نگاهی به سریال شهرزاد

" نگاهی به سریال شهرزاد "
سریال شهرزاد ساخته ی "حسن فتحی" ست که داستان عاشقی دو جوان را بیان می کند که در ادامه ی کودتای 28 مرداد و دگرگونی اوضاع کشور، وضعیت این دو جوان هم کاملا عوض می شود و اتفاقات عجیبی می افتد که از دست هیچکس کاری ساخته نیست تا بتواند به این دو جوان کمکی بکند چرا که این یک دستور از یک شخصیت کاریزماتیک سریال است و کسی جرات نه گفتن به او را ندارد. این شخصیت بزرگ که بزرگ آقا نام دارد سعی دارد برای باقی نگاه داشتن نسلش و به قول خودش میراث خور داشتن که در چند جای سریال به این جمله اشاره می کند، دست به هرکاری می زند. او حتی برای اینکه خانواده دیوان سالار یعنی همان خانواده خودش یک وارث داشته باشد حاضر به ازدواج دوباره شوهر تنها دخترش می شود و به اجبار او را که برادر زاده ی وی نیز هست پای سفره عقد می نشاند تا دومین همسر برادرزده اش را هم همچون اولی، خودش انتخاب کرده باشد. با تمام ناراحتی های فراوان و گریه زاری های دختر بزرگ آقا ازدواج دوم " قباد دیوان سالار " به خواست بزرگ آقا صورت می گیرد. حال این عروس بخت برگشته یا از نظر بعضی خوش شانس که با یکی از بزرگ ترین و قدرتمندترین خانواده های تهران وصلت کرده کسی نیست جز " شهرزاد ". شهرزاد که قبل از این ماجرا قصد ازدواج با فرهاد دماوندی را داشته است اصلا راضی به این ازدواج نیست. به نوعی او هم قربانی این بازی است که به دستور کسی مجبور به انجام این کار شده است. شهرزاد اما دلش با نامزد خود یعنی "فرهاد دماوندی" است. فرهاد پسر دوست پدرش است که به قولی شیرینی خورده هم هستند و منتظر مراسم عروسی با یکدیگر بودند که این پیشامد پیش آمد. داستان از اینجا آغاز می شود که هردو قصد رسیدن به هم را دارند تا از این مخمصه رهایی یابند اما حتی فرار از تهران هم نتوانست به آن ها کمکی بکند و باز سر خانه اولشان بازگشتند. سرانجام با تهدید بزرگ آقا به مرگ فرهاد، شهرزاد دیگر می ایستد و دست از مقاومت بر می دارد و یک قدم به عقب حرکت می کند. از آن به بعد شاهد سکوت سنگین شهرزاد هستیم که شخصیت وی را مرموز تر می کند و از این بابت هم هیچ صحبتی با فرهاد نمی کند تا این معما همیشه در ذهن فرهاد حل نشده باقی بماند که چرا شهرزاد راضی به ازدواج زوری با قباد دیوان سالار شده است. همین رازداری و نگفتن بسیاری حرف های دیگر شخصیت شهرزاد را رمزآلود و مرموز می کند و گویی به انداره یک شاهنامه حرف برای گفتن دارد که در خودش ریخته است و رو نمی کند. اما رفته رفته سریال به زندگی هردویشان می پردازد و عشق شهرزاد را بیشتر از پیش به نمایش می گذارد اما در آن سمت ماجرا فرهاد که آن همه هارت و پورت و سرو صدا می کرد و ادعای عاشقی می کرد به زودی شهرزاد را فراموش کرد و دلباخته ی دختری دیگر شد. این را اگر از دو قسم بخواهیم بررسی کنیم اول شاید بشود گفت جوری انتقام جویی از شهرزاد دانست که تن به ازدواج زوری داده است اما هرچقدر هم بخواهیم بگوییم قصد انتقام جویی را داشته است نمی توان قبول کرد که کسی که واقعا عاشق باشد و این بلا به سرش بیاید بتواند به همین راحتی و زود همه چیز را فراموش کند و به سراغ عشق بازی با دختر دیگری برود. اما فرهاد اینکار را انجام داد و نشان داد که واقعا عاشق شهرزاد نبوده چرا که با چند جمله ی رویا.م و چند محبت کوچک دلباخته و وابسته ی او شد و هر روز قرار ملاقاتی با وی در کافه نادری یا سینما می گذاشت و همان کارهای گذشته را که با شهرزاد انجام می داد اکنون با رویا.م انجام می دهد. اینگونه راحت می توان گفت که اگرجای شهرزاد دختر دیگری بود و همان چند جمله و محبت را نسبت به او نشان می داد او عاشقش می شد و قصد ازدواج با وی را می کرد چرا که در شخصیت پردازی وی را طوری نشان داده اند که با یک محبت ساده خام هر دختری می شود و به قول معروف یک گلابی تمام عیار است. اما اینجاست که عشق واقعی شهرزاد خودش را نشان می دهد که به خاطر عشقش تن به این ازدواج داده اما فرهاد که در این حال و هوا نیست به دنبال خوش گذرانی با معشوقه ی جدیدش است. طوری که حتی بحث ازدواج با او را با خوانده اش در میان گذاشت قبل از اینکه بداند او کیست و کجا زندگی می کند. همین امر نهایت حماقت فرهاد را می رساند که بدون دانستن هیچی تصمیم به ازدواج با کسی می گیرد و انگار نه انگار که تا چندی پیش عاشق کسی بوده و چه اتفاقاتی برایشان افتاده است. هرچه بیشتر به این دو شخصیت سریال فکر می کنیم در می یابیم که شهرزاد چندین برابر عاقل تر و بالغ تر از فرهاد است اما در آن طرف فرهاد بسیار کودکانه احمقانه و احساسی فکر می کند و تصمیم می گیرد و آن قدر دنیای شعر و شاعری خودش را گم کرده است که فکر می کند همه ی دنیا همان شعر گفتن و شعر خواندن است و با شعر عاشق شدن که به سادگی دوباره عاشق می شود آن هم با چند بیت شعر که باز هم اگر کس دیگری جای رویا چند بیت شعر دستش میداد باز همین اتفاقات می افتاد و همین عشق و عاشقی به وجود می آمد چرا که بسیار سریع وابسته ی دختری که به او محبت می کند می شود و همین امر باعث فریب خوردنش شد که نزدیک بود جانش را به این خاطر از دست بدهد. فریبی که از رویا.م خورد و او را یک دختر رویایی تصور می کرد اما رویا تنها یک جاسوس بود تا برای کشیدن حرف از زیر زبان فرهاد به این ماموریت فرستاده شده بود. اما فقظ پدر فرهاد با تیزهوشی و تعقیب پسرش توانست پسرش را از خطری که وی را تهدید می کند آگاه سازد. مهدی سلطانی که نقش هاشم پدر فرهاد را در این سریال دارد، همچنین از نزدیکان صمیمی بزرگ آقا نیز هست و در خلاف های او در بیشتر موارد شرکت داشته است. همچنین محمود پاک نیت که نقش پدر شهرزاد را بازی می کند و او هم یکی از نزدیکان بزرگ آقاست که همچون هاشم در قتل های انجام شده توسط بزرگ آقا نیز دست داشته است. این دو شخصیت که نقش دو پدر قرار گرفته در منگنه را بازی میکنند شخصیت های تقریبا برابری را دارند و هر دو مجبورند مخالف خواسته ی قلبیشان عمل کنند فقط و فقط بخاطر دستور کسی که آن ها را به نوعی بزرگ کرده و هرچه دارند از اوست و به هیچ عنوان نمی توانند به رئیسشان نه بگویند یا دست رد به سینه اش بزنند. هر دو پدر در شرایطی مشابه میان بزرگ آقا و فرزندشان قرار می گیرند طوری که باید یکی را انتخاب کنند. اما این انتخاب حتی به فکر کردن هم نمی رسد چراکه نمی توانند سعادت و خوشبختی یک فرزندشان را قربانی تمام زندگی و مغازه و خانه و زن و بچه هایشان کنند چرا که همه ی آن ها به لطف وجود بزرگ آقاست وگرنه آهی در بساط نداشتند. هر دویشان از مغازه هایشان فقط 3 دنگ سهم دارند و 3دنگ دیگر به نام بزرگ آقاست تا همیشه در رکاب او باشند و هیچ وقت به او پشت پا نزنند. به نوعی می توان گفت بزرگ آقا نقش یک پدر تمام عیار را برایشان داشته اما با این تفاوت که انتظار انجام کار و خدمت و دست بوسی و مخلصی از آن ها را دارد تا اینگونه برای خودش به همین شکل آدم جمع کند و همه را زیر بلیت خودش داشته باشد. هاشم به دلیل شغلی که دارد و سر و کارش با کوچه و بازار و بازاری ست روحیه ای با چاشنی لاتی و لوتی گری دارد و این را از حرف زدنش می شود حس کرد. همچنین ذهنی باز و تیز هوشی مردانه ای در او وجود دارد که به علاوه ی غیرتی بودنش به دلیل برخورداری از صفت لوتی گری، از او یک شخصیت جالب و جذاب ساخته است که به مراتب از جمشید خان دوست صمیمی اش او را متمایز می کند. اما جمشید خان در طرف دیگر روحیه ای لطیف و شکننده دارد که خانواده اش را بسیار دوست دارد و همین علاقه ی زیاد و بیش از حد باعث بروز بعضی بی ملاحضگی ها و بی احتیاطی ها در خانواده اش نیز شده است. از جمله شوهر دادن دختر بزرگش به نام حمیرا به یک مرد اداره جاتی که فقط از روی وضع مالی و بودن در دستگاه دولتی او را سنجیدند و قبولش کردند. نه از روی علاقه و حس متقابل حمیرا بلکه یک آدم کاملا معمولی که وضع مالی خوبی دارد و به نوعی می توان گفت ازدواج سنتی رخ داده و طرفین قبل ازدواج همدیگر را نمی شناختند. همین محافظه کاری جمشید خان باعث شد زندگی دخترش حمیرا بدون درکی از عشق آغاز شود و شاید تا ابد هیچ فهمی از آن نیابد. این محافظه کاری جمشید خان تمامی ندارد حتی درمورد شهرزاد تحصیل کرده ی خانم دکتر که او را هم به