کپی بهتر از اصل!
چند مورد در مقام مقایسه دربارهی فیلمِ خوبِ (خشم مرد-۲۰۲۱) و نسخهی اصلی بدَش! (کامیون حمل پول-۲۰۰۴).
از هر سمت که به دو فیلم نگاه کنیم نسخهی گای ریچی به مراتب بهتر و قرص و محکم تر از نسخهی اصلیاش است. در اکثر مواقع نسخه هایی که از روی یک فیلم ساخته می شوند آثاری ضعیف هستند و چنگی به دل نمی زنند، اما اینجا اثری ساخته شده که چنان گیرا و قوی است که با تماشای نسخهی اصلی مجددن بازمیگردیم و ورژن جدیدش را تماشا میکنیم.
با این مقدمهی کوتاه به بررسی چند مورد از دو فیلم میپردازم. .
یک. یکی از معایب فیلم اصلی (که در نسخهی جدید به خوبی اصلاح و پرداخت شده) کاراکتر اصلی فیلم است. شخصیت اول فیلمِ اصلی فردی است کمی دست و پا چلفتی و بدون پیشینهی خشونت و نزاع و درگیری که حالا میخواهد انتقام بگیرد، همین امر، کار را هم برای خودِ کاراکتر سخت میکند هم برای مخاطب. موقعیتی که شخصیت (به تحمیلِ فیلم و فیلمساز) در آن دچار میشود اصلن باورپذیر و منطقی نیست، خشونتْ آدمِ خودش را میخواهد، انتقام هم. کاراکتر اصلن نمیتواند وارد این وادیها شود، بخاطر همین هم است که فیلمساز تا انتها او را همچنان بسته و محدود باقی میگذارد و در انتها (به اقتضای پایانِ فیلم و متن)، یکهو ناباورانه دست به تیر میشود و همه را در یک حرکت ترمیناتوروار نابود میکند.
اما همین کاراکتر حالا در دستان گای ریچی تبدیل شده به شخصیتی باورپذیر با پیشینهای از خشونت و بیرحمی. کاراکتر اچ (جیسون استاتام، که این نقش برازندهی اوست و برای او)، سابقهاش (رئیس دزدها!) باعث میشود حضور او در جمعِ مأمورین حمل پول و هدفاش باورپذیر و جذاب بشود.
دو. کارگردانی . در فیلم اصلی با یک کارگردانی تخت و بدون فراز و فرود و سادهای طرفیم، کارگردانْ روایت را در سادهترین شکل ممکن بیان میکند و نابلدیاش در نحوهی روایت کاملن مشهود است.
داستانِ مهیج و جذاب باید توسط کارگردانی هدایت شود که اصول کار را بلد است. مانند کاری که گای ریچی با این داستان انجام داد. در نسخهی جدید با یک کارگردانیِ به شدت حرفهای و پر از جزییاتِ جذابی طرفیم که هر لحظهاش باعث ذوب شدن مخاطب در فیلم میشود. نحوهی کارگردانی ریچی (رفت و برگشتهای داستانی، بازی با حاشیهی صوتی فیلم (مثلن بازی با صدای فندک در صحنهای غیر مربوط و چند ثانیه بعد نشان دادن فندک در دست صاحبش با همان صدای فندک زدنِ چند ثانیه قبل)، فیلم برداری در خدمت اثر، انتخاب بازیگران مناسب نقش های اصلی و فرعی، موسیقی متن جذاب ) فیلم را تماشایی کرده است .
سه. فیلم نامه. در فیلم اصلی متن فقط یک سمت است و مخاطب هم به زورِ فیلم نامه همین سمتی است که آن میخواهد، اما در نسخهی جدید، فیلم نامه در هر دو سمت حرکت میکند. نیمی از فیلم سمتِ مأمورین حمل پول هستیم و در نیمی دیگر وارد وادی دزدان میشویم و با روحیات و خصوصیات اخلاقی هر دو طرف آشنا میشویم .
همین دوسویه بودن متن باعث کشش مخاطب به فیلم و حوادث میشود . در فیلم اصلی هویت دزدان مشخص نیست و کاراکتر اصلی به دنبال شخص خاصی نمیگردد و طرف حساباش تمام دزدان هستند!, اما در فیلم فعلی، کاراکتر اصلی (که در لحظهی تیر خوردنش چهرهی یکی از آنها را دیده) حالا به دنبال او است و همین انگیزه، متن را جذاب ساخته است.
در نسخهی اصلی برخی رفتارها و برخی کاراکترها اضافی و قابل حذفاند. مثلا مواد کشیدن چند پلیس همراه با کاراکتر اصلی در ماشین و منگ شدنشان هیچ پیشرفتی در روند قصه و فیلم ندارد و باعث ازدیاد تایم فیلم میشود، یا شخصیت آن زنِ خدمتکارِ هتل و پسرش کاملن اضافی و خارج از قصهاند.
در نسخهی فعلی با حذف آن رفتارها و کاراکترهای اضافی همهی شخصیتها قابل قبول و در خدمت اثر هستند.
میتوان فیلم را چند بار دید و سبک کارگردانی ریچی را مورد تحلیل قرار داد. اینکه یک حادثه را از زوایای مختلف نشان میدهد و هر بار پازل را کاملتر میکند شاید اتفاق جدیدی در سینما نباشد، اما در این فیلم تماشایی از کار درآمده و باعث میشود مخاطب نتواند از پای فیلم تکان بخورد.
ریچی در پرداخت کاراکتر هم تبحر خاصی دارد. قهرمان پروری بیهوده نمیکند و همین امر به شخصیت بُعد انسانی میدهد، مثلا اواخر فیلم با اینکه مخاطب منتظر است تا اچ (استاتام) در انبار قهرمان بازی در بیاورد و همه را یک تنه از پا در بیاورد (کلیشه)، اما اینچنین نمیکند و قصه و شخصیت هر دو در یک مسیر منطقی حرکت میکنند.
در کل، فیلم شاید به پای آثارِ خوبِ سازندهاش نرسد (اسنچ_جنتلمن) اما کمتر از آنها هم نیست.
فیلمساز از مدت زمانی که در اختیار داشته نهایت استفاده را برده و با احترام به مخاطب فیلمی ساخته که ارزش وقت گذاشتن و تماشا کردن را دارد.
.
پ.ن اول: توجه به بازیِ اسکات ایستوود (کاراکتر جَن در فیلم و پسر کلینت ایستوودِ بزرگ در زندگی) جهتِ خلق کاراکتری به واقع منفی و منفور.
پ.ن دوم : زنگ موبایل اچ .