همچنان انسان میل به شکنجهگری خود را نشان میدهد و این میل را با استفاده از استعدادهای مختلف خود تداعی میکند. حذف گیوتین در فرانسه، تاریخ برای این رفتار چه پاسخی دارد؟ آیا فرانسه پیشرفت تئوریک داشته یا در عمل هم آن پیشرفت را به کار برده است؟ این مجموعه فیلم اگرچه میتواند سرگرم کننده و بعضا ارضا کننده روحیاتی اینچنین باشد اما نباید عقبه ذهنی موجود در آن را فراموش کرد. انسان میتواند در هر شرایط از هر متوحشی، شکنجهگرتر باشد درست مانند دیزنی.
علی رفیعی وردنجانی