همین نحو به خانه ی بخت فرستاد با اینکه میل قلبی او به واقع چیز دیگری ست و قلبا مخالف این ازدواج است که دخترش هوو ی دختر بزرگ آقا بشود، اما به هیچ عنوان این را به زبان نمی آورد چرا که هم برای خودش و هم آینده ی دخترش خطرآفرین است و باعث می شود شهرزاد فکر کند که پدرش با و هم نظر است و چه بسا حتی با شنیدن این حرف ها شهرزاد به هیچ وجه راضی به این وصلت نمیشد. اما شرایط طوری رقم خورد که جمشید روزه ی سکوت اختیار کند و لب بر زبان نیاورد و از شرایط حاضر اعلام رضایت کند هرچند که این رضایت قلبی وی نباشد. این سیستم برخورد و تربیت را حتی در مورد سیمین دختر کوچک تر خودش هم ادامه می دهد تا آنجا که دیگر شهرزاد مقابل او می ایستد و علیه پدرش به نفع سیمین جبهه می گیرد و می گوید که نمی گذارم این یکی را هم بدبخت کنید و این گونه جلوی پدرش در میاید. جمشید که به سیستم خودش عادت کرده و نمی تواند خودش را با وضعیت جدیدی که شهرزاد برای او خط ونشان کشیده وفق دهد عصبی شده و در نهایت پس از فریاد های فراوان دچار عارضه ی قلبی می شود که چند روز در بیمارستان بیهوش به سر میبرد و سرانجام پس از سکته ی قلبی به حال طبیعی باز می گردد. همین مشکل قلبی او جمشید را کمی پیر و زمین گیر تر از هاشم جوان و سرحال نشان می دهد و در چند قسمت دیده ایم که هاشم از نظر بدنی توان جسمی بیش تری نسبت به جمشید داراست. تا اینجای کار هاشم خان و جمشید خان هر دو به یک اندازه در مقابل بزرگ آقا خفت و خاری کشیده اند. هاشم بخاطر خواهش و التماسی که برای نجات پسرش از بزرگ آقا می کرد و از او کمک می خواست و جمشید بخاطر فرار دخترش شهرزاد و فرهاد به شیراز و سرپیچی از امر بزرگ آقا. از گفتن این هم نباید بگذریم که جمشید هم به اندازه ی خودش غیرتی ست اما به نوع خودش. طوری که تمام شنیده ها را درون خودش می ریزد و به نوعی خودخوری می کند و همین باعث بروز عارضه ی قلبی برای او می شود. چراکه به دلیل روحیه ای که دارد نمی تواند یا دلش نمی خواهد که دست بلند کند و کسی را به زیر کتک بگیرد. همان گونه که در دفتر رستوران فرهاد را با آن همه حرف های درشتی که بارش کرد دست روی او بلند نکرد و فقط او را بیرون کرد و بعد دچار حمله ی قلبی شد یا وقتی می خواست سیمین را ادب کند که به باشگاه ورزشی نرود با اینکه کمربند در دست داشت اما او را نزد و پس از بحث و جدل بسیار دچار حمله ی قلبی شد و سکته کرد. باز هم متمایز بودن هاشم را در این مورد هم می توان دید. همانطور که می بینید هاشم چیزی را درون خودش نگه نمی دارد و در لحظه بیان می کند یا خودش را خالی می کند. همانند سیلی که به فرهاد زد و همان باعث شد تا او همچون جمشید دچار حمله ی قلبی نشود چرا که چیزی را که باید از خودش بیرون بریزد میریزد. حرفی را که باید بزند میزد و کاری را که باید بکند میکند. مثل فهمیدن جریان فریب کاری آذر گلدره ای که خود را رویا.م جا زده بود، به محض رسیدن فرهاد همه چیز را به او گفت یا نشان دادن خانه ی رویا.م که به او بفهماند او یک دروغگوست و تو را بازی داده است. اما همانطور که می دانیم جمشید برای گفتن موضوع خواستگاری بزرگ آقا از شهرزاد، بعد از کلی تامل و تفکر چندین ساعت بعد در رستوران قرار ملاقات گذاشت و بعد از کلی صغری کبری چیدن برای شهرزاد بالاخره اصل مطلب را گفت. خلاصه که اگر جمشید به وصلت با خانواده هاشم خان راضی نبود، به وصلت با خانواده بزرگ آقا به عنوان زن دوم شدن هم راضی نیست اما فرقش در این است که در مورد دوم زبان سخن گفتن ندارد و تن به گفتن حرف دلش نمی زند.
شخصیت اصلی داستان یعنی شهرزاد که نگاهی گذرایی در ابتدا به او داشتیم بسیار شخصیت پیچیده ای از آب درآمده است به گونه ای که هر نگاهش می تواند گویای یکی از ویژگی هایش باشد که ما از آن بی خبریم. شخصیتی که شهرزاد پس از تهدید بزرگ آقا پیدا کرد تماشاگر بیشتر از پیش برای کشف درون این شخصیت کنجکاو می کند. یک رازداری عاشقانه و یا یک سکوت عاشقانه و شاید روزه ی سکوت عشق شهرزاد می تواند قشنگترین رمانتیک این سریال باشد که زندگیش را فدای کسی کرده که عاشقش بوده و هست اما معشوقه اش پس از مدتی کوتاه ایمان نداشته اش به شهرزاد را پرده برداری می کند و شهرزاد آن دو را(فرهاد و رویا) هنگام رفتن به سینما برای دیدن فیلم بر باد رفته می بیند و یکی از زیباترین صحنه ها و احساسی ترین سکانس های سریال با صدای زیبا و دلچسب محسن چاووشی در یکی از بهترین قسمت های سریال یعنی قسمت 11 رقم میخورد و بیننده را به وجد می آورد. اما تنها اشکال این قسمت این بود که صحنه هایی که در کلیپ با صدای چاووشی پخش شد را دوباره پخش کردند و نشان دادند اما اینبار با صدای اصلی خود صحنه و نه با میکس آهنگ چاووشی. بهتر بود اگر از صحنه های جدیدی استفاده می کردند به جای صحنه های تکراری! شخصیت شهرزاد رفته رفته از یک دختر شیطون و عاشق پیشه و خندون و شوخ و تینیجری، تبدیل به یک خانم با شخصیت و با متانت می شود که این متشخص بودن را از نوع رفتار و حرکات وی می توان تشخیص داد. متشخص بودن شهرزاد و با وقار بودنش از آن جایی شروع می شود که به دلیل زوری بودن ازدواجش به شدت ناراحت و غمگین است و حتی در روزها و شب های اول ازدواجش منتظر یک اتفاق عجیب و آسمانی بود تا او را از این وضعیت نجات دهد. چرا که فقط معجزه می توانست او را از این مخمصه رها کند. اما همه ی این استرس ها و نگرانی های اوایل ازدواج رفته رفته از بین رفت و با این ازدواج توانست به سختی کنار بیاید اما هنوز به طور کامل خودش را نتوانسته با این شرایط وفق بدهد. خنده های همیشگی شهرزاد و شادی وصف نشدنی چهره اش زمانی که هم کلام و هم قدم با فرهاد بود دیگر در چهره اش یافتنی نیست، همانطور که در چهره ی قباد وقتی در کنار شیرین است این رضایت را نمی بینیم. وفق دادن با این شرایط دلیل بر رضای قلبی شهرزاد نمی تواند باشد و اگر لبخندی بر لبانش ببینیم لبخندی برای فرار از دست سوال های تکراری و آزار دهنده است. این را در صورت پر رمز و راز شهرزاد می توان جست و جو کرد. علاوه بر داشتن این ویژگی ها شهرزاد بسیار به تغییر و سنت شکنی علاقه مند است و از تکرار و روتین بیزار است. همانطور که وقتی به خانه اش آمد دکوراسیون آ« را عوض کرد و از حالت قرینه بودن خارج نمود و با سلیقه خودش و کمی سلیقه ی قباد آن را دوباره آن طور که دلش می خواست چید و خیلی از وسایل را از خانه حتی بیرون کرد. برای ثابت کردن این ویژگی در شهرزاد می توان به حمایت از سیمین برای رفتن به باشگاه ورزشی اشاره کرد که خب در آن زمان این چیزها مرسوم نبوده و تفکر سنتی خانواده ها و پدرانشان این ها را بد می دانستند و برای دختر مناسب نمی دیدند چرا که دیدشان به زن فقط ماندن در خانه بوده اما شهرزاد با حمایت از سیمین به شکستن این تابو دامن زد و آنقدر سفت و سخت مقابل پدرش ایستاد و جوابش را داد تا جمشید خان دچار حمله ی قلبی شد. وفاداری شهرزاد به عشقش فرهاد حتی تا چند روز پس از ازدواجش نیز همچنان ادامه داشت. همانطور که دیدیم تا مدتها قباد اجازه ی ورود به اتاق شهرزاد را نداشت و مجبور بود به تنهایی و روی مبل سر بر زمین بگذارد. تا اینکه دیگر شهرزاد مجبور به قبول کردن و کنار آمدن با این وضعیت شد و در یکی از شب ها که هر دوی آن ها هم شهرزاد و هم قباد بی قراری می کردند و استرس فراوانی داشتند و خواب از چشمانشان گرفته شده بود، شهرزاد به آرامی در اتاق خواب را باز گذاشت تا قباد اجازه ی ورود به حریم شخصی شهرزاد را داشته باشد. رفته رفته بیشتر با این شرایط خودش را وفق داد و توانست آرامش نسبی برای زندگیش فراهم کند. و این مسئله ی باردار شدنش هم دلیل شد تا توجه ها به او بیشتر از قبل شود و قباد بیشتر نگران حال او باشد و آرامش بیشتری در زندگی شهرزاد جا خوش می کند. اما حسادت های فراوان رقیبش یعنی شیرین باعث کمرنگ شدن رابطه قباد و شهرزاد شده و همچون کوهی میان این دو ایستاده تا نگذارد قباد خوش بگذراند و به شهرزاد رسیدگی کند. حال شهرزاد هم باید غصه ی فرهادی را بخورد که بخاطرش زندگی و آینده اش را تباه کرد و هم کینه توزی ها و حسادت های شیرین بد ذات را تحمل کند و دم نزند. نامی از فرهاد آمد بد نیست کمی هم به او بپردازیم و بیاندیشیم که چه بر سر این جوان عاشق پیشه آمده است که اینگونه رفتار می کند طوری که انگار شهرزادی وجود نداشته است؟
