جستجو در سایت

1397/11/15 00:00

درود بر ژانر

درود بر ژانر

 

مدتها بود با یک فیلم ایرانی تا این حد تر و تمیز مواجه نبودیم که هم از لحاظ پرداخت فیلمنامه و شخصیت لطمه نخورده باشد و هم کارگردانی بی نقص و دقیقی داشته باشد و مهمتر از همه فیلم به لحاظ فرم یکدست و قابل دفاع باشد بطوریکه در سینمای امروزی ایران که ژانر چندان معنی پیدا نمی کند، ما در فیلم سرخ پوست روی ژانر حرکت می کنیم.و این اتفاق بشدت قابل احترام است.

نیما جاویدی در فیلم قبلی اش ملبورن، که آن هم فیلم قابل قبولی بود، علاقه خود را به فیلمسازی در لوکیشن ثابت و ایجاد گره های ریز و درشت داستانی در همان تک لوکیشن نشان داده بود. در سرخ پوست نیز ما تقریبا با یک تک لوکیشن طرف هستیم که اتفاقات داستانی در همان لوکیشن رخ می دهد. 

باید در همین ابتدا گفت که خود لوکیشن در فیلم جاویدی به نوعی جزیی از شخصیت های فیلم می شود یعنی درک درست و پرداخت مناسب از لحظه هایی که در لوکیشن زندان به وقوع می پیوندد و ارتباط گیری مخاطب با محیط زندان. این محیط یا درونی ست که با تک تک مکان های آن آشنا می شویم مثل صحنه ی درخشان آغازین فیلم و آن جوخه ی دار که خود بعدها جزیی از گره گشایی داستانی می شود یا بیرونی ست که با فضای بیرون زندان و پشت حصار هم آشنا می شویم جاییکه محیط بیرونی هم قرار است در انتها به بخشی از تکمیل داستانی بیاید.


استفاده از لوکیشینی مثل زندان خود انگیزشی است برای ایجاد فضای یاس و امید که در سیطره ی فیلم نهفته است ما در طول فیلم با رفت و برگشت امید و آرزو طرف هستیم برای همین گاهی باید آن سوی دیوار را هم ببینیم و گاهی هم به تنها ترین بخش زندان در داخل سلول بنشینیم. نشانه شناسی های درست اینچنینی،از سرخ پوست یک فیلم هوشمندانه و دقیق می سازد.

سرخ پوست داستان زندانی در بیرون شهر حوالی جنوب کشور در سال 46 است که بدلیل نزدیکی به فرودگاه دستور تخلیه و انتقال آن به مکان دیگری را داده اند. در روز تخلیه رییس زندان که از قرار معلوم بدلیل تیزهوشی و مدیریت قابل اطمینانش ترفیع درجه گرفته است، متوجه می شود یکی از زندانیان حین انتقال با آمار مغایرت دارد که احتمال فرار او وجود دارد.

ما قرار است بخش زیادی از فیلم را با رییس زندان با بازی نوید محمدزاده بگذرانیم پس نیاز به شخصیت پردازی مهمترین اتفاقی ست که باید بیافتد. داستان در لحظات مهم  کاملا در پرداخت این شخصیت موفق بوده است. مردی که جدی و مصمم است و در کارش اصلا شوخی با کسی ندارد. مردی که به موسیقی و گرامافون علاقه دارد که روی دیگر شخصیتی او را که عاطفی ست و دلسوز و مهربان را نشان می دهد و فردی که خیلی باهوش است و به این راحتی ها گول نمی خورد. در هر لحظه ای که با این کاراکتر درگیر هستیم یکی از این سه وجه شخصیتی او خود را نشان می دهد. 

مثلا در سکانس درخشانی که رییس زندان میکروفون زندان را جلوی موزیک اتاقش می گیرد تا برای خانم مددکاری که برای امور زندانیان به زندان می آید، در سرتاسر زندان موسیقی پخش کند با چهره ای انسانی و رمانتیک این شخصیت مواجه می شویم اما در سکانسی که به نقش همین زن در همدستی با زندانی پی می برد دیگر چندان از آن مرد لطیف و عاشق خبری نیست و وجه همان مدیر دقیق و منظبط را می بینیم. او کارش و هدفش برایش مهمتر از هر اتفاقی ست حتی عشق.

