پابلو نفرت انگیز
با تماشای پابلو دوستداشتنی، احساس میکنم که ژانر درام-جنایی سینمای هالیوود در باتلاق تکرار مکررات و عدم خلاقیت در روایت داستان، گیر افتاده است. سینمای هالیوود در دهههای گذشته، آثار قابل قبولی در ژانر درام-جنایی تولید کرده بود که همگی از نوآوری، هیجان و طراوت کافی در روایت برخوردار بودند اما امروزه این سه ویژگی در این نوع فیلمها دیده نمیشود. پابلو دوستداشتنی (Loving Pablo) داستانی را دوباره بازگو میکند که سالها قبل در مجموعه تلویزیونی با کیفیتتری به نام نارکوس (Narcos) دیده بودیم و به جز بازیهای نسبتاً خوب خاویر باردم و پنه لوپه کروز، فیلم چیز تازهای برای ارائه یک روایت مهیج ندارد.
پابلو دوستداشتنی فیلمی که توسط فرناندو لئون دی آرونا نوشته و کارگردانی شده است که اولین بار در بخش خارج از مسابقه هفت و چهارمین مراسم ونیز بر روی پرده سینما رفت و سپس در بخش ویژه جشنواره فیلم تورنتو ۲۰۱۷ هم به نمایش درآمد. پابلو دوست داشتنی از رمانی به همین نام نوشته ویرجینیا ولخو (که پنه لوپه کروز نقشش را در فیلم بازی کرده است) اقتباس یافته که البته نام اصلی رمان، «پابلو دوست داشتنی، پابلو نفرتانگیز» (Loving Pablo,Hating Pablo) است که کارگردان تصمیم گرفت که بخش اول اسم رمان را بر روی اثر خود بگذارد که از دید من، تصمیم اشتباهی از سوی وی بوده است و نام (پابلو نفرت انگیز) بیشتر به حال و هوای داستان فیلم میخورد.
داستان فیلم در بین سالهای ۱۹۸۳ و ۱۹۹۳ است که ویرجینیا، خبرنگار و مجری تلویزیونی با پابلو اسکوبار، پادشاه قاچاق مواد مخدر و ثروتمندترین فرد کلمبیا، آشنا میشود و رابطه عاشقانهای بین آن دو صورت میگیرد. فیلم ابتدا با سکانسی آغاز میشود که ویرجینیا توسط مأموران دولتی آمریکا، وارد خاک این کشور شده و به سرپرستگی مأمور شپرد (با بازی پیتر سارسگارد)، تحت مراقبت ویژه قرار میگیرد. ویرجینیا که راوی داستان است، ماجرا را از همان ابتدا توضیح میدهد که چگونه با پابلو آشنا شده است و سپس رابطهی نامشروعی بین آنها صورت میگیرد تا این که پابلو از فشارها و تهدیدهای غیرمستقیم دولت کلمبیا و آمریکا خلاص شود، تصمیم میگیرد وارد کار سیاست شده و سپس نماینده مجلس کلمبیا میشود.
ویرجینیا از دید خود، دوران طلوع تا افول خطرناکترین قاچاقچی مواد مخدر دنیا را برای مخاطب شرح میدهد. دورانی که در مجموعه فوقالعادهای به نام نارکوس به خوبی نشان داده شده بود. برخلاف نارکوس که بر نحوه چگونه تبدیل شدن اسکوبار به بزرگترین قاچاقچی مواد مخدر تمرکز دارد، این اثر، اسکوباری را به نمایش میگذارد که به ثروت و معروفیت کافی دست یافته و الان تنها چیزی که میخواهد، قدرت مطلق در کلمبیا است.
در طول فیلم، فقط چند سکانس از رابطهی پابلو و ویرجینیا را میبینیم و بعد از آن ویرجینیا از یک شخصیت اصلی، به یک خرده شخصیتی تبدیل میشود که فقط داستان را روایت میکند و سپس فیلم فقط بر پابلو اسکوبار تمرکز می کند که چگونه قدرت و عظمت خود را از دست میدهد. در فیلم، سکانسهای اغراقآمیزی از شخصیت پابلو اسکوبار میبینیم. بر خلاف نارکوس که شخصیت واقعبینانهتری از اسکوبار به نمایش میگذارد، در پابلو دوست داشتنی، اسکوبار شخصیتی غیر متعادل دارد. بعضی اوقات بدون تفکر، دست به خشونت فراوان میزند (سکانس کشتن دستیارانش با اره برقی در زندان) و بعضی اوقات تصمیمگیری ماهرانهای میکند (سکانس کمک مالی برای کمپین انتخاباتی) و زمانی که وقتش را با همسر و فرزندانش میگذارند، به فرد رئوفی تبدیل میشود. عدم بالانس در شخصیتپردازی اسکوبار، مرا یاد شخصیت تونی مونتانا در فیلم کالت صورت زخمی میاندازد. جدا از اینکه صورت زخمی یک فیلم خوبی است اما شخصیت تونی هم از تعادل مناسبی برخوردار نبود.
خاویر باردم و پنه لوپه کروز برای هشتمین بار است که در یک فیلم کنار هم بازی میکنند که یکی از فیلمهایی که به شدت منتظر تماشای آن هستیم، اثر اصغر فرهادی به نام Everybody Knows (همه میدانند) است. بازیها قابل قبول هستند اما خاویر باردم به مراتب فیلم را مال خودش کرده است. گریم و رفتار شبیه به اسکوبار واقعی و لهجهی غلیظ اسپانیولی، خونسردی و خشم موجود در چهرهاش، رنگ و بوی متفاوتی به فیلم داده است.
پابلو دوست داشتنی، فیلمنامه اغراقآمیزی دارد و داستانی را روایت میکند که مخاطب، نمونهی بهترش را در اثری دیگر دیده است. اگر طرفدار هنرنمایی دو زوج خاویر باردم و پنه لوپه کروز هستید، تماشای فیلم را به شما پیشنهاد میدهم اما اگر میخواهید روایتی دقیقتر و واقعبینانهتر از پادشاه مواد مخدر ببنید، مجموعه نارکوس ( فصل های اول و دوم) گزینه بهتری برای تماشا کردن است.