فرهاد جوان عاشق و شاعری که تمام زندگیش را برای یک نفر و تمام احساسش را برای بدست آوردن دل یک نفر خرج کرد و سر انجام تمام تلاش های او برای بدست آوردن عشقش بی نتیجه ماند و نتوانست زورش را زیاد کند و با بزرگ آقا در بیافتد. در واقع جنگ فرهاد و بزرگ آقا جنگ پشه است با حبشه! از دست دادن شهرزاد برای فرهاد طوری بود که انگار دل و دینش را از دست داده است و دیگر هیچ امیدی به زندگی ندارد اما خیلی زود همه ی این ها را فراموش می کند. شاید بتوانیم بگوییم که خود فرهاد هم در از دست دادن نامزدش مقصر است. چرا که پس از آزاد شدنش از زندان به تنها کسی که می توانست تکیه کند شهرزاد بود اما او این کار را نکرد و به جای درد و دل با شهرزاد، از او دوری می کرد و جواب تلفن هایش را نمی داد و به دیدنش نمی رفت و بسیار به او کم محلی می کرد. این رفتارها را در حالی از خود نشان میداد که خانواده ها از قبل این اتفاقات منتظر فراهم کردن مراسم عروسی و خواستگاری و نامزدی بودند. اما حالا با این کم محلی های فرهاد همگان از این وصلت ناامید شدند و چرا که فرهاد دیگر میلی به ازدواج با شهرزاد نبود و زندان تاثیر فراوانی بر او گذاشته بود. شاید اگر این رفتار ها را بعد از آزاد شدن از زندان از خودش نشان نمی داد و طبق برنامه ی قبلی به سراغ مراسم خواستگاری و عروسی می رفتند دیگر شهرزاد مجرد نبود که بزرگ آقا به فکر زن دوم قباد باشد. شاید اگر زودتر به فکر مراسم عقد وعروسی می افتادند این اتفاقات روی نمیداد و بزرگ آقا بعد از عروسی شهرزاد به فکر داشتن یک میراث خور می افتاد و آن موقع سراغ یک دختر دیگر میرفت. پس در می یابیم که خود فرهاد هم بی تقصیر نبوده و تاقچه بالا گذاشتنش باعث این بدبختی هایی شد که گریبان هردو خانواده جمشید و هاشم را گرفت و آن ها را زمین گیر کرد. فرهاد دماوندی بسیار جوان کنجکاو، اهل خطر کردن و نترس، کله شق و یک دنده، بی تجربه و دارای روحیه بسیار لطیف است و همین روحیه لطیف اوست که او را شاعر و نویسنده کرده و به هر دری می زند تا در نشریه استخدام شود و نویسندگی اش را ادامه دهد. فرهاد شعرهای بسیاری برای شهرزاد داستان ما گفته است که گهگداری شهرزاد به صورت اتفاقی با آن ها مواجه می شود و با صدای فرهاد آن ها را به خاطر می آورد. شعر نوشتن را دوست دارد و به نوشتن درباره ی شعر و سبک اشعار علاقه دارد. به نظر فرهاد آدم وقتی حال خوشی ندارد و آن روز روز خوبی برایش نیست، با خواندن شعر می تواند به آرامش برسد و تماما احساس آرامش کند. این توصیه را حتی به خواهرش نیز کرده است که شعر را سعی کن بفهمی نه آنکه فقط حفظش کنی، چراکه شاید بتواند روزهایی که حالت خوب نیست تو را آرامت کند. شخصیت جست و جوگر فرهاد و خطر پذیری و نترسی او به حدی ست که به جمشید خان چنان درشت بار کرد که او را به سکته داد و نزدیک بود وی را به کشتن بدهد. این ریسک پذیری او به همین جا ختم نمی شود و به همراه شهرزاد تصمیم به فرار به سمت شیراز را می گیرد و همین را هم عملی می کند اما دست از پا دراز تر و با صورتی خونین و مالین به خانه بر می گردد. آن قدر نترس که به دعوا با چندین نفر می رود و با علم به اینکه زورش به آن ها نمی رسد اما در دفاع از شهرزاد اولین ضربه را به صورت لات و لوت هایی که برای بازگرداندن شهرزاد آمده بودند وارد کرد و تا می خورد فرهاد را زیر مشت و لگد گرفتند و در نهایت شهرزاد را همراه خود بردند و به خانه اش رساندند. آن قدر فرهاد شجاع و نترس و رفیق پرست است که تا پای جوخه تیرباران رفت و مرگ را با چشمان بسته اش دید و لمس کرد اما لب نگشود و هیچ یک از رفقایش را لو نداد تا خودش از این مخمصه رهایی یابد. تیر ها شلیک شد اما فقط تیرهای مشقی برای فرهاد بود و او زنده از آن جهنم بیرون آمد و کابوس آن شب تا مدت ها برایش جهنمی از جنس همان روزها می ساخت. کسی که تا پای مردن رفت اما دم نزد و سخن نگفت ام پس از آزادی اطرافیان و رفقایش او را ترک گفتند چرا که به او گمان بد بردند که مبادا کسی را فروخته باشد و به همین دلیل آزاد شده است. تحمل این رفتارها برای فرهاد بسیار سخت بود و او نتوانست خیلی دوام بیاورد و سکوتش را بسیار سریع و زود شکست و به دفتر مجله زمانه رفت و حرف دلش را با همه ی آن ها که با او این رفتار را داشته اند زد و سپس پیشنهاد همکاری اش با آن ها را داد و از همان روز استخدام آن مجله شد تا خط پایانی برای تمام لق لقه بافی های مردم لق لقه باف باشد. در همین حین شاهد ساده لوحی و حماقت محض فرهاد هم هستیم که چطور به همین راحتی به کسی که نه می شناسد و نه می داند کجا زندگی می کند اعتماد می کند و با همین میزان اطلاعات قصد ازدواج با او را داشته است همان طور که با خانواده اش در میان گذاشته بود و همین باغث شد تا هاشم پدر فرهاد او را تعقیب کند و سر از کار او در بیاورد و متوجه شود که رویا.م همان آذر گلدره ای ست یعنی زن یدی گلدره ای، کسی که گفته می شد فرهاد او را کشته است اما آن حادثه فقط یک تصادف غیر عمدی بوده و فرهاد هیچ برخوردی با مقتلول هنگام و قبل از پرت شدن نداشته است. تیزهوشی هاشم خان در این ماجرا باعث آگاه شدن فرهاد می شود و همانطور که قبلا هم اشاره کردم فرها به شدت کنجکاو است و اینجا درمیابیم که این کنجکاوی به احتمال زیاد از هاشم خان به او به به ارث رسیده است. در نهایت باز این هوشمندی هاشم بود که فرهاد را از چاه نجات داد اما باز فرهاد بی گدار به آب زد و همه ی دانسته هایش را کف دست رویا.م یا همان آذر گذاشت و همین باعث شد تا اتفاقات بدی پس از این پرده برداری بیافتد که این باز هم نشان از جهل و نادانی و حماقت فرهاد است که هیچگاه حرفه ای و درست و حساب شده عمل نمی کند و همین باعث می شود که به راحتی فریب بخورد و بازیچه ی دست این و آن بشود. اما یک نکته در این میان قابل تامل است و آن ایمان فرهاد است. همانطور که اشاره کردم ایمان بسیار زیاد فرهاد به دوستانش و نفروختن آن ها به شرط زنده ماندن خودش بسیار بسیار ستودنی و قابل ستایش است و می توان او را جزو شجاع ترین مردمان زمان خودش نام برد اما در همین حین بسیار حیرت آور و سوال برانگیز است که این ایمان قوی و پایدار چرا در رابطه با شهرزاد همان اندازه پایدار و قرص و محکم نبود؟ آیا ارزش شهرزاد برای فرهاد از رفقایش که آن ها را نفروخت کم تر است؟ پس چه دلیلی دارد که ایمانش به شهرزاد آن قدر سست بود که به سادگی به سراغ زنی دیگر رفت و دوباره عاشقی را در پیش گرفت اما این بار با کسی به نام رویا.م که نام اصلیش آذر است. این سوالات شاید جوابش در قسمت های آینده باشد و چرایی این رفتار عجیب فرهاد را بتوانیم در قسمت های آتی بیابیم. اکنون یکی از جالب ترین صحنه های سریال شهرزاد در شرف وقوع است و آن برخورد شهرزاد با فرهاد و آذر تیر خورده است که شهرزاد برای مداوای آذر به خانه ای که در آن مخفی شده است می رود. این سکانس در قسمت 14 شهرزاد رخ می دهد که هنوز این قسمت پخش نشده است. شخصیت پر فراز و نشیب فرهاد به گونه ای شده است که به قول خودش این روزها همه برایش نقشه می کشند و با این جمله به نوعی قصد تحریک احساس تماشاگر را دارد تا دلش به حال او بسوزد و آهی از ته دل بکشد و بگوید آخی طفلکی گناه دارد دلم برایش می سوزد!
پس از پرداختن به شخصیت شهرزاد، فرهاد و پدرهایشان (جمشید و هاشم) اکنون می توانیم به سایر اعضای خانواده شان بپردازیم و تک تک آن ها را مورد بررسی قرار دهیم و زیر ذره بین قرار دهیم. از خواهر کوچک فرهاد شروع می کنیم که نام زیباش میتراست. میترا دختری درس خوان و زیباروی و خوش چهره است که پرچم دار تینجیری در سریال شهرزاد است. میترا با شیطنت های کوچک و دخترانه اش جذابیت خاصی را به خودش اختصاص می دهد و کنجکاوی هایش نشان از شباهت او با برادرش فرهاد و پدرش هاشم دارد. مثل گوش وایسادن پشت در اتاق فرهاد و شنیدن صحبت خواستگاری فرهاد و فهمیدن قضیه رویا.م که بسیار هم ذوق زده شده بود و حتی این شیطنت های کودکانه اش تا پیشنهاد خواستگاری به فرهاد هم ادمه پیدا می کند که این شیطنت ها میترا را جزو افراد فان سریال قرار می دهد که بیننده با دیدن برخی کارهایش و حرف هایش به خنده می افتد.