وجه دیگر شخصیتی اش در لحظه هایی که به یک سری اتفاقات شک می کند و تمام اتفاقات را تحت کنترل دارد نمود پیدا می کند. جاهایی که متوجه بازیگوشی های دیگران و دست انداختن آنها می شود یا جاهایی که به مقام های بالاتر در مورد اتفاقی که افتاده است چیزی نمی گوید همه وجه شخصیت باهوش و مبتکر او را نشان می دهد.

باید گفت فیلمنامه حرف زائد و اضافی نمی زند همه چیز درست سر جایش است و اسیر اضافه گویی و یا کم گویی نمی شود تکلیف داستان با خودش و با مخاطبش کاملا روشن است و فقط در همان اندازه حرف می زند.تا از امید بگوید و از ناامیدی. فیلمساز از موضع بالا به مخاطب و فیلمش نگاه نمی کند 


به جز فیلمنامه، بخش دیگری که چشمگیر است. دوربین فوق العاده و قاب بندی های تر و تمیز فیلم است از همان سکانس ابتدایی فیلم تا پایان خلاقانه و هوشمندانه ی فیلم ما با ترکیب بندی جذاب فیلمبرداری و بعضا عکاسانه رو به رو هستیم. رنگ،چهره ای گیرا و منظمی را به فیلم داده است. از رنگ و روی زندان بگیریم تا رنگ ماشین ها و طبیعت بیرون از زندان همه گی نه تنها زننده نیستند که با ذوق و سلیقه خاصی گرفته شده اند. دوربینی که کاملا در خدمت فرم هست و کوچکترین تخطی از این امر را ندارد.


سرخ پوست تقابل یاس و امید است. امید و نا امیدی در تمامی لحظات فیلم سایه انداخته و ما با تمامی کاراکترها ارتباط خوبی می گیریم و به نوعی به هر کدام حق می دهیم با شخصیت رییس زندان که تا ثانیه های آخر امیدش را از دست نمی دهد و حتی وقتی ناامید است ما هم با او ناامید می شویم. حتی با کاراکتر زندانی که هیچ گاه نمی بینیمش مستقیم ارتباط برقرار می کنیم و شاید به بی گناهی اش هم حق بدهیم با کاراکتر مددکار اجتماعی هم همراه هستیم و جاهایی هم او وظایف خود را انجام می دهد و می خواهد به مقصودش یعنی رهایی زندانی برسد در تمامی این سیر تکاملی داستان که هر کدام از شخصیت ها برای هدف خود می جنگند ما با تقابل یاس و امید همراه هستیم. کد هایی هم که در طول فیلم با آن مواجه هستیم مثل نامه ای که به قورباغه وصل شده است یا آویزی که از پایین جوخه دار پیدا می شود. حربه ای که رییس زندان می زند و امید واهی در زن مددکار و یا زندانی پنهان شده ایجاد می شود در پایان بندی بشدت خلاقانه و به دور از کلیشه به کمک فیلم می آید.


تقابل بین امید و ناامیدی حتی تا آخرین لحظات فیلم با ماست جاییکه با اطلاعاتی که از قبل از شخصیت رییس زندان داریم و از جوخه دار که در یک دیالوگ می شنویم جوخه جدید ساخته نمی شود و همان جوخه ای که زندانی در آن پنهان شده به زندان جدید می رود. می تواند دوباره این تقابل امید را به وضوح مشاهده کرد و پایان کاملا هوشمندانه ای را برای فیلم رقم بزند.

اما از هرچه بگذریم از موسیقی شنیدنی و حتی تماشایی فیلم نباید بگذریم. موسیقی به چنان کارکرد قابل ملاحظه ای در داستان و کل فیلم تبدیل شده است که اگر از آن چشم بپوشانیم و یا به فرض حذفش کنیم گویی بخشی از کاراکتری را و یا بخشی از ضرباهنگ فیلم را از بین برده ایم.

در کل باید خوشحال بود برای این فیلم کم نقص،جدی و هوشمندانه و خوشحال باید بود برای نسل نوی سینمای ایران که در حال شکل گیری ست و ما را می تواند امیدوار نگه دارد.


فیلم های مرتبط

افراد مرتبط