مادر فرهاد دماوندی "مرضیه" خانم است که چشمان رنگی زیبایش بیشتر از همه چیز توجه ما را به خودش جلب می کند. این شخصیت بسیار سعی در زن دادن پسرش فرهاد دارد و دوست دارد هرچه زودتر او را در لباس دامادی ببیند برای همین امر از اینور و آنور به دنبال دختر خوب است تا برای فرهاد انتخاب کند که آیا فرهاد خوشش بیاید یا نه. در واقع این مادر به شدت شیفته ی پسرش فرهاد است و شدیدا به او از هر لحاظ رسیدگی می کند. همیشه برای فرهاد خوراکی های مختلف و غذا میبرد در اتاقش تا هرجوری که شده محبتش را به او ثابت کند. این ابراز محبت فقط به داخل خانه ختم نمی شود. بلکه حتی وقتی فرهاد بیرون از خانه نیز هست، مرضیه خانم دلش مثل سیر و سرکه می جوشد و هر لحظه تلفن می زند و حالش را جویا می شود مبادا اتفاقی برایش افتاده باشد. چه در نشریه باشد چه در مغازه ی پدرش، در هر دو صورت مرضیه خانم مرتبا تماس می گیرد و از فرهاد حالش را جویا می شود. این نگرانی بیش از حد پس از زندانی شدن و تا پای مرگ رفتن و برگشتن شدت گرفت، به طوری که آن قدری که نگران پسرش فرهاد است، نگران شوهرش هاشم نیست. همیشه طرفداری فرهاد را می کند حتی وقتی که هاشم خان شوهرش مخالف فرهاد باشد. به گونه ای این مادر فرزند سالاری را در حق پسرش تمام کرده است و هیچ چیزی برایش کم نگذاشته است و از این بابت نباید فرهاد هیچگاه احساس کمبود و کم توجهی و بی محبتی را داشته باشد. این مادر دلسوز و فداکار آن قدر نگران فرهاد است و جوشش را می زند که حتی شاگرد مغازه هاشم خان را به دنبال فرهاد فرستاده تا او را تعقیب کند و سر از کار او در بیاورد و اینجا باز هم کنجکاوی را مشاهده می کنیم پس نتیجه می گیریم دو پدر و مادر وقتی هردو کنجکاو باشند، بچه ها دو برابر آن ها کنجکاو می شوند همانطور که میبینم. البته این تعقیب کردن تنها فایده اش گمراه کردن مرد ناشناس اسلحه به دست بود که قصد کشتن فرهاد را داشت و باعث شد تا آذر به موقع به آن مرد شلیک کند و او را به قتل برساند.
در سمت دیگر قصه هم مادری مهربان و دلسوز وجود دارد که "پروین" نام دارد و بسیار بسیار نگران حال و روز شهرزاد است. آن قدر که گاهی به حال دخترش می گرید و اشک می ریزد. چه برای غذا نخوردن شهرزاد، و چه برای بخت و اقبالش که مجبور به ازدواج با قباد دیوان سالار شده است. مادری فداکار همچون مرضیه خانم که فرزندسالاری را در خانوداه اش به بهترین شکل ممکن پیاده کرده است و شب و روز به فکر شهرزاد است. حالا که شهرزاد باردار است بیشتر نگران حال اوست و سعی دارد تا شهرزاد را راضی کند تا به خانه خودشان شهرزاد را ببرد و از او مراقبت کند. چون در این خانه تنهاست و قباد هم که هفته ای یکبار اجازه ی ماندن در این خانه پیش شهرزاد را دارد برای مواظبت از یک باردار کافی نیست. زنی عاقل و بالغ که سه دختر دارد و فقط آخرین دخترش مجرد است و دو دخترش به خانه ی بخت رفته اند و ازدواج کرده اند. دختر بزرگ ترش یعنی همان خواهر بزرگ تر شهرزاد حمیراست که جزو شخصیت های بیش از حد کنجکاو و پرحرف است. حمیرا تن به یک ازدواج سنتی با یک مرد اداری را داد و همانطور که می بینیم عشق و علاقه ای میان او و شوهرش دیده نمی شود چراکه علاقه ای به ان صورت وجود ندارد. حمیرا بسیار علاقه مند است تا سر از همه چیز در بیاورد. روحیه ای سلیطه گونه و جنگنده دارد و بسیار حاضر جواب است. نیشش به شدت گیراست و زبانش همچون مار کبری به انسان نیش میزند و میسوزاند. این سوسه آمدن ها فقط مخصوص حمیرا نیست بلکه شوهر او هم به تبعیت از او همین گونه عمل می کند. در مخالفت با وصلت شهرزاد با فرهاد یکی از مخالفان همین حمیرا بود که یاوه گویی و پشت سر فرهاد حرف زدن را جزو حرف های عادی اش زمانی می دانست. به طور کلی حمیرا شخص قابل اعتمادی نیست و این مسئله را شهرزاد به خوبی درک کرده است. مانند همان کاغذ شعری که حمیرا از لای کتاب شهرزاد پیدا کرد و با خواندن شعر به حالت تمسخر قصد تخریب اعصاب شهرزاد را داشت که سرآخر با پاره کردن آن کاغذ توسط خود شهرزاد قضیه تمام شد. آن شعری بود که فرهاد برایش گفته بود و نوشته بود و خوانده بود.آن قدر شهرزاد نسبت به حمیرا بی اعتماد است هیچ حرفی را به او نمی زند و سیمین را محرم اسرار خود کرده و به شدت به او علاقه مند است و محبت فراوانی نسبت به او از خود نشان می دهد. سیمین خواهر کوچک شهرزاد است که باز همانند همان میترای بامزه و شیطون و بانمک است که شخصیتش بسیار راحت به دل می نشیند و محبوبیت خوبی در بین تماشاگران نیز پیدا کرده است. شیطنت ها، دخترانه هایش، زیبایی های ظاهری اش و همچنین زیبایی درون و باطنش که از سادگی معصومانه ی عمق نگاهش می شود این را پیدا کرد از جمله ویژگی های او می باشد. سیمین علاوه بر این این زیبایی ها، زیبایی هوش هم دارد، یعنی بسیار تیزهوش است و حواسش به همه چیز جمع است. همین حواس جمعی و گوش به زنگ بودنش باعث شد تا از نقشه ی پلید خدمتکار شهرزاد باخبر بشود و به او شک کند که در حال ریختن چه چیزی در لیوان آب شهرزاد بوده است؟
شاید بسیاری بر این باور باشند که بزرگ آقای سریال شهرزاد به نوعی پدر خوانده ی ایرانی است اما به نظر این گونه میرسد که خود بازیگر این نقش یعنی علی نصیریان بر این باور نیست. به گفته ی استاد نصیریان بزرگ آقا نه پدر خوانده است و نه یک پیرمرد خرفت در داستان های صادق هدایت. بزرگ آقا را در همان قسمت اول شهرزاد به کلی می توان شناخت که بسیار کاریزماتیک است. این بزرگ آقا خدم و حشم فراوان دارد و از بزرگان و سرمایه داران بنام تهران به شمار می رود. به طوری که در کودتای 28مرداد سال 1332 نقش بسزایی داشته و فرماندهی گروه عظیمی از لات و لوت ها را به عهده داشته داشته و آن ها را رهبری می کرده تا به خیابان ها بریزند. در اینجا شاهد نقش سیاسی او نیز هستیم و می بینیم در بسیاری از مسائل دست دارد و به رجل سیاسی مملکت نیز در ارتباط است. این شخصیت به شدت مرد سالار است و حق انجام هیچ کاری را برای زنان نمی بیند. از نظر او کار زن فقط سه چیز است: شستن، پختن و بچه داری. مخالف سر سخت کار کردن زن، فکر کردن زن و حتی نظر دادنش در رابطه با مسائل سیاسی و اجتماعی است. لباس پوشیدن که بماند که حتی مخالف پوشیدن لباس مردانه برای خانم هاست همانطور که به شهرزاد کنایه ای در این رابطه زد و گفت که زن که نباید لباس مرد را بپوشد. بزرگ آقای باهوش سریال بسیار نکته سنج و ریزبین و البته آینده نگر و باتجربه است و به هیچ وجه بی گدار به آب نمی زند. آینده نگری او را از انتخاب شهرزاد برای هوو شدن دخترش می توان با کمی تامل فهمید که دلیل انتخاب شهرزاد برای ازدواج با قباد چه بوده است؟ او که همیشه با شهرزاد سر لباس پوشیدن و درس خواندن و رفتار های او بحث و گاهی جدل داشته و به نظر می رسید از کردار این دختر خوشش نمی آید، چطور شده است که حال او را برای برادرزاده اش خواستگاری کرده است؟ این سوال را خود شهرزاد هم از بزرگ آقا پرسیده بود و در جوابش این را شنید: من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
این انتخاب که همه را شوکه کرده و بعضی را نیز در غم و غصه فرو برد، به نوعی انتخاب هوشمندانه و زیرکانه ای ست که کم تر کسی از این موضوع باخبر است. به قول معروف که می گویند کارد که دسته خودش را نمی برد. این بدان معناست که بزرگ آقا که بد دختر خودش را نمی خواهد. هرچند که مجبور به آوردن هوو شد اما به فکر آینده ای نزدیک را هم کرده است. او کسی را انتخاب کرد که به قول خود بزرگ آقا سرش در زندگی نیست و حواسش به کوچه بازار و دانشگاه و اجتماع است و همین یکی از دلایلی ست که پس از بچه دار شدن قباد او را پس می زند و به زندگی قبلیش بر می گردد. دلیل دیگر را می توان عشق و علاقه ی میان شهرزاد و فرهاد دانست که با علم به این مسئله شهرزاد را انتخاب کرد چرا که برای بزرگ آقا چه بهتر است که دل شهرزاد جای دیگری باشد و اصلا دلش با قباد نباشد و باز هم چه بهتر که قبل از قباد عاشق کسی بوده است و قباد نمی تواند اولین عشقش باشد و احتمال ایجاد علاقه میانشان وجود داشته باشد و همیشه دل شهرزاد در جایی دیگر جا مانده باقی خواهد ماند و این می تواند دلیلی باشد بر اینکه پس از بچه دار شدن احتمال متارکه ی شهرزاد را بیش از پیش می کند و به نظر بزرگ آقا اینگونه می آید که راحت و با رضایت کامل شهرزاد تن به متارکه می دهد و با پای خودش می رود اما این چیزی ست که در ذهن بزرگ آقاست و واقعیت امر معلوم نیست که چگونه می خواهد رقم بخورد چرا که با یک شخصیت فوق العاده پیچیده و غیر قابل پیش بینی یعنی شهرزاد روبرو هستیم که هر آن می شود حرکت تازه ای از او را ببینیم که فکرش را نمی کردیم. اما این شهرزاد در محضر بزرگ آقا رام است او هم همچون بقیه در پیشگاه این بزرگ مرد رام است و سرش پایین. این عظمت و قدرت و شوکت بی حد و انداره ی بزرگ آقا او را به قدرتمند ترین نقش این سریال تبدیل کرده است و اکثر اتفاقات سریال بر پایه دستورات و به کل با حضور او صورت می پذیرد و نقش بسیار برجسته ای نیز در اتفاقات مهم دولتی نیز دارد. جز قدرت در میان اطرافیان و خانواده و آشنایان، بزرگ آقا دارای قدرت کشوری نیز می باشد که می توانیم به واردات و صادرات منسوجات و بسیاری اقلام دیگر نیز اشاره کنیم که به صورت انحصاری در اختیار وی قرار دارد که این ها همه از روی روابط سیاسی وی با رجل دولتی از جمله نخست وزیر وقت صورت گرفته است و ضمن داشتن این امکانات او هم مجبور است به افراد زیادی از پایین تا بالا باج سیبیل بدهد تا دهانشان را بسته باشد. به طور کلی انجام کارهای خلاف و قتل جزو کارهای روزمره بزرگ آقا و دار و دسته اش است و به راحتی دستور کشتن هر کس که برایشان دردسر ایجاد کند را می دهند. برای مثال کسانی که باعث مرگ همسر و دو پسر بزرگ آقا شده اند را به سختی پیدا می کنند و آن ها را پس از شکنجه و به حرف آوردن با دادن یک نخ سیگار به آن ها و خفه کردنشان با طناب کارشان را می سازند و دست کم دو نفر را که در این ماجرا دست داشته اند به قتل رساندند و از آنجا که با قانون و همچنین نظمیه چی ها رابطه چندان خوبی ندارد تصمیم می گیرد تا خودش آن ها را قصاص کند و به سزای عملشان برساند تا اینکه تحویل نظمیه چی ها دهد و سر و کارشان با قانون بیافتد. از طرفی دیگر زورگو بودن و یکدندگی ویژگی های منفی بزرگ آقا را کامل می کند به طوری که در عین بی خیالی و با لبخندی آرام می تواند به هر کسی زور بگوید و همیشه هم باید حرف حرف خودش باشد که غیر از آن ممکن نیست. البته در کنار این منفیجات بافته شده توسط من می توان به مهربانی اندک و کوچکی هم از جانب بزرگ آقا اشاره کرد که گهگداری نسبت به اطرافیانش مهربان می شود و محبتی اندک می کند. اوج زورگویی بزرگ آقا را می توان در فرستادن شیرین به کرمان دانست که حتی به دختر خودش نیز رحم نکرده و برای رسیدن به علایق شخصی خود برای کسی استثنا قائل نمی شود و این به اجبار به سفر فرستادن شیرین دلیلش بچه دار شدن قباد و شهرزاد بود که بزرگ آقا بالاخره یک وارث داشته باشد و دل شاد شود. مال و اموال و ثروت بزرگ آقا آنقدر وسیع و گسترده است که گویی نصف تهران به نام اوست. چرا که هرکجا که دست می گذاریم نصفی از آن یا کل آن به نام اوست یا برای مثال نصف مغازه هاشم خان و جمشید خان به نام اوست و نصف دگیر به نام خودشان یا مغازه ای که سعیده دوست شهرزاد در آن خیاطی می کرد از آن بزرگ آقاست که به سعیده اجاره داده بود و همچنین خانه هایی که هاشم خان و جمشید خان در آن سکونت دارند و همچنین منزل قباد و شهرزاد و بسیاری املاک و زمین های دیگر برای بزرگ آقاست که نشان از بی نهایت بودن ثروت این شخصیت و بی نیاز بودن از مال دنیا را به تماشاگر نشان می دهد.
شیرین نماد یک دختر درباری و پولدار است و در واقع آقازاده ای به معنای امروزی ست که خود را از همه بالاتر می داند و گویی ملکه ی ایران است و از او زیباتر در ایران وجود ندارد. او همه چیز و همه کس را به سخره می گیرد و هر آدمی را که میبیند از خود کوچکتر می داند و خود بزرگ بینی عجیبی در او شاهد هستیم. او حتی در مواقعی که می داند طرف مقابلش از او سرتر است و چند مرتبه از او زیباتر اما باز هم دست از یاوه گویی و پز دادن برنمی دارد و به قر و اداهای خودش همچنان ادامه می دهد گویی اصلا او نبوده که تا چند لحظه ی پیش احساس کوچکی در مقابل طرف مقابلش میکرده و نمی توانسته با او رو در رو بشود. اعتماد به نفس کاذب شیرین دیوان سالار نشأت گرفته از ثروت و مال و اموال پدرش یعنی بزرگ آقای دیوان سالار است و همچنین پر و بال دادن بزرگ آقا به دخترش و همچنین لوس کردن و تعریف بی خودی از او هم می تواند دلیلی بر این مسئله باشد. همین ثروتمندی اما بزرگ آقا را به شخصیتی همچون دخترش بدل نکرده است که بسیار دختر غرغرو و عقده ای که هر روز خرج بسیاری برای لباس های جدید و جواهرات جدید و گرانقیمت کردن و داشتن ندیمه و خدمتکار شخصی که نشان دهنده کمبود او برای نشان دادن خود به دیگران و جلب توجه است و اینکه بگوید من همچون شاهزادگان برای خود ندیمه ای دارم. چشم و هم چشمی هایش که تمامی ندارد و در همه ی موارد از نظر او باید از همه سر تر باشد و بسیار دختر خودشیفته و از خود راضی و از خود تعریف کنی می باشد همان طور که در خانه شاهد جملاتی در وصف زیبایی و خوش تیپی خودش می گوید و از بس اینگونه رفتار کرده و از خود تعریف کرده است که اطرافیانش به خوبی او را شناخته اند و همیشه در برای جا کردن خود در دل شیرین از او تعریف و تمجید می کنند و به زیبایی او قبطه می خورند و اینگونه شیرین نهایت لذت را می برد و به قول معروف قیافه می گیرد و مغرور می شود. منفی بودن شخصیت شیرین در واقع نزدیک به همان شخصیت پدر است که حال اینجا شیرین بر اساس موقعیت و جایگاهی که دارد در حد و توان خودش بدجنسی خودش را نشان می دهد و منفی بودنش را به رخ تماشگران می کشد. حسود بودن و احساس ضعیف بودن و ناچیز بودن در برابر شهرزاد هم از دیگر ویژگی های این شخصیت به حساب می آید و همانطور که دیدیم با خرافات و رمالی و سحر و جادو سعی می کند تا با حیله گری و بدجنسی بچه ی شهرزاد را در شکمش بکشد تا اینگونه خیالی آسوده داشته باشد و انتقام خودش را گرفته باشد در حالی که این آشی ست که پدرش برای او پخته است اما به دلیل اینکه زورش به پدرش نمی رسد مجبور است از شهرزاد انتقام بگیرد و خودش را خالی کند. این حس حسادت کم کم در وی رشد می کند و با حس ناتوانی و نازا بودنش در هم آمیخته می شود و باعث رخ دادن اتفاقات بدی در هنگام خواب می شود که اصلا برای وی خوشایند نیست که در خواب راه برود و سراغ بچه اش را خدمتکار خانه بگیرد و بگوید که او بچه اش را قایم کرده است. همین موضوع خبر از این مسئله می دهد که شیرین شبانه روز در فکر بچه دار شدن است و غصه ی این را می خورد که چرا نمی تواند بچه ای از خود داشته باشد و همین امر باعث می شود تا هنگام خواب این اتفاقات برایش بیافتد و باعث نگرانی بزرگ آقا نیز بشود در حالی که قباد اصلا از این موضوع مطلع نیست چرا که هیچگاه شیرین برایش مهم نبوده و نیست.
قباد مردی تنهاست که شاید بتوان گفت تنهاترین نقش این سریال ازآن قباد است چرا که هم پدرش را از دست داده است و هم مادرش را و هیچ خواهر و برادری هم ندارد و از طرفی یک عموی زورگو و خودخواه به نام بزرگ آقا دارد که او را به اجبار با دختر خودش به خانه ی بخت فرستاده که قباد هیچ از او خوشش نمی آید و آبشان با هم توی یک جوی نمی رود. از ابتدای فیلم که دقت می کنیم شاهد کم محلی ها و بی محلی های قباد نسبت به شیرین هستیم و تماما می بینیم که همه جا شیرین خودش را به قباد نزدیک می کند اما قباد از او دور می شود و حتی جواب او را هم نمی دهد. همه ی این ها به این دلیل است که این ازدواج اول قباد هم به زور بزرگ آقا صورت گرفت و خود قباد هیچ نقشی در انتخاب کردن دختر عمویش نداشته است. همین امر موجب می شود تا قباد نارضایتی خودش را از این ازدواج زوری اینگونه و با بی محلی کردن ابراز کند و بعضی شب ها به خانه نیاید و در جاهای مختلف با کسانی در ارتباط باشد و همچنین در مجالس و مهمانی ها در میان جمعی از خانم ها باشد و با آن ها هم کلام باشد. اما با آمدن شهرزاد وضعیت قباد به کلی فرق کرد و می توان به راحتی دید که چقدر اشتهایش در آن چند ماه ابتدای ازدواج با شهرزاد باز شده بود و چقدر ناهار و شام کاملی میل می نمود، برخلاف اشتهایش تا قبل دیدن شهرزاد و زمانی که شیرین تماما جلوی چشمانش ظاهر میشد. حال با وجود شهرزاد وضعیتش فرق کرده و احساس می کند که واقعا دارد زندگی می کند و برای اولین بار طعم خوش و شیرین زندگی را می چشد. هنگامی که در کنار شهرزاد است آرامش وسیعی او را فرا می گیرد و بدون نیاز به مصرف مشروب آرام است. اما در خانه ی بزرگ آقا تا قبل دیدن شهرزاد همیشه در حال استفاده از مشروبات مختلف برای بدست آوردن کمی آرامش بوده است. قباد رفته رفته احساس می کند که گمشده ی زندگیش را پیدا کرده و برای اولین بار نسبت به کسی احساس علاقه پیدا کرده است و حس می کند که عاشق شده است و بسیار به او علاقه مند است. اما اینجا با یک چالش بسیار بزرگی روبروست که و آن هم حسادت شیرین است که باعث شده است تنها هفته ای یک روز اجازه داشته باشد با شهرزاد باشد و شش روز باقی مانده را پیش شیرین بماند. رفته رفته تمام رفت و آمد های قباد تحت کنترل قرار می گیرد تا آن جا که بدون اجازه حق خارج شدن از خانه را ندارد. مگر در مواقعی خاص بتواند بدون اینکه کسی متوجه شود نیمه شب آهسته از خانه خارج شود و به دین شهرزاد برود. این سخت گیری ها و مانع تراشی ها باعث شد تا میان شهرزاد و قباد فاصله بیافتد و در این بین تنها شهرزاد بود که رفتارش کمی نسبت به قبل تغییر کرد و آن هم بخاطر دلخوری از قباد به دلیل هفته ای یکبار آمدنش است. اما از علاقه ی قباد نسبت به شهرزاد کم که نمی شود بلکه بیشترهم می شود. با ورود شهرزاد به زندگی قباد، قباد فصل تازه ای از زندگی را آغاز می کند که تا قبل از آن، از آن بی بهره بوده و تحربه اش نکرده بود. مانند تشکر کردن شهرزاد از او که قباد را به وجد آورد و بسیار خوشحال نمود چرا که تا قبل از آن کسی اینگونه از او تشکر نکرده بود. یا مثلا پرسیدن نظر او در رابطه با انتخاب رنگ برای دکور منزل که به شدت ذوق زده شده بود به این دلیل که کسی از او تا به آن روز نظر نخواسته بود و این امر شهرزاد را برای قباد کاملا نسبت به بقیه متمایر می کرد. یا حتی زیبا دانستن عکس مادر قباد از سوی شهرزاد که موجب تعجب قباد شده بود چرا که شیرین همیشه از این عکس خوف داشته و به مادر قباد صفت جادوگر میداده است و به قباد میگفت تا آن عکس را جلوی چشم نگذارد اما شهرزاد در نهایت مهربانی بلافاصله عکس را از دستان قباد گرفت و به دیوار آویزان کرد تا همیشه جلوی چشم باشد. همین رفتارها و مهربانی های ساده و کوچک اما تاثیر گزار شهرزاد نسبت به قباد باعث به وجود آمدن احساسی خاص در دل قباد نسبت به شهرزاد شد که رفته رفته قباد پی به عشقی که در دلش شکوفا شده می برد و آن را بروز می دهد. ابراز علاقه اش به شهرزاد شدت می یابد و زود به زود دلش برای او تنگ می شود. همین ابراز علاقه ها کم کم نظر شهرزاد را نسبت به قباد عوض نمود و به مرور زمان اندک علاقه ای از سوی شهرزاد نیز نمایان شد. علاقه ای که گاهاٌ با دلخوری و ناراحتی همراه است چرا که سنگ اندازی های بزرگ آقا و شیرین باعث کم شدن دیدار آن ها با هم شده و همین موضوع دلیل دلخوری شهرزاد قصه گوی داستان ماست. این قضه گو بودن شهرزاد از آن جایی آب می خورد که شب ها تا قباد قصه ای از هزار و یک شب را از زبان شهرزاد نشنود نمی تواند بخوابد و این قصه گویی او برای قباد بسیار لذت بخش و خوشایند است. قباد در مواقعی که خارج از خانه به سر میبرد در اکثر مواقع در کلوپ است و مسئولیت مدیریت آن جا را بر عهده دارد و روز و شبش در آن جا سپری می شود. کلوپی که متعلق به بزرگ آقای دیوان سالار و اسم آن کلوپ شیرین است. قباد علاوه بر این که برادرزاده ی بزرگ آقاست، داماد او هم محسوب می شود و علاوه بر این در قتل ها و خلاف های بزرگ آقا دست کوچکی دارد که آن هم به خواسته ی خود شخص بزرگ آقاست. جالب اینجاست که این شخصیت بر خلاف عمویش بسیار بی دست و پا و به نوعی می توان گفت از خود قدرتی ندارد تا خودی نشان بدهد. حتی در تهدید کردن جوانی که پیشنهاد شراکت به شیرین داده بود تماماٌ دستورات بزرگ آقا را پیاده نمود و سخنان وی را برای آن جوان بازگو کرد وگرنه خود قباد هیچ عکس العملی در قبال این موضوع از خود نشان نداده بود و حتی باعث خوشحالی او نیز شده بود.
در رابطه با هریک از نقش های تاثیرگزار این سریال اندکی نوشتیم و به آن ها اشاره کردیم اما با بازیگر نقش ها کاری نداشتیم و فقط به تحلیل و صحبت راجع به خود نقش ها پرداختیم. به طبع اگر قرار بر این بود که فقط در رابطه با شخصیت ها صحبت شود بسیار بیشتر به آن پرداخته میشد و صفحات بیشتری را در بر می گرفت اما چون قرار است درباره کلیات سریال نیز حرفی به میان آورده شود همین قدر را فعلا برای ابتدای کار کافی و وافی می دانم. اگر به سراغ بازی بازیگران این سریال برویم مطمئناٌ حرف های زیادی برای گفتن وجود دارد از جمله انتخاب بازیگران و نوع بازی آن ها و اینکه آیا درست انتخاب شده اند برای نقششان یا خیر. بدون شک می توانم بگویم انتخاب علی نصیریان و ترانه علیدوستی از بهترین انتخاب های این سریال بوده است. هیچ کس به زیبایی و پختگی استاد نصیریان نمی توانست این نقش را اجرا کند و حس کاریزماتیک بودن نقش را به مخاطب انتقال دهد. همچنین بازی های زیر پوستی و حرکات صورت و بدن و بالا و پایین بردن تن صدا و لحن صحبت کردن علی نصیریان به گونه ای ست که اکثر مخاطبان قبول دارند که بسیار نقش سخت و باز هم سختی را انتخاب کرده است و به خوبی هرچه تمام تر هم از پس آن بر آمده است. همین طور انتخاب ترانه علیدوستی جای تقدیر و تشکر بسیار دارد و هوشمندی کارگردان را می رساند که از یک بازیگر کاردان و کار درست که از نوجوانی در سینما و تلویزیون است و گوشت و پوست و استخوانش با فیلم و سینما عجین شده است استفاده کند. شک نداریم که هیچ بازیگری نمی تواند جایگزین ترانه در این سریال باشد و شهرزاد را بازی کند. بازی فوق العاده و حرفه ای ترانه علیدوستی که به دور از هر گونه کاریکاتور نما بودن و یا شعاری بودن است به او این کمک را می کند که هرچه بهتر از پس نقش شهرزاد بر بیاید و به گونه ای شهرزاد را در درون خودش بیابد که گویی او واقعا خود شهرزاد است نه ترانه علیدوستی. همانگونه که برای باورپذیرتر کردن این مسئله با انداختن گردنبند مرغ آمین شهرزاد به دور گردن خود و رفتن با همین گردنبند به نشست خبری سریال شهرزاد این موضوع را برای خودش ساده تر کرده است. استقبال فراوان مخاطبان از این سریال و ابراز علاقه ی شدید مردم نسبت به ترانه نشان از همین مهم می دهد. ابراز ارادت مردم و تماشاگران را چه در دنیای مجازی و چه در دنیای واقعی که می بینیم می توانیم نتیجه بگیریم که ترانه در به تصویر کشیدن نقش خود بسیار موفق بوده و توانسته در دل مردم به خوبی جا باز کند و با تماشاگران ارتباط خوبی برقرار کند. از طرفی دیگر گردنبند مرغ آمین شهرزاد که برای فروش در سایت شهرزاد به تولید انبوه رسید و در اختیار مردم قرار گرفت با استقبال پر شور هواداران و تماشاگران شهرزاد روبرو شد تا حدی که سری دوم پخش و توزیع این گردنبند قرار است صورت بگیرد چراکه به دلیل استقبال گسترده تمامی گردنبند ها به فروش رسید و این مجموعه تصمیم به تولید و پخش دوباره ی این محصول گرفته است. علاوه بر این ها خرید نسخه ی اصلی این سریال حکایت از محبوبیت و موفقیت این سریال حتی بیشتر و فراتر از سریال های صدا و سیما در بین مردم دارد و همین امر موجب نارضایتی مسئولین صدا و سیما از این موضوع شده است تا جایی که شروع به بدگویی در رابیطه با شهرزاد می کنند و به نوعی قصد تخریب آن را دارند. اما خوشبختانه این سریال محبوبیت خودش را به دست آورده و حتی در اینترنت هم مخاطبان می توانند با خرید نسخه ی اصلی از سایت www.shahrzadseries.ir بعد از پرداخت مبلغی معادل دوهزار تومان می توانند این سریال را دانلود کنند و به تماشای آن بنشینند. همچنین در خارج از کشور و در کشورهای حوزه خلیج فارس و در اروپا این سریال به فروش می رسد و این موضوع خبر از جهانی شدن این سریال می دهد که مایه ی خوشنودی ما نیز می باشد. از بازی زیبا و بی نقص ترانه سخن گفتیم و انتخاب بجای علی نصیریان، اما در این سریال در انتخاب پریناز ایزدیار در نقش شیرین به نظر می آید کمی بی دقتی صورت گرفته است. شیرین قصه ی ما نیاز به یک بازی قوی و پر شر و شور و اشک دم مشک دارد که متاسفانه پریناز ایزدیار نتوانسته به خوبی از پس نقشش بر بیاید و در پاره ای تصنعی بازی کردنش توی ذوق می زند و بعضی از گریه های او را برای مخاطب غیر قابل باور می نماید. خیلی از حضور پریناز ایزدیار در دنیای فیلم و سریال نگذشته و این بازیگر به تازگی وارد این حرفه شده است و هنوز به پختگی و تجربه لازم برای حضور در چنین سریال هایی و چنین نقش هایی نرسیده است. در صحنه هایی از سریال که دقت کنیم می بینیم که هنگام گریه کردن شیرین هیچ اشکی روی گونه هایش نیست و طوری زار می زند و گریه می کند که کاملا مشخص است دارد زور می زند و صورتش را به حالت گریه کردن درآورده است. در هر حال اگر فکر بیشتری روی انتخاب بازیگر برای این نقش می شد می توانستیم به بازیگرانی همچون هانیه توسلی، میترا حجار، بهاره افشاری و بسیاری بازیگران با استعداد دیگر این فرصت را بدهیم تا بهترین بازی ممکن را برای نشان دادن شخصیت شیرین اجرا کنند. بازی آن ها به مراتب بسیار بسیار حرفه ای تر از بازیگر اکنون نقش شیرین می باشد اما در هر صورت این بازیگر در حال حاضر این نقش را بر عهده دارد و نقص های بسیاری در نشان دادن شخصیت شیرین به همراه دارد که امیدواریم این نقص ها در قسمت های آتی برطرف شوند. شهاب حسینی از دیگر بازیگران حرفه ای این سریال است که با بازی در موقعیت های مختلف و حالات متفاوت تواانسته به خوبی از عهده ایفای نقش قباد بر بیاید و تماما احساس و شرایط زندگی قباد را به بیننده منتقل کند و بفهماند. شاید بتوان گفت که می شد از محمدرضا فروتن هم برای ایفای نقش قباد استفاده کرد چرا که نقشی ست که درگیر عشقی تازه می شود و در حال و هوای عاشقی ست و محمدرضا فروتن از جمله کسانی ست که به خوبی از عهده این نقش بر می آید. اما با این حال شهاب حسینی به خوبی هرچه تمام تر توانسته از عهده نقشش بربیاید و همانند موم نقشش را در دستش گرفته است. سال ها تجربه ی بازیگری در سریال ها و تلویزیون و سینما تجربه ی افزونی را برای شهاب حسینی به ارمغان آورده است که او را جزو ستاره های بی بدیل این روزها نموده است. شهاب حسینی قبل از این هم با حسن فتحی در سریال مدار صفر درجه همکاری داشته و بازی فوق العاده او را نیز در آن سریال نیز دیده ایم. او همچنین با بازی در فیلم جدایی نادر از سیمین که در بسیاری از جشنواره های بین المللی شرکت کرده است نیز حضور داشته و همین طور در فیلم های درباره الی و حوض نقاشی نیز ایفای نقش کرده است. شهاب حسینی با فیلم ساکن طبقه وسط پا به عرصه کارگردانی گذاشت و اولین فیلمش را کارگردانی کرد و تجربه ای تازه را در این زمینه کسب کرده و به بازی قوی تر او کمک شایانی نیز کرده است.
مهدی سلطانی را می توان یکی از آکادمیک ترین بازیگران سینما و تئاتر ایران دانست که علاوه بر بازیگری به تدریس و پژوهش های علمی نیز مشغول است. مهدی سلطانی علاوه بر کوله باری از تجربه ی بازی در تئاتر، تحصیلات آکادمیک را به پایان رسانده و تا کنون مقالات علمی و پژوهش های بسیاری را در زمینه تئاتر و بازیگری به سرانجام رسانده است. او با سریال در مسیر زاینده رود به کارگردانی حسن فتحی درخشید و اکنون در شهرزاد بار دیگر با فتحی همراه است. او همچنین در فیلم های سینمایی اشباح به کارگردانی داریوش مهرجویی و چ به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا نیز نقش آفرینی کرده و در مجموعه های تلویزیونی بسیاری مانند هفت سنگ مدینه مادرانه و ... جلوی دوربین رفته است. هاشم خان نام کاراکتری ست که مهدی سلطانی در سریال شهرزاد بازی می کند. زیردستی بسیار عالی رتبه از یک باند مافیایی بزرگ که رئیس آن بزرگ آقا نام دارد. هاشم خان به گفته بازیگر کاراکترش دکتر مهدی سلطانی از افراد عالی رتبه ی دار و دسته ی بزرگ آقاست. کاراکتر هاشم خان مانند سایر شخصیت ها در دهه سی زندگی می کند و کودتای 28 مرداد را درک کرده است. مهدی سلطانی برای بازی در این نقش، مطالعه ای در دل تاریخ و حوادث کودتا داشته است اما در عین حال معتقد است که : داستان شهرزاد، دقیقا بر مسائل سیاسی آن دهه متمرکز نیست. شهرزاد عاشقانه ای ست که بیشتر در بستر رویدادهای اجتماعی و جنایی شکل می گیرد و کمتر به مسایل سیاسی توجه دارد.
سریال شهرزاد که کارگردانی آن را حسن فتحی به عهده دارد، از یک عنصر باتجربه ی دیگر نیز بهره برده است و آن بازیگر محمود پاک نیت است. این بازیگر متولد سال 31 یعنی دقیقا یک سال قبل از کودتای 28 مرداد است. او کارش را از تئاتر آغاز کرده و در 52 نیز حضور داشته است. از سال 67 به فعالیت در عرصه ی سینما و تلویزیون پرداخت و توانست درجه ی یک هنری را از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اخذ کند. با سریال محبوب روزی روزگاری در دل مردم جا باز کرد و محبوبیتش با مجموعه های پدر سالار و پس از باران ادامه پیدا کرد. همچنین با بازی در سریال حضرت یوسف در نقش حضرت یعقوب ایفای نقش کرد. نقش جمشید خان سریال شهرزاد بر عهده ی محمود پاک نیت است که در موقعیتی میان رئیس خود و دخترش قرار می گیرد که باید یکی را انتخاب کند. این گیر کردن میان دو شخصیت را به راحتی توانست به مخاطبان انتقال دهد و حتی با بازی زیر پوستی خود توانست این دوبه شکی و تردید را در دل تماشاگران ایجاد کند. او پدر خانواده است و مسئولیت سنگین سر و سامان دادن دخترانش را به عهده دارد که همین سنگینی مسئولیت باعث حمله ی قلبی او می شود که او را راهی بیمارستان می کند. پدر شهرزاد بودن را به خوبی هرچه تمام تر در این سریال به اجرا درآورد و به نوعی می توان گفت وظایفی نزدیک به وظایف هاشم خان را دارد چراکه او هم جزو زیردست های بزرگ آقاست اما همچون خانواده ی بزرگ آقا به او نزدیک است و بزرگ آقا اعتماد بسیاری به این دو نفر دارد.
فرهاد قصه ی ما که جوانی عاشق پیشه و دانشجوی ادبیات است را مصطفی زمانی تقریبا تازه وارد به سینما بازی می کند. مصطفی زمانی زمانی که برای سریال حضرت یوسف پیامبر تست می داد هیچ گاه گمان نمی کرد که روزی با شهاب حسینی یا علی نصیریان هم بازی شود اما شانس به او روی خوش نشان داد و به عنوان نقش اول این سریال انتخاب شد و به شهرت و محبوبیت فراوانی رسید و اوج بازیگری او در آن زمان بود. پس از آن با بازی در چند فیلم نیز خودی نشان داد اما حضور او در یک سریال پر ستاره به کارگردانی حسن فتحی بسیار اتفاق خوبی برای اوست که می تواند دوباره با بازی خوبیش او را سر زبان ها بیاندازد و همانطور که تا کنون دیده ایم غیر این نبوده و به جز اندکی کوتاهی در بعضی موارد سریال بازی بی نقصی از او می بینیم که در خود نقش به قولی فرو رفته است و حماقت نقش فرهاد را در چهره ی او می توان در مواردی مشاهده کنیم. او 33 ساله است و تا کنون ازدواج نکرده است و همچنین تحصیلات آکادمیک وی ربطی به حرفه اش ندارد او دارای کارشناسی ارشد مدیریت تکنولوژی ست. زمانی همینطور توانسته برنده ی سیمرغ بلورین بهترین بازیگر مرد در فیلم های (قصه عشق پدرم) و (جیب بر خیابان جنوبی) بشود.
به قول سریال در تندباد حادثه، عشق اولین قربانی است. عشقی که بسیار پایدار نبود و قربانی بازی های اطرافیانشان شدند و جدایی سرانجام کار آن ها شد. این سریال از آنجایی زیبا و خاص می شود که کارگردان آن حسن فتحی ست و با مهارت عالی بازیگران سریالش را به سمتی که می خواهد هدایت می کند و این ها علاوه بر توانایی های بازیگرانی همچون علی نصیریان و شهاب حسینی است که این روزها بازی آن ها در شهرزاد بی شک در تمامی نشریه ها و خبرگزاری ها مورد تحسین قرار گرفته است. زیبایی های سریال شهرزاد تمامی ندارد و با خوانندگی علیرضا قربانی در تیتیراژ آغازین و پایانی زیباتر شد و با اضافه شدن محسن چاووشی به عنوان خواننده به این سریال به جذابیت های آن افزود و بسیار با متن این سریال و موضوعش همخوانی دارد. کلیپ هایی هم با صدای چاووشی و در شهرزاد ساخنه شده است که یک کلیپ در قسمت 11 پخش شد و قرار است در قسمت 14 و 15 باز هم کلیپ هایی از چاووشی پخش شود چرا که با استقبال گسترده ی مخاطبان همراه شده است و طبق نظرسنجی سایت ها محسن چاووشی محبوبترین خواننده در بین خوانندگان پاپ کشور می باشد و این انتخاب به عنوان خواننده ی تیتراژ آغازین و پایانی سریال انتخاب بسیار شایسته و به جایی بوده است که قابل تحسین است.
در حاشیه شهرزاد
جمشید هاشم پور، پیشکسوت سینما و ترانه علیدوستی بازیگران سریال نمایش خانگی شعرزاد برای اولین بار است که در یک سریال بازی کرده اند.
شهاب حسینی پس از سریال تلویزیونی "مدار صفر درجه" ، پریناز ایزدیار پس از سریال تلویزیونی "زمانه"، مهدی سلطانی پس از سریال "در مسیر زاینده رود"، علی نصیریان پس از سریال تلویزیونی "میوه ممنوعه" و فیلم سینمایی "پستچی سه بار در نمی زند"، مصطفی زمانی پس از فیلم سینمایی "کیفر" و محمود پاک نیت پس از سریال های تلویزیونی "شب دهم" و "روشن تر از خاموشی" با حسن فتحی در سریال نمایش خانگی "شهرزاد" همکاری مجدد داشته اند.
ابوالفضل پورعرب پس از چند سال دوری از بازیگری و مقابله با بیماری سخت، در سریال "شهرزاد" بازی کرده است.
سریال "شهرزاد" ابتدا "روزی روزگاری عاشق" نام داشت.
به گفته محمد هادی رضوی، پیش نویس فاز دوم سریال "شهرزاد" آماده شده است و اگر امانش فراهم باشد از آذر ماه امسال، پیش تولید "شهرزاد2" را شروع می کنند.
سریال "شهرزاد" در لوکیشن های تاریخی شهر تهران، خانه فرهنگ دکتر معین، زندان قصر، کلوب ارامنه و شهر سینمایی غزالی فیلمبرداری شده است.
محسن چاووشی برای سریال "شهرزاد" 4 قعطه آهنگ با تنظیم بهروز صفاریان خوانده است.
شهرک سینمایی غزالی که بعد از سریال "هزار دستان" تاکنون بازسازی نشده بود، بار دیگر توسط تیم هنری سریال "شهرزاد" بازسازی شد.
تمامی لباس های بازیگران سریال "شهرزاد" دوخته و طراحی شده است.
علی نصیریان در ارتباط با علت حضور خود در سریال "شهرزاد" در گفتگو با خبرنگار گفت: خوشبختانه نگارش یا نوشتن فیلنامه های آثار فتحی به قدری دقیق و درست گنجانده و روایت می شود که به راحتی هر بازیگری را برای همکاری با این فیلمساز راغب می کند ولی مسائل دیگری هم در باب حضور من در این اثر وجود داشت.
حسن فتحی در ارتباط با نگارش فیلنامه "شهرزاد" گفت: حدود دوسال مرحله تحقیق و نگارش فیلنامه طول کشید و نغمه ثمینی در این ایام همراه و همیار ما بود. سرانجام 6،7 ماه پیش توانستیم کار را شروع کنیم.
سریال نمایش خانگی "شهرزاد" اولین سریال تاریخی است که در چارچوب بخش خصوصی تولید شده است.
ترانه علیدوستی درباره بازی اش در نقش "شهرزاد" گفت: شهرزاد نقشی است که هر بازیگری آرزو دارد بازی اش کند. این نقش فراز و فرود زیادی دارد، پیچیده است و آن شخصیت زنی نیست که ما زیاد می بینیم.
امیرحسین فتحی، پسر حسن فتحی در سریال "شهرزاد" ساخته ی پدرش بازی می کند.
حسن فتحی کارگردان سریال "شهرزاد" به خوبی مخاطبانش را می شناسد و می داند که چه خوراکی مناسب تماشاگران و مخاطبانش است و چه کسی را در کجا قرار دهد و چه بازیگری را جای کدام نقش بگذارد. این نکته سنجی و ریز بینی کارگردان بسیار دقیق است و تمامی مسائل را زیر ذره بین بررسی می کند تا چیزی از دستش در نرود. همانطور که خواندید کارگردان به همراه خانم نغمه ثمینی حدود دوسال را فقط صرف فیلمنامه "شهرزاد" کردند و وقت بسیاری برای نگارش و تحقیق درباره آن گذاشتند که این خود جای بسی تامل دارد که چقدر یک اثر برای کارگردان و نویسنده می تواند مهم و حائز اهمییت باشد که 2سال از عمرشان را فقط برای فیلمنامه سریال بگذارند. همین گونه است که کارهای حسن فتحی همیشه متمایز از بقیه بوده و توانسته رضایت اکثریت مردم را جلب نماید. شهرزاد اما از نظر فنی و نگاه منتقدانه دارای ایرادات کوچک و ریزبینانه است. علاقه شخصی اینجانب نسبت به سریال شهرزاد بسیار زیاد است و قلبا نسبت به این مجموعه احساس خوبی دارم و به راحتی با آن ارتباط برقرار کرده ام. اما اگر با عینک منتقدی به شهرزاد نگاهی بیاندازیم متوجه می شویم که دیالوگ های این سریال در بسیاری موارد دچار اشکال شده است و در صداگذاری آن را تصحیح کرده اند و یا اشتباه بازیگر را با اینکار پوشش داده اند و یا عیب و نقص فیلنامه را. در هر حال مشهود است که در اکثر قسمت های شهرزاد سینک نبودن صدا و تصویر در پاره ای از لحظات به دلیل خود سانسوری و تصحیح جملات باعث رنجش مخاطب می شود که این را ما در هر قسمت تقریبا مشاهده می کنیم. در استفاده از بعضی دیالوگ ها می توانست جایگزین بهتری انتخاب شود و جملات مناسب تری برگزیده شود و در کل می توانست دیالوگ های سریال بهتر باشد اما در بعضی سکانس ها شاهد استفاده از دیالوگ هایی هستیم که استفاده ی آن در سال 1332 غیر قابل باور است و بر این حساب می گذاریم که این عیب در برابر زیبایی های سریال بسیار ناچیز است و محاسنش آن را به خوبی پوشش داده است. علاوه بر این ها شاهد بازی نچسب شهاب حسینی در نقش قباد در قسمت های ابتدایی نیز بودیم که رفته رفته توانست خود را با نقش وفق بدهد و قباد را کاملا توانستیم در شهاب حسینی ببینیم اما در اوایل شهرزاد اصلا بازی او در نقش قباد به دل نمی نشیند و مشخص است که هنوز با نقش خود اجین نشده است. اما اگر هرچه بخواهیم اندیشه کنیم و به دنبال معایب و نقص های این سریال باشیم باز هم نمی توانیم زیبایی های شهرزاد را نادیده بگیریم و این سریال پر ستاره را دنبال نکنیم. شهرزاد جوری با مردم ارتباز برقرار کرده است که نمی شود آن را ندید و دنبال نکرد. در این بازار ضعیف و وحشتناک سینمای ایران و همچنین شبکه نمایش خانگی حضور شهرزاد باعث رونق دوباره این شبکه نمایش خانگی شده است و استقبال مردم بسیار زیاد و قابل تحسین بوده است. اکنون شهرزاد به تنهایی پرچم دار رونق در شبکه نمایش خانگی ست و به مانند این سریال هیچ سریالی را نمی بینیم که این قدر مخاطب و طرفدار داشته باشد. از دندون طلا گرفته تا عطسه و سیگنال که هیچکدام به گرد پای شهرزاد که نمی رسند هیچ، بسیاری حتی شهرزاد را سر تر از سریال های صدا وسیما می دانند. این بدان معناست که شهرزاد با بودجه ی اندک بخش خصوصی توانسته از سریال های پر هزینه ای چون معمای شاه که خرج بسیار بسیار فراوانی برای ساخت آن شده است پیشی بگیرد و به هیچ وجه حتی قابل مقایسه هم نباشد چه برسد به اینکه بخواهد با این سریال رقابت کند. باعث تاسف است که سرمایه مملکت مان را دست کسانی می دهیم که به آسانی آن را هدر می دهند و به ساخت سریال های پوچ و بی معنایی چون معمای شاه می پردازند. همچنین شهرزاد نسبت به سریال کیمیای شبکه 2سیما که طولانی ترین سریال جمهوری اسلامی نیز هست بسیار در سطح بالاتری قرار دارد و این را می توان با حتی دیدن یک قسمت از هر سریال فهمید و تفاوت گسترده ی این دو سریال را از هم تشخیص داد که این کجا و آن کجا؟!
کارگردان: حسن فتحی / تهیه کننده: سید محمد امامی / عکس: امیرحسین شجاعی / نویسنده: حسن فتحی، نغمه ثمینی مدیر تصویربرداری: افشین احمدی / تدوین هم زمان: مهدی حسینی وند / مدیر صدابرداری: خسرو کیوان مهر طراحی صحنه: حسن روح پرور / طراحی لباس: ژاله زکی زاده / سرمایه گذار: سید محمد هادی رضوی، سید محمد امامی گونه: درام / مکان ها: تهران
بازیگران: علی نصیریان در نقش "بزرگ آقا" ، ترانه علیدوستی در نقش "شهرزاد" ، شهاب حسینی در نقش "قباد"(داماد بزرگ آقا) ، پریناز ایزدیار در نقش "شیرین"(دختر بزرگ آقا) ، مهدی سلطانی در نقش "هاشم"(زیردست بزرگ آقا) ، مصطفی زمانی در نقش "فرهاد" ، جمشید هاشم پور در نقش "افسر شهربانی" ، ابولفضل پورعرب در نقش "حشمت" ، محمود پاک نیت در نقش "جمشید"(پدر شهرزاد و زیردست بزرگ آقا) ، غزل شاکری در نقش "آذر گلدره ای" ، هومن برق نورد در نقش "سرهنگ تیموری" ، گلاره عباسی در نقش "اکرم"(ندیمه شیرین) ، سهیلا رضوی در نقش "ناهید"(مادر شهرزاد) ، فریبا متخصص در نقش "مرضیه"(مادر فرهاد) ، نسیم ادبی در نقش "حمیرا"(خواهر بزرگ شهرزاد) ، مونا احمدی در نقش "سیمین"(خواهر کوچک شهرزاد) ، نهال دشتی در نقش "میترا"(خواهر فرهاد) ، امیرحسین رستمی (دوست فرهاد) ، رامین ناصر نصیر (شوهر حمیرا) ، جمشید گرگین ، محمد هادی قمیشی ، محمد الهی ، مینا وحید ، پاشا جمالی ، فرهاد شریفی ، مهران نائل ، پانته آ پناهی ها ، امیرحسین فتحی ، محمدرضا مختاری ، عباس ظفری ، مهری سادات آل آقا ، منوچهر زنده دل ، کرامت رودساز ، پرویز بزرگی ، فرشید صمدی پور ، محمد یگانه ، رضا نجفی ، زری اماد ، نیلوفر دوستی ، سمیه برجی ، آزاده خورشید دوست ، مهسا نصیری ، زهرا ایمانی ، سارا بهارلو ، نوید خداشناس ، مهدی علیپور ، حامد دولت آبادی ، بانی پال شومون ، فرشید عاشوری ، امدی پناهی آذر ، صفر کشکولی ، حشمت آرمیده ، ساقی زینتی ، ناهید مسلمی ، بهمن صادق پور ، محمدحسن حسینیان ، امیرعلی روحی مقدم ، محمدرضا غیاث آبادی ، نجات علیمردانی ، محمود بیاتی ، معین خانی و ...
14/01/2016 Thursday
پنج شنبه 24/10/1394 5:48 AM
نویسنده : عرفان امیرسلیمانی